سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس را در مال وى دو شریک است : وارث و حوادث . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 85 بهمن 9 , ساعت 12:0 صبح

تاسوعا
سخن از قیام پیامبران، امامان و مصلحان بزرگ تاریخ  بسیار است که در این میان حسین(ع) جایگاه ویژه ای دارد. او شاهد و وارث تاریخی است که در آن جنایت و بیداد و نیرنگ و فریب به نهایت رسیده است. او می بیند که اگر ساکت بماند همه چیز پایمال می شود. این است که مراسم حج را نیمه کاره می گذارد و به سوی شهادت می رود. «تا به بشریت و به تاریخ بفهماند که در حاکمیت جور، حج مفهومی ندارد. تا شعار عدالت اجتماعی و قیام مردم به قسط به اجرا در نیاید، تا استعدادهای خدایی انسان مجالی برای شکوفایی پیدا نکنند»، اسلام که خود برای نجات انسان از اسارت و بردگی است وسیله ای می شود برای توجیه استبداد و استثمار و می بینیم که در عاشورای سال ۶۱ هجری جبهه باطل نه به نام دفاع از ارزش های بی ارزش خویش که به نام دفاع از اسلام، با همه نیرو و توان خود در مقابل حسین(ع) صف آرایی کرد. و یک بار دیگر سایه های شوم ابلیس، زر و زور و تزویر آشکارا با هم، هم پیمان شدند و فرزند پاک محمد(ص) ،علی(ع) و فاطمه(ع) را به عنوان کسی که از دین خارج شده است محکوم و قتل او را توجیه شرعی می کنند. حسین(ع) در صحرای نینوا مردانه می ایستد و با خون خویش نهال آزادی و رهایی انسان و اسلام را آبیاری می کند و سپاه کفر به شکرانه این پیروزی جشن می گیرد، خیمه های حسین(ع) را به آتش می کشد و زنان و فرزندانش را به اسارت می برد.

برای بزرگداشت آن حماسه، مسلمانان و آزادگان در سالگرد حماسه سازان عاشورا به سوگ می نشینند.

 

            

 

روز تاسوعا

روز نهم ماه محرم که معروف به تاسوعا است، آخرین روزى بود که امام حسین علیه السلام و یارانش شبانگاه آن را درک کرده بودند و این روز به شب عاشورا پیوند خورد. بدین جهت در نزد مسلمانان و محبان اهل بیت علیهم السلام از اهمیت بالایى برخوردار است . مسلمانان تاریخ ساز ایران اسلامى همچون بسیاری از مسلمانان سراسر گیتی، این روز را منتسب به غیرت ا... و ساقی دشت کربلا، حضرت ابوالفضل العباس (ع) میدانند،  بسان روز عاشورا گرامى داشته و به سوگوارى مى پردازند.

تاسوعا بزرگداشت شهادت اسوه ایثار و ادب و دلاوری و وفا و حقگزاری عباس بن علی(ع) است و با گذشت بیش از هزار و سیصد سال ، هنوز تاریخ، روشن از کرامتهای اوست و نام او با وفا و ادب و مردانگی همراه است.

آن سردار فداکار با لبی تشنه و جگری سوخته، پا به فرات گذاشت، امّا جوانمردی و وفایش نگذاشت که او آب بنوشد و امام و اهل ‏بیت و کودکان تشنه کام باشند. لب تشنه از فرات بیرون آمد تا آب را به کودکان برساند.

خود از آب ننوشید و فرات را تشنه لبهای خویش نهاد و برگشت و دستِ عطش فرات، دیگر هرگز به دامن وفای عباس نرسید. این ایثار را کجا می‏توان یافت و این همه فداکاری مگر در واژه میگنجد و با کلام قابل بیان است؟

دستان ابواالفضل(ع) قلم شد و این دستها برای آزادگان جهان علم گشت و عباس آموزگار بی بدیل فتوّت و مردانگی در تاریخ شد. و چه به حق او را غیرت ا... العظمیم نامیده اند.

 

 
در این روز مهم ، چند رویداد سرنوشت ساز در سرزمین کربلا واقع گردید که به آن ها اشاره مى کنیم:
1-  ورود شمر به کربلا

شمر بن ذى الجوشن که در دشمنى به اهل بیت علیهم السلام پیش قدم تر از دیگران بود و با حرارت ویژه اى در واقعه کربلا حضور بهم رسانید، نامه شدید اللحن عبیدالله را در روز نهم ماه محرم به دست عمر بن سعد رسانید و او را از منظور عبیدالله باخبر گردانید.

پسر سعد که نسبت به صلح با امام حسین علیه السلام خوشبین بود و در این راه تلاش زیادى به عمل آورده بود، یک باره در برابر نامه عبیدالله قرار گرفت و راه گریزى براى خود نیافت. او على رغم میلش یا با امام حسین علیه السلام مى بایست نبرد مى کرد و یا فرماندهى را از دست مى داد و براى همیشه از دست یابى به حکومت رى محروم مى شد.

پذیرفتن هر یک از این دو راه براى او دشوار بود، ولى حب ریاست و هواى نفس ، چنان بر وى غلبه یافته بود که بدون در نظر گرفتن قیامت و موقعیت دینى و اجتماعى امام حسین علیه السلام و قرابت وى با پیامبر صلى الله علیه و آله ، راه نخست را انتخاب کرد و با این نیت که مى توان امام حسین علیه السلام را به شهادت رسانید ولى پس از آن ، توبه کرد و در پیش ‍ گاه جدش محمد مصطفى صلى الله علیه و آله درخواست بخشش نمود؛ ولى اگر حکومت رى را از دست بدهد، هرگز به آن نخواهد رسید، تصمیم گرفت که فرمان عبیدالله را اجرا کند و با امام حسین علیه السلام به نبرد بپردازد. به همین جهت سپاهیانش را آرایش داد و آنان را آماده حمله نمود.

 

2 – امان نامه براى ابوالفضل العباس علیه السلام

شمر، که فرمانده پیادگان قشون عمر بن سعد و از عناصر کلیدى و پلید واقعه کربلا بود، در عصر روز تاسوعا، امان نامه اى از عمر بن سعد براى چهار فرزند رشید و دلاور ام البنین علیهاالسلام یعنى عباس ، عبدالله ، جعفر و عثمان از برادران پدرى امام حسین علیه السلام آورد تا آنان را از سپاه خداجوى و حقیقت طلب امام حسین علیه السلام جدا سازد.

ام البنین ، همسر حضرت على علیه السلام داراى چهار فرزند دلاور و فداکار بود که همگى در رکاب برادر و امامشان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در کربلا حاضر بودند.
حضرت عباس علیه السلام که بزرگترین آنان است ، از شهرت به سزایى برخوردار بود. وى به خاطر جمال زیبا، قامت موزون ، دلاورى ، غیرت و شجاعت بى مانندش ، به (( قمر بنى هاشم )) معروف شده بود.

ام البنین از قبیله بنى کلاب بود که شمر بن ذى الجوشن نیز به همین تبار انتساب پیدا مى کرد. بدین جهت در عصر تاسوعا به نزدیکى خیمه گاه امام حسین علیه السلام آمد و با صداى بلند فریاد زد: خواهرزادگانم کجایند؟

امام حسین علیه السلام که منظور شمر را دانسته بود، به برادران خود فرمود: پاسخ شمر را بدهید. اگر چه او فاسق است و لیکن با شما قرابت و خویشى دارد.

حضرت عباس علیه السلام به همراه سه برادر خود، در نزد شمر حاضر شدند و از او پرسیدند: حاجت تو چیست؟ شمر گفت : شما خواهرزادگان منید. بدانید تا ساعتى دیگر شعله هاى جنگ برافروخته مى گردد و از یاران حسین بن على علیه السلام زنده نمى ماند. من براى شما امان نامه اى از عمر بن سعد آوردم. شما از این ساعت در امان هستید، مشروط بر این که دست از یارى برادرتان حسین علیه السلام بردارید و سپاهیانش را ترک کنید.

حضرت عباس علیه السلام که کانون وفادارى و معدن غیرت بود، بر او بانگ زد: بریده باد دست هاى تو و لعنت خدا بر تو و امان نامه ات . اى دشمن خدا، ما را دستور مى دهى که از یاران برادر و مولایمان حسین علیه السلام دست برداریم و سر در طاعت ملعونان و فرزندان ناپاک آنان درآوریم . آیا ما را امان مى دهى ولى براى فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله امانى نیست؟

شمر از پاسخ دندان شکن فرزندان ام البنین ، خشمناک شد و به خیمه گاه خویش برگشت . هم چنین روایت شده است : در میان سپاه عمر بن سعد، فردى بود به نام ((عبدالله بن ابى محل بن حزام )) که برادرزاده ام البنین علیهاالسلام بود. وى هنگامى که با خبر شد عمه زادگانش (عباس ، عبدالله ، جعفر، عثمان ) در میان سپاهیان امام حسین علیه السلام حضور دارند، امان نامه اى از عمر بن سعد براى آنان گرفت و به واسطه غلامش ((کزمان )) براى آنان ارسال کرد. او ، فرزندان ام البنین علیهاالسلام را صدا زد و آنان را امان نامه پسر دایى شان باخبر گردانید. حضرت عباس علیه السلام و برادرانشان به وى گفتند: به پسر دایى ما سلام برسان و بگو که ما نیازى به امان نامه شما نیست . امان خدا، بهتر است از امان شما.


3-  فرمان حمله عمومى
 

عمر بن سعد، پس از دریافت نامه عبیدالله بن زیاد، احساس کرد، اگر در مبارزه با امام حسین علیه السلام تعلل بورزد، موقعیت خویش را از دست خواهد داد و شمر به جاى او به فرماندهى سپاه خواهد رسید. بدین جهت در عصر تاسوعا بدون هیچ گونه اخطار قبلى و با دست پاچگى تمام فرمان حمله عمومى به سوى خیمه هاى امام حسین علیه السلام را صادر کرد.

وى با گفتن (( یا خیل الله ارکبى و بالجنة ابشرى )) تلاش نمود تا کردار خویش را بایسته جلوه دهد و روحیات متزلزل سپاهیان خویش را تقویت کند، تا مبادا در نبرد با فرزند زاده رسول خدا صلى الله علیه و آله دچار سردرگمى و سستى و پراکندگى گردند. سپاه کفر پیشه عمر بن سعد، یک پارچه به حرکت درآمده و به سوى خیمه هاى امام حسین علیه السلام هجوم آوردند.

امام حسین علیه السلام در این هنگام خیل عظیم سپاهیان دشمن را در روبروى خیمه هاى خود مشاهده نمود.

آن حضرت ، بلادرنگ برادرش عباس ین على علیه السلام را طلبید و وى را به همراه بیست تن از یاران فداکارش چون زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر به سوى سپاه دشمن فرستاد، تا عمر بن سعد را ملاقات کرده و علت آتش افروزى هاى بى حاصل آنان را جویا گردند. حضرت عباس علیه السلام به همراه یاران امام حسین علیه السلام به سپاهیان دشمن نزدیک شد و از سرکردگان آنان پرسید:

منظور شما از این حرکت بى جا و غوغاها چیست؟ آنان پاسخ دادند: از امیر عبیدالله بن زیاد فرمان آمده است که باید بر شما عرضه کنیم و آن این است که یا در طاعت او درآیید و با وى بیعت کنید و یا آماده نبرد سرنوشت ساز باشید!

حضرت عباس علیه السلام فرمود: پس قدرى تامل کنید تا من این گزارش را به سرورم حسین علیه السلام برسانم .

حضرت عباس علیه السلام ، پیام دشمن را به امام علیه السلام رسانید. امام حسین علیه السلام به وى فرمود: به سوى ایشان برو و از آنان مهلت بخواه که امشب را صبر کنند و کار نبرد را به فردا واگذار کنند. چون دوست دارم در شب آخر عمرم مقدارى بیشتر به نماز و عبادت بپردازم و خدا مى داند که من به راز و نیاز با وى و نیایش در درگاهش چه قدر علاقمندم .

حضرت عباس علیه السلام مجددا پیام امام حسین علیه السلام را به دشمن رسانید. عمر بن سعد که مظنون به مسامحه کارى شده بود و شمر را رقیب خود مى دید، از درخواست امام حسین علیه السلام سرباز زد و گفت: براى حسین ، دیگر مهلتى نیست !

لیکن برخى از فرماندهان سپاه ، از جمله قیس بن اشعث و عمر بن حجاج بر او اعتراض کرده و گفتند: اگر سپاهیان کفر و شرک از ما مهلت مى خواستند، ما دریغ نمى کردیم ولى مهلت دادن به فرزند زاده رسول خدا صلى الله علیه و آله دریغ مى ورزیم؟ لازم است او را مهلت دهید. عمر بن سعد، ناگزیر درخواست امام حسین علیه السلام را پذیرفت و پیام داد که یک شب را به شما مهلت دادم ولى بامدادان فردا اگر بر فرمان امیر، سر طاعت فرود نیاورید، فیصله کار را به شمشیر مى سپاریم . در این هنگام ، آرامش نسبى حاکم گردید و هر دو سپاه به خیمه گاه خویش برگشته و منتظر فرا رسیدن روز بعد شدند.

 

برای بهره مند شدن هر چه بیشتر از کرامات آن حضرت و توسل به باب الحوائج عباس بن علی علیهم السلام به لینک زیر مراجعه نمائید


یکشنبه 85 بهمن 8 , ساعت 8:0 عصر
آنچه تاکنون آموخته ایم

1ـ برداشت عاطفی

ـ یکی از جنبه های حادثه کربلا بعد عاطفی است می دانیم که کربلا به دلیل وضعیت خاص خود در به شهادت رسیدن بیش از شانزده تن از خاندان رسالت و نیز کیفیت خونبار آن زخمی عمیق و پردامنه بر قلب جامعه شیعه ایجاد کرد. حادثه از هر جهت جدی و قابل ملاحظه بود. اثر عاطفی آن بلافاصله در شیعه پدیدار شد توابین نخستین گروهی بودند که تحت تاثیر این قضیه قرار گرفتند و از آنجا که خود را مقصر می دیدند بدون آن که اندیشه سیاسی روشنی داشته باشند خود را در معرض شهادت قرار دادند. می دانیم که آنان قبل از رفتن به سوی شام از کوفه بر سر مزار امام حسین (ع) آمدند و طی چند روز به گریه و زاری پرداختند .....

با نگاهی به آنچه در احادیث امامان (ع) درباره اقامه عزا و زیارت مرقد امام حسین (ع) وارد شده می توان دریافت که به سرعت بعد عاطفی کربلا جای خود را در جامعه شیعه بازکرد. و حتی گروههایی از سنیان را نیز به خود جذب کرد و به مرور عزاداری سالانه آغاز شد. ادبیات شیعی نیز تحت تاثیر این قضیه و سایر رخدادهای خونینی که برای شیعیان پیش آمد ... ادبیاتی مبتنی بر «مرثیه» شد. حجم عظیم کتابهای نوشته شده در این رابطه با عنوان مقاتل از ابتدا با کتاب «مقتل الحسین» نوشته لوط بن یحیی ازدی (متوفای 157 قمری) تا کتاب «نفس المهوم فی مصیبته سیدنا الحسین المظلوم» نوشته مرحوم حاج شیخ عباس قمی محدث بزرگ معاصر نشان از صحت این مدعا است.  (1)

 از آن پس نام  امام حسین (ع) با گریه بود و عاشورا مهمترین حادیه غمگینانه در تاریخ بشمار می آمد گریه برای امام ثوابی بی اندازه و رفتن به زیارت مرقد امام حسین (ع) پاداشی فزون از حد داشت این بعد عاطفی کم کم توسعه یافت و ایام وَفَیات سایر امامان نیز به عنوان ایام عزا مطرح شد.  (2)

علت شکل گیری نگاه عاطفی به دین (واقعه عاشورا)

ـ گسترش تبلیغات ضد دینی از زمان حکومت بنی امیه و تخریب پیشوایان دینی در اذهان مردم (تخریب شخصیت امیرمومنان (ع) توسط معاویه و نیز معرفی امام حسین (ع) به عنوان یک فرد مهاجم و طاغی در زمان یزید)

ـ جعل اخبار و روایات از زبان پیامبر (ص) مبنی بر قرار دادن عید در روز عاشورا.

ـ تاکید پیشوایان دینی در اقامه مجالس عزاداری و دعا و زیارت بخاطر عدم وجود راه دیگری برای ترویج و احیاء دین.

 

نتایج این رویکرد

1-  بستر سازی اجتماعی با تظاهرات بیرونی از طریق مجالس عزاداری برای استحکام مبانی عقیدتی و مذهبی

2-  ایجاد وحدت بیرونی اجتماعی

3-  بسط مفهوم تبری در جامعة دینی بخاطر نشر مفهوم لعن ظالمین در نهضت عاشورا

4-  نقش محوری امام حسین (ع) باعث هویت بخشیدن به مفهوم زندگی مومنان شد.

5-  تاکید بر آداب دینی در ایام محرم از طریق دعوت به توبه، دعا، زیارت، امر به معروف و نهی از منکر، تلاوت قرآن، انفاق و....

6-  شکل گیری روح انقلابی و قیام بر علیه ظالمان زمان

7-  پرورش هزاران شاعر،‌ادیب، مورخ و محدث

8-  ایجاد بنگاههای خیریه و اطعام به فقیران و کمک به بلاد اسلامی

9-  تشکیل و گسترش مجالس تعزیه و شبیه خوانی و هنر مذهبی

       ......

 

 1- (مجموعه مقالات/ ص 203)

2- (مجموعه مقالات/ ص84)

3-(مجموعه مقالات/ مقتل نگاری در تاریخ/ محمود یزدی مطلق/ ص 103/ ج 3


شنبه 85 بهمن 7 , ساعت 8:0 عصر
2- برداشت عرفانی

ـ عشق درونی بشر به کمال مطلق و مایه های عمیق عرفانی در قرآن و سنت معصومین موجب گردید تا در دنیای اسلام به قلمرو معرفت خدا و اسماء و صفات او و راههای وصول به حضرت حق که حقیقت علم و عرفان است توجه خاصی مبذول شود. از همین روی به تدریج این گرایشها از قلمرو فردی خارج شده و ماهیت فرقه ای و مسلکی به خود گرفت و در حوزه تمدن و تاریخ فرهنگ اسلامی نهاد علم عرفان و دانش تصوف (در کنار سایر نهادهایی چون فقه، کلام و فلسفه) به وجود آمد...

از مطالعه سلسله عرفا بدست می آید که از قرن دوم تا پایان قرن نهم چهار فرقه مهم وجود داشته است: ملامتیه، قادریه، نقشنبدیه و مولویه که هر یک ویژگیهای خاصی دارند. استاد مطهری فرقة‌ پنجمی بر فرقه های یاد شده می افزاید که از سلسله های مشهور نیستند آنان بی نام و نشان هستند که به وحدت عرفان، برهان و قرآن (ملاصدرا و پیروانش) و اصالت وحی و سنت معصومین (ع) تاکید می ورزند (مرحوم آخوند ملا حسینقلی درگزینی و شاگردان آن بزرگ چون میرزا جواد ملکی تبریزی....)   (1)

 ـ یکی از بهترین برداشت های عرفانی که می تواند زبان حال گویای همة برداشت های عرفانی از واقعه عاشورا باشد،‌شعری است از مولوی که در دفتر ششم مثنوی آمده است. در این شعر به خوبی مشخص است که عارفان پس از طی مراحل دینداری و رسیدن به عالی ترین مرحله آن باید خود را برای فناء فی الله آماده کنند. و چنین روزی بر ایشان روز عید و شادی است چرا که توانسته اند روح خود را از عالم طبیعت خارج کنند و به مقام لقاء الهی نایل آیند. کسانی که به چنین شناختی از واقعه عاشورا نرسند از منظر عارفان یکی از عالی ترین آموزه های دینی را دریافت نکرده اند و پیام این واقعه را نشنیده اند.......

 روز عاشورا همه اهل حلب                         باب انطاکیه اندر تا به شب

گرد آید مرد و زن جمعی عظیم                     ماتم آن خاندان دارد مقیم

ناله و نوحه کنند اندر بکاء                          شیعه عاشورا، برای کربلا

بشمرند آن ظلمها و امتحان                         کز یزید و شمر دید آن خاندان

نعره هاشان می رود در ویل و وشت            پر همی گردد همه صحرا و دشت

یک غریبی شاعری از ره رسید                    روز عاشورا و آن افغان شنید

شهر را بگذاشت و آن سو رای کرد             قصه جست و جوی آن هیهات کرد

این رئیس زفت باشد که بمرد؟                 این چنین مجمع نباشد کار خرد

نام او القاب او شرحم دهید                       که غریبم من شما اهل ده اید

چیست نام و پیشه و اوصاف او؟              تا بگویم مرثیه زالطاف او

مرثیه سازم، که مرد شاعرم                     تا از اینجا برگ و لا لنگی برم

آن یکی گفتش که: هی دیوانه ای؟            تو نه ای شیعه، عدّو خانه ای

روز عاشورا، نمی دانی که هست              ماتم جانی که از قرنی به است؟

پیش مومن کی بود این غصه خوار؟          قدر عشق گوش عشق گوشوار؟

پیش مومن ماتم آن پاک روح                 شهره تر باشد زصد طوفان نوح

 گفت: آری لیک کو دور یزید؟            کی بده ست این غم؟ چه دیر اینجا رسید؟

چشم کوران آن خسارت را بدید             گوش کرّ ان آن حکایت را شنید

خفته بود ستید تااکنون شما؟               که کنون جامه دریدیت از عزا

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان!       زآن که بد مرگی است این خواب گران

روح سلطانی ز زندانی بجست            جامه چه درانیم؟‌و چون خاییم دست؟

چون که ایشان خسرو دین بوده اند           وقت شادی شد چو بشکستند بند

سوی شادروان دولت تاختند                   کنده و زنجیر را انداختند

روز ملک است و گش شاهنشهی            گر تو یک ذره از ایشان آگهی

ورنه ای آگه، برو بر خود گری            زآن که در انکار نقل و محشری

بر دل و دین خرا بت نوحه کن              که نمی بینید جز این خاک کهن

ورهمی بیند چرا نبود دلیر                 پشت دار و جان سپار و چشم سیر؟

در رخت کو از می دین فرخی؟           گر بدیدی بحر، کوکف سخی؟

آن کو جو دید آب را نکند دریغ           خاصه آن کو دید آن دریا و میغ (2)

 

علت شکل گیری نگاه معنوی و عارفانه به دین (واقعه عاشورا)

1-  تفکیک حکومت و ولایت در دو دهه نخست پس از رحلت پیامبر اسلام (ص)

2-  قرارگیری مفهوم امامت درحوزه کلام اسلامی و خارج شدن آن از حوزه عملی مومنان (فقه)

3-  غیر سیاسی کردن مفهوم امامت توسط شیعیان غالی

4-  قرارگیری امامان شیعه به عنوان اقطاب و اولیاء در اندیشه صوفیان شیعی (از قرن ششم به بعد)

5-  غلبه کلام اشعری دراندیشه عارفان مسلمان

6-  مفهوم «فلسفه شهادت» و آگاهی پیشین امام از حوادث آینده

.......

نتایج رویکرد عارفانه به دین (واقعه عاشورا)

1-  بی توجهی به کرامت ذاتی انسان (عناصری چون ملامتیگری و پشمنیه پوشی . ....)

2-  کم رنگ کردن تکالیف و توجه بیشتر به درون

3-  فقدان روح حماسی و اجتماعی در عرفان مصطلح اسلامی

4-  تبدیل فرهنگ حقیقی به فرهنگ مجازی

5-  تلاش برای آزادی درونی و عدم توجه به آزادی بیرونی

6-  تخفیف عقل و تلاشهای آن و رواج روح تسلیم بواسطه غلبه کلام اشعری دراندیشه عارفان مسلمان

7-  خالص نبودن دریافت های عارفانه بواسطه تاثیر ادیان و مکاتب دیگر در آموزه های عرفان اسلامی

......

1-(مجموعه مقالات/ ص 57)

2-(مثنوی معنوی دفتر ششم/ ابیات 782 الی 810


جمعه 85 بهمن 6 , ساعت 11:34 صبح
3- برداشت سیاسی

ـ .... اوج گرفتن احساسات مذهبی از شهریور 1320 به بعد و بدنبال آن نفوذ افکار سیاسی و اجتماعی غرب و شرق علمای شیعه را به مبارزه طلبید پس از مشارکت علما در مشروطه و شرکت در تبیین و روشن کردن جنبه های سیاسی اسلام در رساله هایی که در آن زمان تالیف شد باعث گردید در دهه چهل بار دیگر داعیه رهبری اسلام که رهبری دینی راترویج می کرد فزونی یابد. ضمیمه شدن این مبارزات فکری با مبارزات سیاسی، راه بهره گیری از نهضت  امام حسین (ع) را باز کرد.

ـ ضرورت این بحث از چند جهت روشن بود سخن بر سر وجود نظام ظالمانه ای که باید سرنگون می شد سخن بر شهادت بود که در اعدامهای رژیم ستمشاهی پهلوی تبلور داشت. سخن بر سر بیرون آمد شیعه از  رکود بود. این رکود تا اندازه ای در افراط از برداشتهای معنوی از کربلا بود. در فضایی که امام خمینی (ره) کتاب ولایت فقیه را نگاشت و ولایت فقیه را به عنوان یک نظریه جامع حکومتی تبیین می کرد در ایران نوشته هایی منتشر می شد همچون «راه حسین»، «الفبای قیام  امام حسین (ع)»، «شهید جاوید»، «تحریفات عاشورا» و «شهادت» این کتابها بر پایه نگرشهای مختلفی تالیف شده و گاه میان نویسندگان آنها تعارضاتی وجود داشت اما همه به این نتیجه رسیده بودند که باید از نهضت عاشورا برداشت سیاسی جدی تری کرد. از میان این کتابها بیشترین جدال را کتاب «شهید جاوید» برانگیخت....   (1)

 

چگونگی شکل گیری نگاه عقلانی و تحلیلی به دین (واقعه عاشورا)

ـ جریان نوگرایی فکری در میان متفکران و نویسندگان شیعه و اهل سنت، سابقه چندان زیادی ندارد و آغاز آن اصولاً به زمان سید جمال (1254 – 1314 ه ) مصلح نوگرای اسلامی بر می گردد. این جریان در بادی امر، مسائلی از قبیل لزوم تجدید نظر و بازنگری در فکر دینی و توجیه تجربی قرآن و مفاهیم دینی را در بر می گرفت ولی رفته رفته، دامنة آن گسترش یافته و ابعاد مغفول اسلام ـ مانند اندیشه های سیاسی و اجتماعی آن را نیز شامل گردید.

ـ با طرح اسلام، به صورت یک ایدئولوژی اجتماعی و سیاسی در میان متفکران شیعه و سنی گرایش شدیدی در بین آنان برای مطالعه سرگذشت سیاسی ـ اجتماعی اسلام پیدا شد، این سرگذشت به راحتی می توانست آنها را با مبانی تفکر سیاسی اسلام آشنا ساخته و آنان را برای بسیج عمومی مردم علیه نظامهای فاسد یاری دهد... «جهاد» و «شهادت» هر دو از ابزارهای لازم و شکنده برای یک رویارویی کامل با استبداد داخلی و استعمار خارجی بودند که این مصلحان نوگرا، آن دو را فقط می توانستند از فرهنگ عاشورا، وارد مسلمانان امروزی نمایند....

نوگرایان شیعه با درک عمیق و درست موقعیت سیاسی شیعه و نیز توانمندی آشکار فرهنگ عاشورا برای پاسخگویی به نیارهای جامعة شیعی و حتی غیر شیعی امروز، برای نخستین بار بحث خود را پیرامون نهضت عاشورا براساس تحلیل انتقادی متون تاریخی، به منظور کشف عدم تجانس و بی دقتیهای آن منابع قرار دادند و از جهتی کوشیدند به استخراج آموزه های سیاسی و اجتماعی عاشورا و تبیین درست و منطقی اهداف اصلاح طلبانه امام حسین (ع) به زبان نسل جدید بپردازند.

ویژگیهای آثار نوگرایان به دین (واقعه عاشورا)

1-  تاکید بر تحلیل عاشورا بجای تجلیل از آن.

2-  آشکار شدن جنبه ای سیاسی، اجتماعی نهضت.

3-  توجه به کلیات وقایع و نه جزئیات آن.

4-  تمایل به توجیه عقلانی و منطقی مسائل مربوط به عاشورا.

5-  مبارزه با خرافت و تحریف زدایی از واقعه.

6-  گسترش نگاه جامعه شناسانه.

7-  تمایل به تفسیر طبیعی و علمی حوادث عاشورا.


جمعه 85 بهمن 6 , ساعت 11:33 صبح



جامعه ای که امام حسین
ع در آن می زیست

 ـ پس از ظهور اسلام در مکه و بعثت پیامبر اکرم (ص)، شنیدن پیام پیامبر برای مستکبران و مال اندوزان آن سامان گران آمد. آنان وقتی ندای لااله الا الله را می شنیدند برخود لرزیدند و گسترش روزافزون این ندا چیزی جز کوتاه کردن دست خدایان دیگر در برنداشت. بت پرستی که جز لاینفک فرهنگ بدوی عرب بود بهترین وسیله زورمداران و صاحبان ثروت و قدرت برای استفاده از انسانها بود. درست است که آنچه آن روز پیغمبر از آنان می خواست اقرار به یگانگی آفریدگار بود اما به دنبال آن پیامها آیه های دیگری هم نازل شد. آنچه مستکبران را به هراس می انداخت و بر آینده خود بیمناک می ساخت این آیه ها بود: «آنکه مالی را فراهم آورده و آن را شمرده است پندارد مال او وی را جاویدان می سازد هرگز! و در حطمه افکنده می شود. چه می دانی حطمه چیست؟ آتش افروخته خدا که در دلها راه یابد. (همزه/ آیه 2 تا 7) و1

این آیات و آیاتی نظیر آن در دل کسانی چون ابوجهل، ابوسفیان و ولید بن مغیره و سایر مال اندوزان هراس افکند و آنان را واداشت تا در مقابل پیامبر به انحاء مختلف صف آرایی کنند و به دشمنی با او برخیزند. لذا بسیاری از نو مسلمانان به مدینه که در مجاورت شهر مکه قرار داشت مهاجرت کردند  از این طریق هم به گسترش حوزه مسلمانی می پرداختند و هم جان و مال مومنان از اذیت و آزار دشمنان در امان می ماند.

ـ از سوی دیگر شیوه پیغمبر (ص) چنان بود که در موسم حج نزد قبیله هایی که برای زیارت آمده بودند می رفت و آنان را به مسلمانی می خواند و از این طریق بسیاری از مردم مدینه در طی سالیان دراز که پیامبر در مکه بود، دعوت او را که نوید آشتی و صفا و پرهیزکاری می داد استقبال کردند و به گسترش دعوت او در مدینه پرداختند.

ـ لذا پس از سپری شدن دوران پرمشقت زندگی پیامبر در مکه وقتی سران قریش تصمیم به کشتن پیامبر گرفتند علی در بستر او خوابید و او شبانه از شهر خارج شد و به مدینه مهاجرت کرد. (تاریخ تحلیلی اسلام/ ص 56 و 67) و شعار اسلام که در مکه توحید و عبادتی مختصر بود در مدینه جنبه سیاسی و اجتماعی آن نیز اندک اندک گسترش یافت، اذان شعار نمازها گردید. تشریع، احکام معاملات،‌ پرداخت مالیات، حدود و دیگر حکمهای سیاسی و اجتماعی آغاز شد و حکومتی براساس دین (با ولایت پیامبر اکرم (ص)) پدید آمد که قوام آن عدالت اجتماعی بود.....

ـ امام حسین (ع) در چنین شرایطی که استقرار اسلام و ایمان نامیده شد در سال چهارم هجری در مدینه متولد شد و در دامان پیامبر (ص) و علی (ع) و فاطمه (س) پرورش یافت. پیغمبر او را پسر و پاره تن خود،‌ گل خوش بوی خویش و سید جوانان اهل بهشت خواند و او را بر دوش خود سوار می کرد و به سینه خود می چسباند و دهان و گلوی او را می بوسید و محبوبترین انسانها نزد اهل آسمانهایش معرفی می کرد. رسول خدا (ص) از شهادت و مشهد حسین (ع) خبر داد و نصرت او را واجب و قاتلانش را لعنت کرد... و بدین گونه 6 تا 7 سال در کنار رسول اسلام و شهر مدینه که اکثر از یاران و اصحاب پیامبر بودند زندگی کرد. (2)

ـ دو سال پس از فتح مکه و برداشته شدن آخرین سد دشمنان و برقراری وحدت اسلامی در سراسر شبه جزیره عربستان پیامبر (ص) رحلت کرد و مدینه مرکز حکومت اسلامی دستخوش تحولات بسیاری گردید. شتابی که روز مرگ پیامبر اسلام از سران قوم دیده شد، نشان دهنده این بود که بعض آنان بیشتر در این اندیشه بودند که چگونه باید هر چه زودتر حاکم را انتخاب کنند و کمتر بدین فکر می کردند که حکومت چگونه باید اداره شود.       (3)   

  ـ همانگونه که در ابتدای نوشتار حاضر آمد پس از رحلت پیامبر (ص)، ابوبکر، عمر و عثمان به ترتیب حاکمیت مسلمانان را به مرکزیت مدینه به عهده گرفتند و در این میان علی (ع) و خاندان پیامبر در سکونت بسربرده اند اما پس از گذشت حاکمیت خلفای سه گانه علی (ع) از سوی مردم به خلافت رسید اگر چه او خود به دلیل مشکلات فراوان از حکومت کناره می گرفت و می گفت: «مرا بگذارید و این تعهد را از دیگری بخواهید.» چرا که حوزه جامعه اسلامی آن روز در زمان خلفای سه گانه گسترش بسیار یافته بود و پیروزیهای مکرر از سمت شرق و شمال و غرب نصیب مسلمانان شده بود و مسلمانان به سبب آشنایی با ملل مختلف از جمله ایران و روم و دیدن چگونگی زندگی مردم آن سامان و بدست آوردن غنیمت های فراوان به تن آسایی و مال اندوزی خو گرفتند و بسیاری از دشمنان پیامبر نیز که جامه مسلمانی در برداشتند در زمان خلفای سه گانه حاکمیت برخی از ایالتهای حوزه اسلامی آنروز را در اختیار داشتند پذیرفتن چنین جامعه ای و تغییر آن به زندگی ساده و بی آلایش دوران پیامبر کاری است سخت که تنها از علی انتظار می رفت و این چیزی بود که ثروتمندان حجاز هرگز آن را نمی خواستند و چون وی در تقسیم بیت المال همه را به یک چشم نگریست و موجودی را به همه یکسان داد رفتار او در نظر مردمی که ربع قرن با روشی خاصی خو گرفته بودند خوشایند نیامد. (4)

1-(تاریخ تحلیلی اسلام/ دکتر شهیدی/ ص 46)

2-(دایره المعارف تشیع/ ج 2/ ص 350

3-  (تاریخ تحلیلی اسلام/ ص 108

4-(تاریخ تحلیلی اسلام/ ص 140)


دوشنبه 85 بهمن 2 , ساعت 6:0 عصر

امام حسین (ع) و یاران او

امام حسین (ع) در سوم شعبان سال چهارم هجری در مدینه به دنیا آمد. رسول خدا (ع) نام این فرزند زهرا (س) را حسین نهاد وی مورد علاقه شدید پیامبر خدا(ص) بود و آن حضرت دربارة او فرمود: «حسین منی و انا من حسین....» و در آغوش پیامبر بزرگ شد. هنگام رحلت رسول خدا، شش ساله بود در دوران پدرش علی بن ابی طالب (ع) نیز از موقعیت والایی برخوردار بود، علم، بخشش، بزرگواری، فصاحت، شجاعت، تواضع، دستگیری از بینوایان، عفو و حلم و .... از صفات برجسته این حجت الهی بود. در دوران خلافت پدرش در کنار آن حضرت بود و در سه جنگ «جمل»، «صفین» و «نهروان» شرکت داشت.پس از شهادت پدرش که امامت به حسن بن علی (ع) رسید همچون سربازی مطیع رهبر و مولای خویش و همراه برادر بود پس از انعقاد پیمان صلح (صلح امام حسن (ع) با معاویه حاکم شام) با برادرش و بقیه اهل بیت (ع) از کوفه به مدینه آمدند. با شهادت امام مجتبی (ع) در سال 49 یا 50 هجری (که به دست همسرش جعده، دختر اشعث بن قیس الکندی مسموم شد و پس از چهل روز به شهادت رسید. معاویه با توطئه به ازدواج درآوردن یزید با جعده این کار را تدارک دید). بار امامت به دوش سیدالشهدا قرار گرفت. در آن دوران ده ساله که معاویه بر حکومت مسلط بود، امام حسین (ع) همواره یکی از معترضین سرسخت نسبت به سیاستهای معاویه و دستگیریها و قتلهای او بود و نامه های متعددی در انتقاد از رویه معاویه در کشتن حجربن عدی و یارانش و عمروبن حمق خزاعی که از وفاداران به علی (ع) بودند و اعمال ناپسند دیگر او نوشت. در عین حال حسین بن علی (ع) یکی از محورهای وحدت شیعه و از چهره های برجسته و شاخصی بود که مورد توجه قرار داشت و همواره سلطه اموی (حکومتی که از سال 41 هجری با معاویه اولین خلیفه اموی شروع می شود و تا سال 132 هجری ادامه می یابد) از نفوذ شخصیت او بیم داشت با مرگ معاویه در سال 60 هجری یزید به والی مدینه نوشت که از امام حسین (ع) به نفع او بیعت بگیرد اما سیدالشهداء که فساد یزید و بی لیاقتی او را می دانست، از بیعت امتناع کرد و برای نجات اسلام از بلیه سلطه یزید که به زوال و محو دین می انجامید، راه مبارزه را پیش گرفت از مدینه به مکه هجرت کرد و در پی نامه نگاریهای کوفیان و شیعیان عراق با آن حضرت و دعوت برای آمدن به کوفه آن امام ابتدا مسلم بن عقیل را فرستاد و نامه هایی برای شیعیان کوفه و بصره نوشت و با دریافت پاسخ کوفیان در بیعتشان با مسلم بن عقیل در روز هشتم ذیحجه سال 60 هجری از مکه به سوی عراق حرکت کرد.

پیمان شکنی کوفیان و شهادت مسلم بن عقیل، اوضاع عراق را نامطلوب ساخت و سیدالشهدا که همراه خانواده، فرزندان و یاران به سوی کوفه می رفت، پیش از رسیدن به کوفه در سرزمین «کربلا» در محاصره سپاه کوفه قرار گرفت. تسلیم نیروهای یزید نشد و سرانجام در روز عاشورا در آن سرزمین، مظلومانه و تشنه کام، همراه اصحابش به شهادت رسید. از آن پس کربلا کانون الهام و عاشورا سرچشمه قیام و آزادگی شد و کشته شدن وی سبب زنده شدن اسلام و بیدار شدن وجدانهای خفته گردید.(1)

خون او تفسیراین اسرار کرد         ملت خوابیده را بیدار کرد(2)

ـ اصحاب شهادت طلب و با وفای سیدالشهداء‌(ع) نمونه بارز آگاهی، ایمان، شجاعت و فداکاری بودند .... آنان که در رکاب سیدالشهداء به فیض شهادت رسیدند جمعی از بنی هاشم بودند. جمعی از مدینه با آن حضرت آمده بودند، ‌برخی در مکه در طول راه به وی پیوستند. برخی هم از کوفه توانستند به جمع آن حماسه سازان شهید بپیوندند. کسانی هم در راه نهضت حسینی، پیش از عاشورا شهید شدند،‌که آنان نیز جزء اصحاب او به شمار می آیند. (چون مسلم بن عقیل و قیس بن مسهر صیداوی و ...) (3)

ـ مدت قیام امام حسین (ع) از روز امتناع از بیعت با یزید تا روز عاشورا 175 روز طول کشید (12 روز در مدینه، 4 ماه 10 روز در مکه، 23 روز در بین راه مکه تا کربلا و 8 روز در کربلا از 2 تا 10 محرم) (4)

1-(فرهنگ عاشورا/ جواد محدثی/ ص 147. 148)

2-علامه اقبال لاهوری

3- (پیام آور عاشورا/ مهاجرانی/ ص 11)


یکشنبه 85 بهمن 1 , ساعت 7:46 عصر

 

دوم محرم ورود امام حسین به سرزمین کربلا (سال 61 قمری)

 

هُرم سوزان کویر، بر خستگی کاروانیان نیشتر می زند و بدن های خسته آن ها را می آزارد. خورشید غروب دوم محرم، آرام خود را در تنگنای افق جای می دهد. کاروان بر سینه تفتیده بیابان توقف می کند. صدایی می پرسد: این جا کجاست؟ پاسخ می آید: این جا کربلاست! آری، حسین (ع) به کربلا می رسد و دل کویر را در تب و تاب می اندازد. آسمان نیز، چهره در هم کشیده است. زمین بغض خود را فرو می خورد. فرات بی صدا اشک می ریزد و خارها خود را به دست نسیم گرم سرنوشت داده اند.

امام حسین در روز ترویه یعنى هشتم ذى ‏حجه سال 60 قمرى از مکه معظمه به سوى عراق مهاجرت فرمود و پس از چند روز، لشکریان عبیدالله بن زیاد به فرماندهى حر بن یزید ریاحى با آن حضرت مواجه شده و مانع حرکت آن حضرت به سوى کوفه شدند. گرچه حر بن یزید، مأموریت داشت با امام حسین برخورد شدید نماید، ولیکن رفتار وى با آن حضرت بر رفق و مدارا بود. به همین جهت‏ حر و لشکریانش در نماز جماعت امام حسین(ع) شرکت مى ‏کردند و به خطبه ‏هاى دلنشین وى گوش جان مى‏ سپردند و این دو سپاه، چند روز بدون هیچ‏گونه مشکلى در کنار هم بودند.

اما عبیدالله بن زیاد که عطش فراوان براى جنگ با اباعبدالله الحسین داشت، نامه ‏اى به حر بن یزید نوشت و وى را مأمور سخت‏گیرى بر امام حسین (ع) نمود. حر بن یزید نیز طبق فرمان، راه را بر امام حسین و یارانش مسدود نمود و آنان را به سوى منطقه خشک و بى حاصل به نام کربلا هدایت کرد و در آنجا آنان را در محاصره خویش قرار داد.

روز پنج شنبه دوم ماه محرم  سال 61 هجرى امام حسین علیه السلام در یکى از نواحى نینوا به نام کربلا فرود آمد. قافله امام حسین چون به سرزمین کربلا رسیدند، آن حضرت پرسید:

این زمین چه نام دارد؟ عرض کردند: کربلا.

آن حضرت تا نام کربلا را شنید، فرمود: اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء.

فرمود: این، موضع کرب و بلا و محل محنت و عنا است، فرود آیید که اینجا منزل و محل خیمه‏ هاى ما است و این زمین، جاى ریختن خون ما است و در این مکان قبرهاى ما واقع خواهد شد. جدم رسول خدا مرا به این امور خبر داد.

 

روز بعد عمر بن سعد بن ابى وقاص زهرى با چهار هزار نفر از کوفه رسید و در مقابل امام جاى گرفت. عمر بن سعد از قریش و از طایفه بنى زهره بن کلاب و خویش نزدیک حضرت آمنه مادر بزرگوار رسول خدا (ص) بود. پدرش سعد بن ابى وقاص از پنج نفرى است که در آغاز بعثت رسول خدا صلى الله علیه و آله بوسیله آشنایى با ابى ابکر به دین اسلام در آمدند و نام او در تاریخ اسلام و فتوحات اسلامى پر آوازه است.
عمر بن سعد کسى نزد امام علیه السلام فرستاد که چرا به عراق آمده اید؟ امام در جواب فرمود: عراقیان خود مرا با نوشتن نامه خوانده اند اکنون اگر از آمدن من کراهت دارید به همان حجاز باز مى گردم. ابن سعد نامه اى به ابن زیاد نوشت و آنچه را امام فرموده بود گزارش داد. ابن زیاد گفت: اکنون که چنگال هاى ما به سوى او بند شده است، امید نجات و بازگشتن به حجاز دارد؟ دیگر گذشت و راهى براى وى باقى نمانده است.
آنگاه به ابن سعد نوشت نامه ات راخواندم آنچه نوشته بودى فهمیدم از حسین بن على علیه السلام بخواه که خود و همه همراهانش با یزید بیعت کنند و آنگاه که بیعت به انجام رسید، ما هرچه خواستیم نظر خواهیم داد. سپس نامه دیگرى از ابن زیاد رسید که آب را به روى حسین و یاران وى ببند تا قطره اى از آن را ننوشند، و عمر بى درنگ عمرو بن حجاج را به فرماندهى چهار هزار سوار فرستاد که میان اباعبدالله و آب فرات حایل شدند و راه آب را بر امام و اصحابش بستند و این پیش آمد و سه روز پیش از شهادت امام روى داد.

امام علیه السلام از ابن سعد خواست که با وى ملاقات کند و شبانه در میان دو سپاه ملاقات کردند و مدتى با هم سخن گفتند. چون عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشت و نامه به ابن زیاد نوشت که خدا آتش جنگ را خاموش کرد و با هم توافق کردیم و امر امت به خیر و صلاح برگزار شد، اکنون حسین بن على آماده است که به حجاز برود و به یکى از مرزهاى اسلامى روانه شود و آنگاه جمله اى را به عنوان دروغ مصلحت آمیز براى رام کردن ابن زیاد نوشت. با رسیدن این نامه ابن زیاد نرم شد و تحت تاثیر پیشنهادهاى ابن سعد قرار گرفت. اما شمر بن ذى الجوشن (لعنت الله علیه) که حاضر بود گفت: اشتباه مى کنى، این فرصت را غنیمت شمار و دست از حسین بن على که اکنون بر وى دست یافته اى بر مدار که دیگر چنین فرصتى به دست نخواهى آورد. ابن زیاد گفت: راست مى گویى، پس خودت رهسپار کربلا باش و این نامه را به ابن سعد برسان که حسین و یارانش بدون شرط و تسلیم شوند. آنگاه ایشان را به کوفه فرستاده و گرنه با ایشان بجنگد و اگر هم ابن سعد زیر بار نرفت و حاضر نشد با حسین بن على بجنگد، تو خود فرمانده سپاه باش و گردن او را بزن و سرش را براى من بفرست.
آنگاه به ابن سعد نوشت: من تو را نفرستادم که با حسین بن على مدارا کنى و نزد من از وى شفاعت کنى، و راه سلامت و زندگى او را هموار سازى. اکنون ببین اگر خود و یارانش تسلیم شدند آنها را نزد من بفرست، و اگر امتناع کردند بر آنها حمله کن تا آنان را بکشى و بدن ها را مثله کنى، اما عهد کرده ام که او را بکشم و لگد کوب اسب ها کنم. اکنون اگر به آنچه دستور دادم عمل کردی، تو را پاداش مى دهم و اگر به این کارها تن ندادى از کار ما و سپاه ما برکنار باش و لشکریان را به شمر بن ذى الجوشن واگذار که به ما وى دستور داده ایم.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد (ص) و آل محمد.

 


چهارشنبه 85 دی 20 , ساعت 7:0 عصر
چه کسی شیطان را خلق میکند؟

آیا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟

استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند.

آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست , خدا نیز شیطان است"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و
خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن
گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد."

شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریک هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."
در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا, شیطان وجود دارد؟"

زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."

و آن شاگرد پاسخ داد: "شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریک که در نبود نور می آید.
آن شاگرد کوچک آلبرت انیشتین بود.

بله شیطان آنجاست که وجود ما از خدا دور میشود تا به شیطان و گناه نزدیکتر شود. مفهوم شیطان را خود ما خلق میکنیم و بستر آن بی خدایی است.


دوشنبه 85 دی 18 , ساعت 8:0 عصر

فصل هیجدهم

جود و سخاوت

اشاره

این دو واژه که در مقابل‏«بخل‏»است،غالبا در یک معنى استعمال مى‏شود،ولى گاه‏از بعضى کلمات استفاده مى‏شود که‏«جود»مرحله بالاتر از«سخاوت‏»است،زیرا درتعریف‏«جود»گفته‏اند: «بخشش بدون درخواست است که در عین حال،بخشش خود راکوچک بشمارد.»گاه گفته‏اند: «جود،خوشحال شدن از درخواست مردم و شادگشتن به هنگام‏بخشش است.»بعضى نیز گفته‏اند:«جود بخششى است که مال را،مال خدا بشمرد و سائل رابنده خدا بداند و خودش را در این میان واسطه ببیند»،در حالى که‏«سخاوت‏»معنى‏وسیع‏ترى دارد و هرگونه بذل و بخشش را شامل مى‏شود.

بعضى نیز گفته‏اند:«کسى که بخشى از اموال خود را ببخشد و بخش دیگر را براى خودبگذارد، صاحب سخاوت است و کسى که اکثر آن را ببخشد و مقدار کمى را براى خود بگذارد،داراى جود است‏».مطابق تمام این تعریفها«جود»مرحله بالاتر از«سخاوت‏»است.

به هر حال‏«جود»و«سخاوت‏»از فضایل مهم اخلاقى است،هر اندازه‏«بخل‏»نشانه‏پستى و حقارت و ضعف ایمان و فقدان شخصیت است،«جود»و«سخاوت‏»نشانه ایمان‏و شخصیت والاى انسان است.

در آیات قرآن مجید گرچه واژه‏«جود»و«سخاوت‏»به کار نرفته است،اما تعبیرات‏دیگرى دیده مى‏شود که منطبق بر این دو مفهوم است و قرآن نیز براى آن ارج فراوانى بیان کرده است،به عنوان نمونه به آیات زیر توجه فرمایید:

1- ..یحبون من هاجر الیهم و لا یجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا و یؤثرون على‏انفسهم و لو کان بهم خصاصة... (حشر،9)

2- و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا-انما نطعمکم لوجه الله‏لا نرید منکم جزاء و لا شکورا (دهر،8 و 9)

3- مثل الذین ینفقون اموالهم فى سبیل الله کمثل حبة انبتت‏سبع سنابل فى کل‏سنبلة ماة حبة و الله یضاعف لمن یشاء و الله واسع علیم (بقره،261)

4- الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیة فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لا هم یحزنون (بقره،274)

5- لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون و ما تنفقوا من شى‏ء فان الله به‏علیم (آل عمران،92)

6- الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون (بقره،3)

7- و لا تجعل یدک مغلولة الى عنقک و لا تبسطها کل البسط فتقعد ملومامحسورا (اسراء،29)

ترجمه

1-..و کسانى را که به سویشان هجرت کنند،دوست مى‏دارند و در دل خود نیازى به آنچه‏به مهاجران داده شده،احساس نمى‏کنند و آنها را بر خود مقدم مى‏دارند،هر چند خودشان‏بسیار نیازمند باشند...

2- و غذاى(خود)را با این که به آن علاقه(و نیاز)دارند،به مسکین و یتیم و اسیرمى‏دهند-(و مى‏گویند:)ما شما را به خاطر خدا اطعام مى‏کنیم و هیچ پاداش و سپاسى از شمانمى‏خواهیم.

3- کسانى که اموال خود را در راه خدا«انفاق‏»مى‏کنند،همانند بذرى هستند که هفت‏خوشه برویاند که در هر خوشه یکصد دانه باشد و خداوند آن را براى هر کس بخواهد(وشایستگى داشته باشد)،دو یا چند برابر مى‏کند و خدا(از نظر قدرت و رحمت)وسیع و(به همه‏چیز) داناست.

4- آنها که اموال خود را شب و روز پنهان و آشکار انفاق مى‏کنند،مزدشان نزدپروردگارشان است،نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین مى‏شوند.

5- هرگز به(حقیقت)نیکوکارى نمى‏رسید!مگر این که از آنچه دوست مى‏دارید(در راه‏خدا) انفاق کنید و آنچه انفاق مى‏کنید،خداوند از آن آگاه است.

6- (پرهیزکاران)کسانى هستند که به غیب(آنچه از حس پوشیده و پنهان است) ایمان‏مى‏آورند و نماز را بر پا مى‏دارند و از تمام نعمتها و مواهبى که به آنان روزى داده‏ایم، انفاق‏مى‏کنند.

7- هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن(و ترک انفاق و بخشش منما)و بیش از حد نیزدست‏خود را مگشا تا مورد سرزنش قرار گیرى و از کار فرو مانى.

تفسیر و جمع‏بندى

چهره سخاوتمندان در قرآن

در نخستین آیه مورد بحث،سخن از گروهى سخاوتمندان انصار مدینه است که باآغوش باز از مهاجرانى که خانه و کسب و کارى نداشتند،استقبال کردند و آنها را برخودشان مقدم داشتند و حتى گفتند:«ما اموال و خانه‏هایمان را با آنها تقسیم مى‏کنیم وچشم داشتى به غنائم جنگى نیز نداریم.»

قرآن درباره آنها در آیه فوق مى‏گوید:«آنها کسانى را که به سویشان هجرت مى‏کنند،دوست دارند و در درون دل نیازى نسبت‏به آنچه به مهاجران داده شده،احساس نمى‏کنند وآنها را بر خود مقدم مى‏دارند،هر چند شدیدا فقیر باشند، ...یحبون من هاجر الیهم ولا یجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا و یؤثرون على انفسهم و لو کان بهم خصاصة... » (1)

به گفته بعضى از مفسران معروف:«در تاریخ بشریت،چنین استقبالى سابقه نداشته‏است که گروهى غریب در شهرى وارد شوند و مؤمنان آن شهر چنان استقبالى از آنان کنند که‏حتى آنها را بر خویش مقدم شمرند و حاضر باشند تمام زندگى خود را با آنان تقسیم نمایند، حتى در بعضى از روایات وارد شده است که عدد مهاجران نسبت‏به داوطلبان پذیرایى از آنهاکم بود به همین دلیل،گاه در میان دو و یا چند نفر،بر سر افتخار میزبانى مهاجران،اختلاف‏پیدا مى‏شد که براى حل آن به قرعه متوسل شدند.» (2)

به هر حال،خداوند این محبت و بلند نظرى و ایثار و سخاوت را که از ویژگیهاى‏انصار بود، مى‏ستاید.

در دومین آیه مورد بحث،سخن از بزرگوارانى است که غذاى خود را در حالى که‏شدیدا به آن نیاز داشتند به مسکین و یتیم و اسیر دادند،بدون این که هیچ انتظار پاداش وتشکرى داشته باشند، «و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا×انمانطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا » (3)

روایات فروانى از طرق شیعه و سنى،حکایت از این دارد که آیات 8 و 9 سوره‏«دهر»در فضیلت اهلبیت علیهم السلام نازل شده است.«مرحوم علامه امینى‏»در«الغدیر»34 نفراز علماء معروف اهل سنت را نام مى‏برد که این حدیث را در کتابهاى خود آورده‏اند(با ذکر نام کتاب و صفحه آن) (4)

بنابراین حدیث مزبور در میان اهل سنت مشهور،بلکه متواتر است و علماى شیعه‏اتفاق نظر دارند که همه سوره‏«دهر»یا بخش قابل ملاحظه‏اى از آیات آن،درباره‏اهلبیت پیامبر صلى الله علیه و اله(على،فاطمه زهرا،حسن و حسین علیهم السلام)نازل شده است.

دقت در آیات سوره‏«دهر»نشان مى‏دهد که خداوند چگونه از این سخاوتمندان‏ایثارگر مدح و ستایش کرده و عمل آنها را ستوده و بالاترین پاداش را براى آنها قرارداده است.در یک جا از آنها به عنوان‏«ابرار»و در جاى دیگر از آنها به عنوان‏«عباد الله‏»(بندگان خاص خدا)یاد کرده است.

در سومین آیه،تشویق بى‏نظیرى نسبت‏به انفاق کنندگان سخاوتمند دیده مى‏شود.با تعابیرى که در آیات انفاق بى‏نظیر است،مى‏فرماید:«کسانى که اموال خود را در راه خداانفاق مى‏کنند،همانند بذرى است که هفت‏خوشه برویاند و در هر خوشه نیز یکصد دانه باشدو خداوند آن را براى هر کسى بخواهد(و شایسته بداند)دو یا چند برابر مى‏کند و خداوند توانا وداناست، مثل الذین ینفقون اموالهم فى سبیل الله کمثل حبة انبتت‏سبع سنابل فى کل‏سنبلة ماة حبة و الله یضاعف لمن یشاء و الله واسع علیم » (5)

اگر آیه را بر خلاف ظاهر آن تفسیر کنیم و حذف و تقدیر نیز قایل نشویم،آیه‏دلالت‏بر این دارد که رشد و نمو بى‏نظیر در روح و جان انفاق کنندگان نیکوکار صورت‏مى‏گیرد.اموال آنها بر اثر انفاق چندین برابر شده و خودشان نیز در پرتو سخاوت،مدارج کمال را به سرعت مى‏پیمایند و حتى گامهاى کوچک در این راه آثار عظیم دارد.

به این ترتیب انفاق علاوه بر اینکه مایه رشد بشرى است،مایه رشد و تکامل اخلاقى‏و معنوى خود انسان نیز هست.

در روایت آمده است که امام سجاد علیه السلام،هر گاه که چیزى به سائلى مى‏بخشید، دست‏سائل را نیز مى‏بوسید،عده‏اى علت این کار را از حضرت جویا شدند.حضرت علیه السلام درجواب فرمودند:«لانها تقع فى ید الله قبل ید العبد،این به خاطر آن است که(این‏بخشش) پیش از آن که به دست‏بنده قرار گیرد،به دست‏خدا مى‏رسد.» (6)

در چهارمین آیه،ضمن اشاره به نکته مهمى درباره انفاق،آمده است:«کسانى که‏اموال خود را در شب و روز،پنهان و آشکار انفاق مى‏کنند،پاداششان نزد پروردگارشان است،نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین مى‏شوند، الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا وعلانیة فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون ». (7)

بنابراین‏«سخاوت‏»و«انفاق‏»در راه خدا به هر شکل و صورتى که باشد،محبوب وپسندیده است، از سوى دیگر«انفاق‏»ترس از عذاب الهى را برطرف ساخته و حزن واندوه را مى‏زداید.افراد انفاقگر و بخشنده خوف و وحشتى از آینده ندارند،زیرا،خداوند زندگى آنها را تضمین کرده است و به خاطر از دست دادن بخشى از اموالشان اندوهگین نمى‏شوند،زیرا مى‏دانند،آنچه از فضل پروردگار به آنها داده مى‏شود،بیشتراز آن است که از دست داده‏اند.

پنجمین آیه باز با تعبیر تازه‏اى در زمینه انفاق مى‏فرماید«هرگز به(حقیقت) نیکوکارى‏نمى‏رسید،مگر آن که از آنچه دوست مى‏دارید(در راه خدا)انفاق کنید و آنچه انفاق مى‏کنید،خداوند از آن با خبر است، لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون و ما تنفقوا من شیى‏ء فان‏الله به علیم » (8)

در ادبیات عرب‏«بر»به معنى نیکوکارى توام با توجه و از روى قصد و اختیار است‏و این نشانه شخصیت و روحانیت انسان مى‏باشد.جالب این که‏«بر»در آیه به طور مطلق‏ذکر شده و نشان مى‏دهد تا سخاوت و انفاق نباشد،انسان هرگز به حقیقت نیکوکارى‏نمى‏رسد.گرچه بعضى از مفسران واژه‏«بر»را به معنى‏«بهشت‏»و بعضى به معنى‏«تقوا»وبعضى به معنى‏«پاداش نیک‏»گرفته‏اند،ولى ظاهر این است که مفهوم‏«بر»وسیع بوده وشامل همه اینها نیز مى‏شود.

در ششمین آیه،انفاق را ضمن این که یکى از ارکان مهم تقوا ذکر کرده-تقوایى که‏سرچشمه هدایت الهى و محتواى قرآنى است-مى‏فرماید:«پرهیزکاران کسانى هستند که‏ایمان به غیب دارند(ایمان به خدا و جهان ماوراء طبیعت)و نماز را برپا مى‏دارند و از نعمتهایى‏که بر آنها روزى داده‏ایم،انفاق مى‏کنند، الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و ممارزقناهم ینفقون » (9)

با توجه به اینکه‏«ینفقون‏»به صورت فعل مضارع ذکر شده،مفهومش این است که‏آنها انفاق مواهب الهى را به طور مستمر انجام مى‏دهند و این نشانه سخاوتمندى‏آنهاست که در نهادشان ریشه دوانده و به صورت یک صفت‏برجسته در آمده است.

تعبیر به‏«مما رزقناهم‏»(از آنچه به آنان روزى داده‏ایم)اشاره به نکته لطیفى مى‏کندو آن این که آنها مى‏دانند که همه اموال،مواهب الهى است،بنابراین،دلیلى ندارد که از انفاق بخشى از آن در راه بندگان نیازمند خدا،«بخل‏»بورزند.در ضمن روشن است که‏«انفاق‏»منحصر به زکات نیست،بلکه معنى گسترده‏اى دارد که هم صدقات واجب و هم‏مستحبات را شامل مى‏شود.

در هفتمین و آخرین آیه،ضمن دادن دستور به رعایت اعتدال در بذل و بخشش ودورى از افراط و تفریط و نشان دادن تصویرى از صفت‏سخاوت که حد وسط در میان‏«بخل‏»و«اسراف‏»است،مى‏فرماید:«دستت را بر گردنت زنجیر مکن(و ترک انفاق وبخشش منما)و بیش از حد نیز آن را مگشا(و آلوده اسراف و تبذیر مشو)مبادا مورد سرزنش‏قرار گیرى و از کار فرومانى، و لا تجعل یدک مغلولة الى عنقک و لا تبسطها کل البسطفتقعد ملوما محسورا » (10) .این آیه،تعریف روشنى براى سخاوت است.

امام صادق علیه السلام در حدیث معروفى این مطلب را ضمن مثال روشنى بیان داشته‏اند:

«مشتى خاک را از زمین برداشت و محکم در دست گرفت،فرمودند:این بخل است، سپس‏مشت دیگرى برداشت و دست را چنان گشود که تمام خاکها،روى زمین ریخت، سپس‏فرمودند:این اسراف است،مرتبه سوم،مشتى خاک برداشت و کف دست را رو به آسمان کردو دست را گشود،مقدارى از خاکها از لابلاى انگشتان و اطراف دستشان فرو ریخت و مقدارى‏باقى ماند،حضرت علیه السلام فرمودند:این حد اعتدال است(و حقیقت‏سخاوت همین است)» (11)

در آیه مورد بحث از«بخل‏»تعبیر به‏«زنجیر شدن بر گردن‏»شده است و از اسراف به‏گشودن دست،آن چنان که کارى از آن ساخته نباشد و هر دو را مورد سرزنش قرارگرفتن و از کار باز ماند(ملوما محسورا)ذکر مى‏کند.

از مجموع آیات مختلفى که به نحوى به مساله سخاوت و انفاق و بذل و بخشش‏ارتباط دارد-که بخشى از آن را در بالا تفسیر کردیم-به خوبى عظمت و اهمیت وارزش والاى این صفت‏برجسته انسانى ظاهر مى‏شود،نه تنها باعث نظم و سعادت‏جوامع انسانى و مبارزه با فقر و محرومیتى که سرچشمه انواع نابسامنى‏ها و گناهان است، مى‏شود بلکه در تکامل معنوى و روحى انسان نیز نقش بسیار مهمى دارد.

سخاوت در منابع حدیث

در روایات اسلامى تعبیرات بسیار والایى درباره‏«جود»و«سخاء»دیده مى‏شود که‏در نوع خود کم نظیر است.روایات زیر نمونه‏هایى است که از میان احادیث فراوانى‏گلچین شده است:

1- در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و اله آمده است:«السخاء خلق الله الاعظم (12) ، سخاوت،اخلاق بزرگ الهى است‏»

در واقع تمام سخاوتها در وجود ذى جود پروردگار متجلى است،زیرا هر چه داریم‏از اوست. نعمتهاى گوناگون،زمین و آسمان،حیات وجود ما،همه از اوست و هر جاسخاوتى است از سخاوت او سرچشمه گرفته است،زیرا اگر او مواهبى به ما نمى‏بخشید،ما توان بخشش را نداشتیم،حتى صفت جود و بخشش نیز از مواهب اوست.

2- امام صادق علیه السلام مى‏فرمایند:«السخاء من اخلاق الانبیاء و هو عماد الایمان ولا تکون المؤمن الا سخیا و لا یکون سخیا الا ذو یقین و همه عالیة لان السخاء شعاع‏نور الیقین،و من عرف ما قصد هان علیه ما بذل،سخاوت از اخلاق انبیاء است و ستون‏ایمان است و هیچ فرد با ایمانى وجود ندارد،مگر این که با سخاوت است و هیچ سخاوتمندى‏وجود ندارد،مگر این که داراى یقین و همت عالیه است،زیرا سخاوت،شعاع نور یقین است وآن کس که بداند چه چیزى را قصد کرده،آنچه را که بذل نموده در نظر او کم اهمیت است‏» (13)

از این حدیث استفاده مى‏شود که این صفت والا بعد از ذات پاک الهى که مبداسخاوت است در وجود انبیاء،نشانه ایمان و یقین آنهاست.

3- در حدیث دیگرى از امیر مؤمنان علیه السلام آمده است:«تحل بالسخاء و الورع فهماحلیة الایمان و اشرف خلالک،به سخاوت و ورع،خود را بیاراى که این دو آرایش ایمان و برترین صفات توست.» (14)

این تعبیر نشان مى‏دهد که این صفت را از برترین صفات مؤمن به حساب آورده‏است.

4- در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار آمده است:«السخاء ثمرة العقل والقناعة برهان النبل،سخاوت میوه درخت عقل و خرد و قناعت دلیل بر نجابت است‏» (15)

آنها که در بخشش به دیگران‏«بخل‏»مى‏ورزند،اموال زیادى را فراهم کرده ومى‏گذارند و مى‏روند،در حقیقت این گونه افراد عاقل نیستند،زیرا،زحمت‏بر دوش‏آنها بوده،بدون آن که از اموالشان بهره مادى یا معنوى ببرند.کدام عاقلى چنین کارى‏مى‏کند!

5- در تعبیر دیگرى از آن حضرت علیه السلام در مورد اهمیت‏«سخاوت‏»به نکته لطیف‏دیگرى اشاره مى‏فرمایند:«غطوا معایبکم بالسخاء فانه ستر العیوب،عیوب خویش را باسخاوت بپوشانید،زیرا سخاوت پوشاننده عیبهاست‏» (16)

صدق این کلام مولى با تجربه به خوبى ثابت مى‏شود،اشخاص را مى‏بینیم که عیوب‏گوناگونى دارند،ولى چون سخاوتمندند همه مردم به دیده احترام به آنها مى‏نگرند.

6- باز در تعبیرى دیگر از همان امام همام علیه السلام آمده است:«السخاء یمحص الذنوب‏و یجلب محبة القلوب،سخاوت،گناهان را پاک مى‏کند و دل‏ها را سوى سخاوت کننده فرامى‏خواند.» (17)

این تعبیر نشان مى‏دهد که‏«سخاوت‏»کفاره بسیارى از گناهان است!

7- مولى الموحدین على علیه السلام درباره تاثیر عمیق محبت در جلب قلبها مى‏فرمایند: «مااستجلبت المحبة بمثل السخاء و الرفق و حسن الخلق،هیچ چیزى مانند سخاوت و مداراکردن و حسن خلق،جلب محبت نمى‏کند. (18)

8- رسول خدا صلى الله علیه و اله در این باره مى‏فرمایند:«السخى قریب من الله قریب من الناس‏قریب من الجنة،سخاوتمند نزدیک به خدا،نزدیک به مردم و نزدیک به بهشت است.» (19)

9- در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است:«شاب سخى مرهق فى الذنوب‏احب الى الله عز و جل من شیخ عابد بخیل،جوان سخاوتمند آلوده به گناه،نزد خدا محبوبتراز پیرمرد عابد بخیل است‏» (20)

به یقین این‏«سخاوت‏»سبب امدادهاى الهى مى‏شود و سرانجام آن جوان آلوده رانجات مى‏دهد،ولى آن پیر عابد بخیل به خاطر بخلش در گناه فرو خواهد رفت.

10- این بحث را با حدیثى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله به عنوان حسن ختام پایان مى‏دهیم:

«تجافوا عن ذنب السخى فان الله آخذ بیده کلما عشر،از گناه و لغزش سخاوتمند صرف‏نظر کنید،زیرا،هر زمان بلغزد،خداوند دست او را مى‏گیرد(و نجاتش مى‏دهد.) (21)

از مجموع احادیث‏بالا،ارزش و اهمیت فوق العاده‏«سخاوت‏»در کلام پیشوایان‏اسلام مشخص مى‏شود و نشان مى‏دهد که کمتر فضیلتى با آن برابرى مى‏کند.

آثار و پیامدهاى سخاوت

1- آثار مثبت‏«سخاوت‏»در زندگى فردى و اجتماعى انسان که با تجربه ثابت‏شده ویا در احادیث اسلامى به آن اشاره گردیده است،بسیار زیاد است،به عنوان نمونه:

از روایات متعددى استفاده مى‏شود و تجربیات روزانه نیز آن را تایید مى‏کند که‏«سخاوت‏»محبت دوست و دشمن را جلب مى‏کند،بر عدد دوستان مى‏افزاید و ازدشمنان مى‏کاهد.

2- «سخاوت‏»پوششى براى عیوب انسان‏هاست و به این ترتیب،آبروى انسان راحفظ مى‏کند.

3- «سخاوت‏»در عین این که ثمره درخت عقل است،بر عقل و خرد انسان‏مى‏افزاید.عقل مى‏گوید:دلیلى ندارد که انسان با زحمت زیاد اموال فراوانى تهیه کند وآن را براى بازماندگان بگذارد و خودش به وسیله آن،جلب ثواب و کسب آبرو نکند.

از سوى دیگر«سخاوت‏»،گروهى از اندیشمندان را گرد انسان جمع مى‏کند و آنها مى‏توانند بر فکر و عقل و دانش او بیفزایند.

4- «سخاوت‏»فاصله طبقاتى جامعه را کم مى‏کند و از این طریق ناهنجاریهاى ناشى‏از فاصله طبقاتى را از بین مى‏برد و یا کاهش مى‏دهد.آتش کینه‏هاى محرومان راخاموش مى‏کند و حس انتقامجویى را در آنان تضعیف مى‏نماید و از این طریق‏پیوندهاى اجتماعى را محکم مى‏سازد.

5- «سخاوت‏»مدافعان انسان را زیاد مى‏کند و آبروى او را محفوظ مى‏دارد ودشمنان و بدخواهان را عقب مى‏راند،امیر مؤمنان علیه السلام در این باره مى‏فرمایند:«الجودحارس الاعراض،جود و بخشش آبروى انسان را حفظ مى‏کند.» (22)

6- جود و«سخاوت‏»،آثار معنوى فوق العاده‏اى نیز دارد،به همین دلیل از صفات‏انبیاء شمرده شده و همان گونه که در روایات گذشته خواندیم،شعاع نور«یقین‏»است،حتى اگر این فضیلت در افراد بى ایمان باشد،به حال آنها مفید و سودمند است.

در حدیثى آمده است که خداوند متعال به حضرت موسى علیه السلام وحى نمود:«لا تقتل‏السامری فانه سخى،سامرى را به قتل مرسان،زیرا او مرد سخاوتمندى است.» (23)

درست است که سامرى،منشا فساد عظیمى در بنى اسرائیل شد و آئین بت پرستى رادر میان آنها پایه نهاد و در انتها نیز زندگى را با خفت و ذلت و حقارت گذراند که شایدمرگ بر آن زندگى،ترجیح داشت،ولى با این همه به حضرت موسى علیه السلام وحى رسید که‏خون او را به خاطر سخاوتش نریزد.

از رسول خدا علیه السلام نقل شده است که به فرزند حاتم طائى به نام‏«عدى‏»فرمود: «دفع‏عن ابیک العذاب الشدید لسخاء نفسه،عذاب شدید از پدرت به خاطر سخاوتش برداشته‏شد.» (24)

در ذیل همین حدیث،آمده است که پیامبر صلى الله علیه و اله دستور داد،گروهى از جنایتکاران‏یکى از جنگها را به قتل برسانند،ولى یکى از آنها را استثناء کرد.آن مرد تعجب کرد وگفت:«با این که گناه ما یکى است،چرا مرا از میان آن جمعیت جدا کردى؟»حضرت صلى الله علیه و اله‏فرمودند:«خداوند به من وحى فرستاد که تو سخاوتمند قوم خود هستى و من نباید تو را به قتل برسانم.»

آن مرد با شنیدن این سخن ایمان آورد و شهادتین بر زبان جارى کرد،آرى!سخاوت آن مرد،او را به بهشت رسانید.

از رسول خدا صلى الله علیه و اله نقل شده است:«شخص سخى را اهل آسمانها دوست دارند و اهل‏زمین هم دوست دارند...در حالى که بخیل را اهل آسمانها و زمین دشمن دارند.» (25)

محدوده سخاوت

«سخاوت‏»مانند تمام صفات و کارهاى نیک،مقدار و اندازه‏اى دارد که اگر در مسیرافراط قرار گیرد،نتیجه منفى خواهد داشت.همچنین‏«سخاوت‏»نباید لطمه به آبرو وحیثیت و زندگى کسانى که به انسان وابسته‏اند،زند.

«سخاوت‏»باید در اموال حلال باشد،نه اموالى که از راه‏هاى حرام و یا ظلم و ستم به‏دست آمده است،مانند،«سخاوت‏»بسیارى از سلاطین ظالم و ستمگر.

هم‏چنین‏«سخاوت‏»نباید در اموال مربوط به بیت المال باشد،زیرا اموال بیت المال،حساب و کتاب مخصوص به خود دارد که باید به دقت رعایت گردد.

راه‏هاى کسب سخاوت

این فضیلت اخلاقى مانند سایر فضایل،با تعلیم و تربیت و اندیشه و تفکر و تمرین ممارست‏حاصل مى‏شود.

توجه به این حقیقت که این اموال و ثروتها،امانتهاى الهى در دست ماست و هیچ‏کدام دوام و بقایى ندارد،انسان را وا مى‏دارد با بذل و بخشش،آن را در صندوق امانت‏الهى،براى روزى که دستها خالى است،ذخیره کند.همچنین دقت در آثار و برکات وپیامدهاى مهمى که براى‏«سخاوت‏»در مطالب قبل ذکر شد،مشوق مؤثرى در امر«سخاوت‏»است.

مطالعه تاریخ زندگى سخاوتمندان و بخیلان و مقایسه آن دو با یکدیگر و احترام وآبرو و شخصیتى که گروه اول داشتند و ذلت و بد نامى که دامنگیر گروه دوم بوده است‏نیز در ایجاد این‏«سخاوت اخلاقى‏»بسیار مؤثر است.

اینها جنبه‏هاى تعلیماتى این مساله است،اما از نظر عملى،هر قدر تمرین و ممارست‏بیشترى در این زمینه شود،توفیق زیادترى در به دست آوردن این فضیلت اخلاقى‏حاصل مى‏گردد،زیرا تکرار اعمال سخاوتمندانه و بذل و بخشش،هر چند از راه تحمیل‏بر نفس خویش باشد،به تدریج‏به صورت عادت و سپس مبدل به حالت،و سرانجام به‏یک ملکه اخلاقى مبدل خواهد گردید.

در ضمن،تربیت پدر و مادر و معلم و استاد در این زمینه،بسیار مؤثر است.اگر آنهاکودکان را از آغاز عمر به‏«جود»و«سخاوت‏»عادت دهند،این ملکه،به آسانى دروجود آنها ریشه مى‏دواند و در بزرگى جزء زندگى آنان مى‏شود.

در حالات‏«صاحب بن عباد»آمده است که در کودکى هنگامى که مى‏خواست‏براى‏فرا گرفتن درس دینى به مسجد برود،همیشه مادرش یک دینار و یک درهم به او مى‏دادو مى‏گفت:«این را به اولین فقیرى بده که در مسیر راه خود مى‏بینى‏».کم‏کم این خصلت دروجودش ریشه دار شد تا این که در بزرگى چنان بذل و بخششى مى‏کرد که همه به اوآفرین مى‏گفتند.اگر کسى بعد از ظهر ماه مبارک رمضان به خانه‏اش مى‏آمد،سخاوتش‏مانع از آن مى‏شد که کسى بدون خوردن افطار از خانه او بیرون رود.هر روز حداقل‏هزار نفر بر سر سفره او افطار مى‏کردند و بذل و بخشش او در ماه رمضان به اندازه تمام‏ماههاى سال بود. (26)

از شگفتیهاى دیگر زندگى او چنین نقل مى‏کنند:«روزى نوشابه براى او آوردند،ازنزدیکانش نسبت‏به آن نوشابه سوء ظن پیدا کرد و گفت:از این نوشابه ننوش،زیرا مسموم‏است، خدمتکارى که آن قدرح را آورده بود،همچنان ایستاده بود.«صاحب بن عباد»به‏شخصى که ادعاى مسموم بودن آن را مى‏کرد،گفت:به چه دلیل مى‏گویى که این مسموم است؟گفت: بهترین راه این است که کسى که این قدرح را آورده و به دست تو داده،موردآزمایش قرار گیرد و از آن بنوشد،«صاحب‏»گفت:من به این کار راضى نیستم،آن شخص‏گفت:به وسیله یک مرغ خانگى آزمایش کن.«صاحب‏»گفت:کشتن حیوان به این صورت نیزجایز نیست،سپس دستور داد:قدح آب را واژگون کردند و آب را ریختند و به خدمتکار گفت:

برو و دیگر در خانه من قدم مگذار،ولى با این حال دستور داد:حقوق او را به طور کامل‏بپردازند.سپس گفت:هرگز نباید یقین را با شک از بین برد و مجازات به وسیله قطع حقوق،دلیل بر پستى است‏» (27)

این بحث را با چند حدیث و سخنانى از بعضى از بزرگان پایان مى‏دهیم:

پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله مى‏فرمایند:«الجنة دار الاسخیاء،بهشت‏خانه سخاوتمندان است‏» (28)

امام صادق علیه السلام مى‏فرمایند که خداوند فرمود:«انى جواد کریم لا یجاورنى لئیم، من‏بخشنده با سخاوتم،افراد پست و بخیل نمى‏توانند در جوار من(در بهشت)جاى بگیرند.» (29)

در حدیث دیگرى از پیامبر اسلام صلى الله علیه و اله آمده است:«طعام الجواد دواء و طعام‏البخیل داء،طعام سخاوتمند،دواست و طعام بخیل،درد و بیمارى است‏» (30)

یکى از عارفان به نام‏«ابن سماک (31) »مى‏گوید:«عجبت لمن یشترى الممالیک بماله ولا یشترى الاحرار بمعروفه،در شگفتم!از کسانى که بردگان را با مال خود خریدارى مى‏کنند،ولى آزاده‏ها را با احسان و نیکى،در بند محبت‏خود در نمى‏آورند.» (32)

به عربى گفتند:آقا و بزرگ شما کیست؟گفت:«من احتمل شتمنا و اعطى سائلنا واغضى جاهلنا،کسى که بدگویى‏هاى ما را تحمل کند و به نیازمندان ببخشد و از اعمال‏جاهلان چشم پوشى کند.» (33)

پى‏نوشتها:

1- حشر،9.

2- فى ظلال،ج‏7(ذیل آیه).

3- دهر/ 8 و9.

4- الغدیر،ج‏3،ص‏107 به بعد.احقاق الحق،ج‏3،ص‏157- 171.(در این کتاب حدیث مزبور از36نفر از دانشمندان اهل سنت‏با بیان ماخذ حدیث ذکر شده است.)

5- بقره/ 261.

6- بحار الانوار،ج‏93،ص‏129.

7- بقره/ 274.

8- آل عمران/ 92.

9- بقره/ 3.

10- اسراء/ 29.

11- تفسیر نور الثقلین،ج‏3،ص 158.

12- کنز العمال،ج‏6،ص‏337،حدیث‏15926.

13- بحار الانوار،ج 68،ص 355،حدیث‏17.

14- غرر الحکم،حدیث 4511.

15- غرر الحکم،حدیث 2145.

16- غرر الحکم،حدیث 6440.

17- غرر الحکم،حدیث 1738.

18- غرر الحکم،حدیث 9561.

19- بحار الانوار،ج 70،ص 308.

20- بحار الانوار،ج 70،ص‏307.

21- کنز العمال،ج‏6،ص 392،حدیث 16212.

22- غرر الحکم،حدیث‏333.

23- کافى،ج 4،ص 41.

24- بحار الانوار،ج 68،ص 354.

25- وسایل الشیع،ج 15،ص 252.

26- سفینة البحار،ماده صحب.

27- همان.

28- المحجة البیضاء،ج‏6،ص 62.

29- همان.ص 64.

30- همان،ص 61.

31- «ابن سماک‏»در قرن دوم هجرى در دوران حکومت هارون الرشید زندگى مى‏کرد و در سال‏183 هق.در کوفه درگذشت(ر.ج.سفینة البحار،ماده سمک).

مرحوم محدث قمى در سفینة البحار در شرح حال‏«ابن سماک‏»،او را مردى خوش بیان و صاحب مواعظ واندرزها مى‏شمرد و از«ابن ابى الحدید»نقل مى‏کند که او روزى وارد بر هارون شد،هنگامى که چشم هارون به او افتاد،گفت:مرا موعظه کن،(هارون در همین موقع تقاضاى آب کرد).ابن سماک اشاره به آب‏کرد و گفت:تو را به خدا سوگند مى‏دهم!اگر یک بیمارى داشته باشى که نتوانى آب بنوشى،چه مى‏کنى؟

گفت:حاضرم نیمى از تمام ملک و حکومتم را بدهم تا این بیمارى برطرف شود،سپس به او گفت:بنوش.

هارون آب را نوشید.«ابن سماک‏»دوباره گفت:تو را به خدا سوگند مى‏دهم!اگر این آب را که نوشیدى از تودفع نشود،چه مى‏کنى؟گفت:حاضرم نیمى دیگر از حکومتم را براى حل این مشکل بدهم.ابن سماک‏گفت:حکومتى که نیمى از آن فداى نوشیدن آب و نیمى فداى خارج شدن آن شود،چیزى نیست که مردم‏براى آن بجنگند.

32- همان.ص 65.

33- همان.


جمعه 85 دی 15 , ساعت 8:0 عصر

فصل پانزدهم

عفت، فضیلت‏بزرگ اخلاقى

اشاره

«عفت‏»نقطه مقابل‏«شکم پرستى و شهوت پرستى‏»است که از مهمترین فضایل انسانى‏محسوب مى‏شود.

«عفت‏»به گفته راغب اصفهانى در کتاب‏«المفردات‏»،به معنى پدید آمدن حالتى درنفس است که آدمى را از غلبه شهوت باز مى‏دارد و«عفیف‏»به کسى گفته مى‏شود که‏داراى این وصف و حالت‏باشد.

صاحب‏«مقاییس اللغة‏»مى‏نویسد:«عفت در اصل به دو معنى آمده است:نخست،خوددارى از انجام کارهاى زشت و دیگر،کم بودن چیزى.لذا عرب به باقى مانده شیردر پستان مادر«عفه‏»(بر وزن مدت)مى‏گوید.»ولى از کلام راغب اصفهانى درمفردات،استفاده مى‏شود که هر دو معنى به یک چیز باز مى‏گردد.(زیرا افراد عفیف به‏چیز کم قانع هستند.)

مؤلف التحقیق مى‏نویسد:«این ماده در اصل،به معنى حفظ نفس از تمایلات و شهوات‏نفسانى است،همان گونه که تقوا به معنى حفظ نفس از انجام گناهان مى‏باشد،بنابراین عفت‏یک صفت دورنى است،در حالى که تقوا ناظر به اعمال خارجى است‏».

علماى اخلاق نیز در تعریف‏«عفت‏»،آن را صفتى حد وسط در میان شهوت پرستى و خمودى دانسته‏اند.

آنچه بیان شد،تفسیر«عفت‏»به مفهوم عام کلمه بود،زیرا بعضى براى معرفى‏«عفت‏»از نقطه مقابل آن،یعنى،پرده‏درى نیز استفاده کرده‏اند.به همین علت در بسیارى‏از موارد،واژه‏«عفت‏»را در مورد پرهیزکارى در خصوص مسایل جنسى استعمال‏کرده‏اند.

به هر حال از آیات قرآن مجید و روایات اسلامى استفاده مى‏شود که‏«عفت‏»-به هردو معنى-از بزرگترین فضایل انسانى است و هیچ کس در سیر الى الله،بدون داشتن‏«عفت‏»به جایى نمى‏رسد.در زندگى دنیا نیز آبرو و حیثیت و شخصیت انسان در گروعفت است.

با این اشاره به قرآن باز مى‏گردیم و آیات ذیل را بررسى مى‏کنیم:

1- للفقرآء الذین احصروا فى سبیل الله لا یستطیعون ضربا فى الارض یحسبهم‏الجاهل اغنیاء من التعفف تعرفهم بسیماهم لا یسئلون الناس الحافا و ما تنفقوا من خیرفان الله به علیم (سوره بقره،آیه 273)

2- و راودته التى هو فى بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک قال‏معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لا یفلح الظالمون (سوره یوسف،آیه 23)

3- و لقد همت‏به و هم بها لو لا ان رءا برهان ربه کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصین(سوره یوسف،آیه 24)

4-قالت فذالکن الذى لمتننى فیه و لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعل‏ماء امره لیسجنن و لیکونا من الصاغرین-قال رب السجن احب الى مما یدعوننى الیه والا تصرف عنى کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین-فاستجاب له ربه فصرف عنه‏کیدهن انه هو السمیع العلیم (سوره یوسف،آیه 32-34)

5- و الذین هم لفروجهم حافظون×الا على ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیرملومین-فمن ابتغى ورآء ذلک فاولئک هم العادون (سوره مؤمنون،آیه 5-7)

6-.. و الحافظین فروجهم و الحافظات ...(سوره احزاب،آیه 35)

ترجمه

1- (انفاق شما مخصوصا باید)براى نیازمندانى باشد که در راه خدا،در تنگنا قرار گرفته‏اند،(و توجه به آیین خدا،آنها را از وطن‏هاى خویش آواره ساخته و شرکت در میدان جهاد به آنهااجازه نمى‏دهد تا براى تامین هزینه زندگى،دست‏به کسب و تجارت بزنند)، نمى‏توانندمسافرتى کنند(و سرمایه‏اى به دست آورند)و از شدت خویشتن‏دارى،افراد ناآگاه آنها رابى‏نیاز مى‏پندارند،اما آنها را از چهره‏هایشان مى‏شناسى و هرگز با اصرار چیزى از مردم‏نمى‏خواهند(این است مشخصات آنها!)و هر چیز خوبى در راه خدا انفاق کنید،خداوند از آن‏آگاه است.

2- و آن زن که یوسف در خانه او بود،از او تمناى کامجویى کرد،درها را بست و گفت:

«بیا(به سوى آنچه براى تو مهیاست)».(یوسف)گفت:«پناه مى‏برم به خدا!او[ عزیز مصر] صاحب نعمت من است،مقام مرا گرامى داشته(آیا ممکن است‏به او ظلم و خیانت کنم؟!)

مسلما ظالمان رستگار نمى‏شوند!»

3- آن زن قصد او کرد و او نیز-اگر برهان پروردگار را نمى‏دید-قصد وى مى‏نمود!این‏چنین کردیم تا بدى و فحشاء را از او دور سازیم،زیرا او از بندگان مخلص ما بود.

4- (همسر عزیز مصر)گفت:«این همان کسى است که به خاطر(عشق)او مرا سرزنش‏کردید! (آرى!)من او را به خویشتن دعوت کردم و او خوددارى کرد و اگر آنچه را دستورمى‏دهم،انجام ندهد،به زندان خواهد افتاد و مسلما خوار و ذلیل خواهد شد!»

(یوسف)گفت:«پروردگارا!زندان،نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا به سوى آن‏مى‏خوانند! و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى،به سوى آنان متمایل خواهم شد و ازجاهلان خواهم بود!»

پروردگارش دعاى او را اجابت کرد و مکر آنان را از او گردانید،زیرا او شنوا و داناست.

5- و آنها که دامان خود را(از آلوده شدن به بى عفتى)حفظ مى‏کنند.

تنها آمیزش جنسى با همسران و کنیزانشان دارند که در بهره‏گیرى از آنان ملامت‏نمى‏شوند و کسانى که غیر از این راه را طلب کنند،تجاوزگرند!

6- مردان پاکدامن و زنان پاکدامن.

تفسیر

نیازمندان آبرومند

در آیه نخست، درباره بهترین مورد انفاق،مى‏فرماید:انفاق شما(مخصوصا)بایدبراى نیازمندانى باشد که در راه خدا محصور شده(و از خانه و کاشانه خود آواره‏گشته‏اند و شرکت در میدان جهاد به آنها اجازه نمى‏دهد براى تامین زندگى خود تلاش‏کنند)و نمى‏توانند سفرى کنند(و سرمایه‏اى به دست آورند)، «للفقراء الذین احصروافى سبیل الله لا یستطیعون ضربا فى الارض...» (1)

سپس به ویژگى مهم دیگرى از آنها اشاره مى‏کند:«از شدت خویشتن‏دارى و عفاف،افراد بى‏اطلاع،آنها را غنى مى‏پندارند،در حالى که آنها را از چهره‏هایشان مى‏شناسى، ...یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف تعرفهم بسیماهم... » (2)

آرى!آنها رنجهاى درونى خود را کاملا حفظ مى‏کنند و زبان به شکوه نمى‏گشایندو در عین نیازمندى شدید،همچون بى‏نیازان گام بر مى‏دارند،ولى براى آگاهان رنگ‏رخساره آنها از سر درونشان خبر مى‏دهد.

باز به بیان ویژگى دیگرى پرداخته،مى‏افزاید:«هرگز با اصرار چیزى را از مردم‏نمى‏خواهند، ... لا یسئلون الناس الحافا... » (3)

تا حد امکان،از کسى تقاضا نمى‏کنند و اگر کارد به استخوانشان رسد و ناچار شوندوامى از کسى بگیرند یا کمکى بخواهند،هیچ گونه اصرار به فرد مقابل نمى‏کنند.

در پایان آیه مى‏فرماید:«و هر چیزى خوبى در راه خدا انفاق کنید،خداوند به آن آگاه‏است، ...و ما تنفقوا من خیر فان الله به علیم ». (4) آرى!انفاق بسیار خوب است،خصوصابراى کسانى که عزت نفس و طبع بلند دارند و خویشتن‏دار و عفیفند.

بدیهى است که‏«عفت‏»در این آیه به معنى خویشتن‏دارى در مسایل مالى است،نه‏امور جنسى. جمعى از مفسران،شان نزول آن را«اصحاب صفه‏»دانسته‏اند.آنها یک‏گروه چهار صد نفرى از مسلمانان مکه و اطراف مدینه بودند که نه خانه‏اى در مدینه‏داشتند و نه خویشاوندانى که به منزل آنها بروند و نه کسب و کار،ولى در عین حال،در نهایت تعفف در محلى که به صورت سکوى بزرگ (5) در کنار مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله بود،زندگى مى‏کردند.آنها مجاهدانى بودند که به فرمان رسول الله صلى الله علیه و اله به میدان‏هاى جنگ‏حرکت مى‏کردند و در عین گرسنگى و نیازمندى شدید،عزت نفس و خویشتن‏دارى وعفت‏خویش را حفظ مى‏کردند.

به هر حال،قرآن مجید این گروه از عفیفان را در آیه فوق با تعبیرات مختلف ستوده‏است و آنها را به عنوان الگو براى سایر مسلمانان معرفى نموده است.

در آیه دوم و سوم،سخن از«عفت‏»و پاکدامنى یوسف علیه السلام است که در سخت‏ترین‏شرایطى که تمام اسباب گناه در آن آماده بود،خود را حفظ کرد.به خداوند خویش‏پناهنده شد و از کوره یک امتحان بزرگ الهى،آبرومندانه بیرون آمد.

طبق بیان قرآن کریم:«آن زن که یوسف علیه السلام در خانه او بود،از وى تمناى کامجویى کرد وتمام درها را بست و گفت:بشتاب به سوى آنچه که براى تو مهیاست.

یوسف علیه السلام گفت:به خدا پناه مى‏برم،او(عزیز مصر)صاحب نعمت من است،مقام مراگرامى داشته(آیا ممکن است‏به او ظلم و خیانت کنم؟)،به یقین ظالمان(و خائنان) رستگارنمى‏شوند، و روادته التى هو فى بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک، قال‏معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لا یفلح الظالمون » (6)

چهره زیبا و ملکوتى حضرت یوسف علیه السلام،نه تنها عزیز مصر را مجذوب کرده بود،بلکه همسر عزیز مصر نیز به او علاقه‏مند شده بود.این عشق و علاقه همسر عزیز مصر،پنجه در اعماق جانش داشت که با گذشت زمان داغتر و سوزانتر مى‏شد،اما حضرت‏یوسف علیه السلام عفیف و پاکدامن و پرهیزکار،قلبش تنها در گرو عشق به خدا بود.

همسر فریباى جوان و زیباى عزیز مصر،از تمام وسایل و روشها،براى رسیدن به‏مقصد خود استفاده کرد،وسایلى که تنها بخشى از آنها براى تحریک یک جوان مجردهم سن و سال حضرت یوسف علیه السلام کافى بود،ولى حضرت یوسف علیه السلام در برابر امواج‏شدید شهوت ایستادگى نمود و خود را به کشتى لطف پروردگار سپرد که اگر نمى‏سپرد،غرق شده بود،همان گونه که آیه بعد مى‏فرماید:«آن زن قصد کامجویى را از او(حضرت یوسف علیه السلام)کرد و او نیز-اگر برهان پروردگار را نمى‏دید-قصد وى مى‏نمود،این چنین کردیم.

(و یوسف را در برابر این طوفان شدید تنها نگذاشتیم)تا بدى و فحشاء را از او دور سازیم، زیرااو از بندگان مخلص ما بود، و لقد همت‏به و هم بها لو لا ان رءا برهان ربه کذلک لنصرف‏عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصین ». (7)

«من عبادنا»(از بندگان ما)و«مخلصین‏»(خالص شدگان)،تعبیرات بسیار پرمعنایى‏است که در این آیه به عنوان نشان افتخار بر سینه حضرت یوسف علیه السلام نصب شده است.

گر چه حضرت یوسف علیه السلام با وجود عفت و پاکدامنى از سوى همسر عزیز مصر متهم‏به خیانتى شد که ممکن بود به قیمت جان او تمام شود،ولى خداوندى که وعده حمایت‏از مؤمنان پاکدامن را داده است توسط گواهى کودک شیرخوارى که در گهواره بود، به‏صورت معجزه آسایى،او را نجات داد.

آنچه بعضى از افراد نادان و بى‏خبر،در شرح این آیات نوشته‏اند که منظور از «هم بها» این است که حضرت یوسف علیه السلام نیز آماده کامجویى از زلیخا شد،نه با مقام‏عصمت انبیاء سازگار است و نه با لحن آیات فوق،بلکه قرآن مى‏گوید:«برهان پروردگاربه یارى حضرت یوسف علیه السلام آمد که اگر نیامده بود،آماده مى‏شد،ولى چون به سراغش امد،قصد گناه نکرد.»

فخر رازى در تفسیر این آیه،تعبیر جالبى دارد.او مى‏نویسد:«همه،حتى شیطان‏شهادت به پاکى حضرت یوسف علیه السلام دادند،زیرا شیطان در همان زمانى که رانده درگاه خداشد، گفت:من براى گمراه ساختن همه فرزندان آدم تلاش مى‏کنم،جز بندگان مخلص تو، قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین×الا عبادک منهم المخلصین » (8)

سپس فخر رازى مى‏افزاید:«اگر گویندگان این سخنان بى اساس و خرافى،تابع خداوندهستند، خداوند شهادت به پاکى حضرت یوسف علیه السلام داد و اگر پیرو شیطانند،شیطان نیزشهادت به پاکى او داده است. (9)

در چهارمین آیه که ادامه شرح زندگى پرماجراى حضرت یوسف علیه السلام و بیان مقام والاى عفت و پارسایى اوست،ضمن اشاره به آزمون دیگرى که مانند طوفانى سخت دربرابر او پدیدار شده بود،مى‏فرماید:«هنگامى که آوازه عشق سوزان عزیز مصر به غلام‏کنعانیش حضرت یوسف علیه السلام،در شهر پیچید و زنان مصر،زبان به ملامت و سرزنش اوگشودند،او براى اثبات بى‏گناهى خود،مجلس میهمانى عظیمى ترتیب داد و از زنان‏سرشناس مصر دعوت کرد و در یک لحظه حساس،حضرت یوسف علیه السلام را وادار کرد که واردآن مجلس شود.

هنگامى که آنها چشمشان به جمال دل آراى حضرت یوسف علیه السلام افتاد،زمام اختیار را ازدست دادند و با کاردهایى که براى خوردن میوه در دست داشتند،بى‏اختیار دستهایشان رابریدند و همگى گفتند:این جوان،یک انسان نیست که یک فرشته زیبا و عجیب است!»

در آن هنگام که همسر عزیز مصر خودش را پیروز مى‏دید،رو به آنها کرد و گفت:

«این همان کسى است که مرا به خاطر(عشق)به او سرزنش کردید.(آرى!)من او را به‏خویشتن دعوت کردم و او خوددارى کرد.اگر آنچه را که من دستور مى‏دهم،انجام ندهد، به‏زندان خواهد افتاد و به یقین خوار و ذلیل خواهد شد، قالت فذالکن الذى لمتننى فیه و لقدراودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعل ما آمره لیسجنن و لیکونا من الصاغرین » (10)

این دومین امتحان سخت و سنگین حضرت یوسف علیه السلام بود.او بر سر دو راهى قرارداشت،یکى،تسلیم شدن در برابر درخواست همسر عزیز مصر و به کام دل رسیدن و ازهر گونه ناز و نعمت و محبت‏برخوردار شدن و دیگرى مقاومت کردن و به زندان افتادن‏و اعمال سخت آن را تحمل نمودن.

او بدون لحظه‏اى تردید،راه خود را انتخاب کرد و به درگاه خداوند متعال رو آوردو گفت: «پروردگار!زندان(با آن همه مشکلات و رنجهایش)نزد من،محبوبتر است از آنچه‏اینها مرا به آن مى‏خوانند.اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى،قلب من متمایل به آنهاخواهد شد و از جاهلان خواهم بود، قال رب السجن احب الى مما یدعوننى الیه و الاتصرف عنى کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین » (11)

از تعبیرات آیه روشن مى‏شود که زنان آن مجلس نیز با همسر عزیز مصر هم صدا شدند و حضرت یوسف علیه السلام را به تسلیم در برابر آن زن دعوت مى‏کردند و هر کدام به‏نوعى او را به اجابت دعوت همسر عزیز مصر فرا مى‏خواندند.یکى مى‏گفت:اى جوان!

مگر جمال دل آرا و خیره کننده همسر عزیز مصر را نمى‏بینى؟مگر از عشق و زیبایى اولذت نمى‏برى؟!

دیگرى مى‏گفت:اگر زیبایى خیره کننده او در قلب تو اثر نمى‏گذارد،ولى فراموش‏مکن که او همسر عزیز مصر است،اگر قلب او را به دست آورى،هر چه از مال و مقام‏بخواهى،در اختیار تو قرار خواهد داد.

سومى به او هشدار مى‏داد که اگر جمال و زیبایى و یا مال و مقام او براى تو اهمیت وارزش ندارد،ولى بدان که اگر آن زن،خشمگین شود،به یک موجود خطرناک‏انتقامجو تبدیل خواهد شد،آنگاه تو را در قعر زندان خواهد انداخت و تو در آنجا براى‏همیشه فراموش خواهى شد.

چون آخرین راه،همان زندان وحشتناک بود،حضرت یوسف علیه السلام به درگاه خداوندعرضه داشت:«من براى اطاعت فرمان تو و حفظ پاکى و تقوا و پارسایى و عفت‏خویش، حاضرم روانه زندان وحشتناک گردم،اما آلوده خواست‏شوم آنها نشوم.

این تهدید جدى بود و عملى هم شد.حضرت یوسف علیه السلام به زندان افتاد،ولى روح‏بلندش از محیط ننگین و آلوده کاخ عزیز مصر رهایى یافت.در ادامه همین آیات آمده‏است که خداوند،این زندان وحشتناک را نردبان ترقى حضرت یوسف علیه السلام قرار داد.

سرانجام به خواست‏خداوند،او بر تخت قدرت عزیز مصر تکیه زد و با حفظ آبرو وتقوا،به همه چیز رسید،در حالى که همه آلودگان رسوا شده و کنار رفتند.این پاداشى‏بود که خداوند در دنیا به این سلاله نیکان و پاکان عنایت کرد.

قرآن کریم در ادامه مى‏فرماید:«پروردگار او،دعاى خالصانه‏اش را اجابت کرد و مکر ونقشه‏هاى شوم آنها را از او برگردانید،زیرا او شنوا و داناست، فاستجاب له ربه فصرف عنه‏کیدهن انه هو السمیع العلیم » (12)

عفت، صفت‏بارز یک مؤمن

در پنجمین آیه مورد بحث،سخن از صفات برجسته مؤمنان است.قرآن درعبارت‏هاى کوتاه و بسیار پرمعنى،ضمن بیان بخش مهمى از صفات مؤمنان،پاکدامنى وعفت را یکى از خصلت‏هاى برجسته آنها دانسته و مى‏گوید:«آنها کسانى هستند که دامان‏خود را(از آلودگى به بى عفتى)حفظ مى‏کنند و تنها آمیزش جنسى با همسران و کنیزانشان‏دارند که در بهره‏گیرى از آنان،ملامت نمى‏شوند و کسانى که غیر از این راهى را طلب کنند،تجاوزگرند، و الذین هم لفروجهم حافظون-الا على ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم‏غیر ملومین-فمن ابتغى وراء ذلک فاولئک هم العادون » (13)

جالب این که،قرآن در بیان صفات برجسته مؤمنان،عفت را بعد از نماز و زکات وپرهیز از لغو مطرح کرده و حتى آن را بر مساله امانت و پایبندى به عهد و پیمان نیز مقدم‏داشته است.

عفت، کلید نجات

در آخرین آیه مورد بحث،قرآن بیان مى‏کند که خداوند،ده گروه از مردان و زنان‏برجسته را مورد مغفرت و اجر عظیم قرار مى‏دهد که نهمین آنها مردان و زنانى است که‏دامان خود را از آلودگى به بى‏عفتى،نگه داشته و پاکدامن و عفیفند.

در بیان اوصاف دهمین گروه،اشاره مى‏کند که آنها بسیار یاد خدا مى‏کنند و بعیدنیست که بیان این مطلب،دلیل رابطه نزدیکى میان عفت و یاد خدا بودن،باشد که نتیجه‏همه اینها، آمرزش الهى و اجر عظیمى است که عظمتش را تنها خودش مى‏داند.

در جاى دیگر اشاره شده است که روزه نیز یکى از راه‏هاى مهار طغیان‏«شهوت جنسى‏»است، بنابراین میان عفت و روزه،رابطه مستقیم وجود دارد.

پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله مى‏فرماید:«یا معشر الشباب ان استطاع منکم الباءة فلیتزوج فانه اغض‏للبصر و احصن للفرج و من لم یستطع فعلیه بالصوم (14) ،اى گروه جوانان!کسى که از شماتوانایى بر ازدواج داشته باشد،ازدواج کند،زیرا ازدواج سبب مى‏شود که از نوامیس مردم چشم فرو بندد و دامان خویش را از آلودگى به بى عفتى حفظ کند و کسى که توانایى بر ازدواج ندارد،روزه بگیرد.»

عفت در روایات اسلامى

در منابع حدیثى،اهمیت فوق العاده‏اى به‏«عفت‏»داده شده است که به بعضى از آنهااشاره مى‏کنیم:

1-امام امیر المؤمنین علیه السلام،عفت را برترین عبادت شمرده است:«افضل العبادة‏العفاف (15) »تعبیر به عفت در این جا،ممکن است‏به معنى وسیع آن استعمال شده و یاممکن است در مقابل شکم پرستى و شهوت جنسى به کار رفته باشد.

2-امام باقر علیه السلام مى‏فرمایند:«ما عبد الله بشى‏ء افضل من عفة بطن و فرج، هیچ‏عبادتى در پیشگاه خداوند،برتر از عفت در برابر شکم و مسایل جنسى نیست‏» (16)

3-در روایت دیگرى از آن حضرت-که تفسیرى بر روایت‏سابق است-آمده است‏که مردى خدمت امام علیه السلام عرض کرد:اعمال و طاعات من ضعیف و روزه‏ام کم است،ولى امیدوارم که هرگز مال حرامى نخورده‏ام.امام علیه السلام در پاسخ فرمود:«اى الاجتهادافضل من عفة بطن و فرج،کدام تلاش در راه اطاعت‏خدا،برتر از عفت در مقابل شکم ومسایل جنسى است.» (17)

4-امام على بن ابیطالب علیه السلام در این رابطه مى‏فرمایند:«اذا اراد الله بعبد خیرا اعف‏بطنه و فرجه،هنگامى که خداوند خیر و خوبى براى بنده‏اش بخواهد،به او توفیق مى‏دهدکه در برابر شکم و شهوت پرستى عفت پیدا کند.» (18)

5-در حدیث دیگرى که مفضل از امام صادق علیه السلام،در توصیف شیعیان واقعى نقل‏شده، آن حضرت چنین مى‏فرمایند:«انما شیعة جعفر من عف بطنه و فرجه و اشتد جهاده‏و عمله لخالقه و رجاء ثوابه و خاف عقابه فاذا رایت اولئک فاولئک شیعة جعفر،پیروان‏حقیقى جعفر بن محمد،کسانى هستند که در برابر شکم پرستى و بى بند و بارى جنسى،عفت و(در راه بندگى خدا)تلاش و کوشش فراوان دارند،به ثواب او امیدوارند و از عقاب او بیمناک.

(به همین دلیل،پیوسته،در راه حق حرکت مى‏کنند.هرگاه کسى را با این صفات ببینى، آنهاپیروان و شیعیان جعفر بن محمد علیه السلام مى‏باشند.» (19)

6-امیر مؤمنان على علیه السلام مى‏فرمایند:«قدر الرجل على قدر همته،و صدقه على قدرمروته،و شجاعته على قدر انفته و عفته على قدر غیرته،ارزش هر کس به اندازه همت اوو صداقت هر کس به اندازه شخصیت او و شجاعت هر کس به اندازه زهد و بى اعتنایى او به‏ارزشهاى مادى و عفت هر کس به اندازه غیرت اوست.» (20)

بدیهى است،افراد غیرتمند راضى نمى‏شوند که کسى نگاه آلوده به نوامیس آنها کند،به همین دلیل،نسبت‏به نوامیس دیگران نیز حساسند و متعرض آنها نمى‏شوند.

7-این بحث را با حدیثى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله پایان مى‏دهیم،آن حضرت صلى الله علیه و اله در این‏روایت ضمن بیان این که:«سه چیز است که بر امتم از آن سه بیمناکم‏»سومین آنها را«شهوة البطن و الفرج،شکم پرستى و شهوت پرستى جنسى‏» (21) مى‏دانند.

نتیجه

آنچه از آیات و روایات فوق حاصل مى‏شود،این است که:اسلام اهتمام فوق العاده‏به مساله پرهیزکارى در برابر شهوت شکم و بى بند و بارى جنسى دارد تا جایى که آن رانشانه شخصیت،غیرت،ایمان و پیروى از مکتب اهلبیت علیهم السلام معرفى مى‏کند.تاریخ نیزسرچشمه بسیارى از گرفتارى‏هاى انسان را از همین دو امر(شهوت شکم وشهوت جنسى) مى‏داند،زیرا شهوت شکم،به انسان اجازه تفکر مشروع را نمى‏دهد تابه وسیله آن،حقوق انسان‏ها را رعایت کند و در مسیر عدالت گام بردارد.به همین علت،انسان را به ارتکاب انواع گناهان وا مى‏دارد.

علاوه بر اینها،شهوت شکم،سرچشمه بسیارى از بیمارى‏هاى جسمانى و اخلاقى‏است تا آنجا که گاهى،شکم به بت‏خطرناکى مبدل شده و انسان را به پرستش و اطاعت‏خویش در همه زمینه‏ها وادار مى‏سازد.

پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله نیز،در این رابطه،درباره مردم آخر الزمان فرموده است‏«یاتى على‏الناس زمان بطونهم الهتهم و نسائهم قبلتهم و دنانیرهم دینهم،و شرفهم متاعهم،لا یبغى‏من الایمان الا اسمه و لا من الاسلام الا رسمه و لا من القرآن الا درسه،مساجدهم‏معمورة من البناء و قلوبهم خراب على الهدى،زمانى بر مردم فرا مى‏رسد که شکم‏هاى آنهابت‏هاى آنهاست و زن‏هاى آنها قبله آنهاست و دینارهایشان دینشان و شرفشان متاعشان‏است،در آن زمان از ایمان جز نامى و از اسلام جز رسمى و از قرآن،جز درسى باقى نمى‏ماند،مساجدشان از نظر ساختمان آباد و دل‏هایشان از نظر هدایت‏خراب است...»

در ذیل این حدیث آمده است:«خداوند در چنان شرایطى،آنان را به چهار بلا مبتلامى‏کند، جور سلطان و قحطى زمان و ظلم والیان و حاکمان (22) »

فرق میان ظلم و جور(که در بسیارى از روایات در برابر هم قرار گرفته‏اند)ممکن‏است از این جهت‏باشد که واژه جور،در اصل به معنى انحراف از مسیر حق است،بنابراین جور سلطان به انحرافات صاحبان سلطه و فرمانروایان اطلاق مى‏شود،در حالى که‏ظلم به معنى بى‏عدالتى است.

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است:«ایاک و ادمان الشبع فانه یهیج‏الاسقام و یثیر العلل،از پرخورى بپرهیز که انواع بیمارى‏ها را تحریک کرده،و سرچشمه‏مرض‏هاست.» (23)

پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله نیز فرموده است:«هر کس از شر شکم و زبان و آلت جنسى خود در امان‏بماند،از همه بدى‏ها محفوظ مانده است.» (24)

راه‏هاى پیشگیرى از بى عفتى

براى کنترل شهوات-مخصوصا شهوت جنسى و شهوت شکم-راه‏هاى بسیارى‏وجود دارد که بخشى جنبه کلى و عمومى دارد،یعنى،در تمام مفاسد اخلاقى سارى و جارى است،مانند:پاک بودن محیط،نقش معاشران و دوستان،تربیت‏خانوادگى،علم وآگاهى به پیامدهاى رذایل اخلاقى،مسایل فرهنگى و مانند آن.

این بحث را به صورت گسترده و کامل در جلد اول تحت عنوان آمادگى‏هاى لازم‏براى پرورش فضایل اخلاقى مطرح کردیم.

بخش دیگر،جنبه خصوصى دارد،یعنى،مربوط به‏«عفت‏»در مسایل جنسى و سایرخواست‏هاى نفسانى است که امور زیر را مى‏توان به عنوان عمده‏ترین راه کنترل در این‏خصوص ذکر کرد:

1- حجاب و ترک خودآرایى در انظار عموم

بى‏شک،یکى از امورى که به شهوت جنسى دامن مى‏زند،«برهنگى و خودآرایى زنان‏و مردان‏»براى یکدیگر است که تاثیر آن،به خصوص در میان جوانان مجرد،قابل انکارنیست،به گونه‏اى که مى‏توان گفت:آلودگى به بى عفتى رابطه مستقیمى با بى‏حجابى،برهنگى و خودآرایى در انظار عموم دارد،حتى طبق بعضى از آمارهاى مستند،هر قدراین مساله تشدید شود،به همان نسبت آلودگى به بى عفتى بیشتر مى‏شود،مثلا،درتابستان که به خاطر گرمى هوا،برهنگى زنان بیشتر مى‏شود،به همان نسبت مزاحمت‏هاى‏جنسى افزایش مى‏یابد و به عکس،در زمستان که زنان،پوشش بیشتر دارند،این گونه‏مزاحمت‏ها کمتر مى‏شود.

به همین دلیل،دستور حجاب یکى از مؤکدترین دستورهاى اسلام است.قرآن مجیددر آیات متعددى از جمله:آیات 31 و 60 سوره نور و آیات 33 و 53 و 59احزاب،بر مساله حجاب تاکید کرده است که گاهى زنان با ایمان را مخاطب قرار مى‏دهدو گاهى همسران پیامبر صلى الله علیه و اله را و گاهى نیز با استثنا کردن زنان پیر و از کار افتاده،تکلیف‏بقیه را روشن مى‏سازد، به این ترتیب با عبارات مختلف،اهمیت این وظیفه اسلامى رابازگو مى‏کند.

بدیهى است که برداشتن حجاب،مقدمه برهنگى،آزادى جنسى و بى بند و بارى‏است که مشکلات و مفاسد ناشى از آن،در عصر و زمان ما بر کسى پوشیده نیست.

بى‏حجابى سبب مى‏شود که گروهى از زنان،در یک مسابقه بى‏پایان،در نشان دادن‏اندام خود و تحریک مردان هوسباز شرکت کنند.این امر در عصر و زمان ما که به خاطر گرفتارى‏هاى تحصیلى و اقتصادى سن ازدواج بالا رفته و قشر عظیمى از جامعه راجوانان مجرد تشکیل مى‏دهد،آثار بسیار زیانبارى دارد.

بى‏حجابى،علاوه بر این که از نظر اخلاقى سبب نا امنى خانواده‏ها و بروز جنایات‏مى‏شود، ضمنا سبب ایجاد هیجان‏هاى مستمر عصبى و حتى بیمارى‏هاى روانى نیزمى‏گردد که ثمره آن سستى پیوند خانواده‏ها و کاهش ارزش شخصیت زن در جامعه‏است.

2- عدم اختلاط زن و مرد

بى‏شک در جامعه مخصوصا در جامعه فعلى نمى‏توان زندگى زن و مرد نامحرم را به‏طور کامل از هم جدا کرد،ولى در مواردى که ضرورتى نداشته باشد،چنان که ازاختلاط پرهیز شود،به یقین،اصول عفت و پارسایى،بهتر حفظ خواهد شد،دلیل آن‏هم مفاسد بسیار وحشتناک و شرم آورى است که از اختلاط پسران و دختران درکشورهاى غربى دیده مى‏شود.

3- مطبوعات و رسانه‏هاى تصویرى

مطبوعات و رسانه‏هاى تصویرى نقش بسیار مؤثرى در تحریک مسایل جنسى،مخصوصا در میان قشر جوان دارد.افراد سودجو و گروه‏هایى که از این راه به‏درآمدهاى هنگفت نامشروعى مى‏رسند،دست‏به انتشار مفتضح‏ترین فیلم‏ها،عکس‏ها،رمان‏ها و داستان‏هاى عشقى کثیف مى‏زنند و در شرایطى که امواج رسانه‏ها به آسانى ازیک گوشه جهان به گوشه دیگر منتقل مى‏شود،کنترل آنها کار آسانى نیست،ولى به هرحال اگر این امر به طور کامل،امکان‏پذیر نباشد،به طور ناقص امکان پذیر است که غفلت‏از آن،موجب گرفتارى‏هاى فراوان اخلاقى و اجتماعى است.

با نهایت تاسف،گروهى از نویسندگان و ارباب علم و دانش نیز در این مساله به‏موضع انفعالى روى آورده‏اند و به خاطر این که شرایط زمان،اجازه مخالفت‏با این اموررا نمى‏دهد و یا خالفت‏با آنها،ما را از نسل جوان جدا مى‏سازد،یا در اذهان مردم‏متمدن،به عقب افتادگى متهم مى‏شویم،به همین دلیل،دست روى دست گذاشته ومایوسانه به امواج خطرناکى که جوامع اسلامى را در برگرفته،نگاه مى‏کنند.

پى‏نوشتها:

1- بقره/ 273.

2- همان

3- همان.

4- همان.

5- عرب به سکوى بزرگ کنار مسجد«صفه‏»مى‏گوید که علت نام گذارى این عده به اصحاب صفه نیزهمین است.

6- یوسف/ 23.

7- یوسف/ 24.

8- ص/ 82 و83.

9- تفسیر کبیر فخر رازى،ج 18،ص‏117.

10- یوسف/ 32.

11- یوسف/ 33.

12-یوسف/34.

13- مؤمنون/ 5 تا7.

14- تفسیر مراغى،ج 22،ص 10.

15- اصول کافى،ج 2،ص‏79.

16- همان.

17- همان.

18- غرر الحکم،شماره 4114.

19- وسایل الشیعه،ج 11،ص‏199.

20- نهج البلاغه،کلمات قصار،کلمه‏47.

21- اصول کافى،ج 2،ص‏79.

22- بحار الانوار،ج 22،ص‏453.

23- شرح غرر الحکم،حدیث 2681،جمله 1،ص 300.

24- معراج السعادة،ص 310.


<   <<   16   17   18      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ