سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه خدا دوستی را بر خودْ دوستی مقدّم بدارد، در برابر سختی و دشواری مردم، خداوند او را بسنده باشد .بنده ام پیروی ام کن تا تو را مانند خود گردانم . [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
پنج شنبه 86 بهمن 18 , ساعت 10:8 عصر

بررسی زمینه ها و شرایط ظهور

ظهور
و قیام حضرت
مهدی (عج) عظیم ترین و بی سابقه ترین انقلاب تاریخ است که تحولاتی اساسی و
همه جانبه در وضعیت فکری،‌ فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جهان به وجود می
آورد. این انقلاب
بزرگ جهانی همانند سایر انقلاب ها ی اجتماعی برآیند و مبتنی بر وجود علل و
شرایط مهمی است که می توان آن را در دو دسته؛ شرایط عمومی انقلاب ها و مجموعه
شرایطی که با مراجعه به آموزه های اسلامی و روایات معصومین (ع) پیرامون عصر ظهور
قابل تبیین است، مورد بررسی قرار داد:  

الف. شرایط عمومی انقلاب ها

در
یک جمع بندی علل کلی که لازم است در هر انقلابی وجود داشته باشد، عبارتند از:

1.
نارضایتی عمیق از شرایط موجود، 2. پذیرش اندیشه یا اندیشه های جدید جایگزین
(ایدئولوژی انقلاب)، 3. روحیه انقلابی، 4. وجود و نقش آفرینی ساختارهای سیاسی-
اجتماعی در رهبری انقلاب.
[1] انقلاب عظیم
مهدوی نیز همانند سایر انقاب ها، برای شکل گیری و موفقیت نیازمند تحقق این علل و
شرایط می باشد.



 ب. آموزه های دینی

از
منظر آموزه های دینی ظهور امام مهدی (عج) زمانی است که شرایط و زمینه های آن فراهم
شود؛ برخی از این شرایط، با گذشت تاریخ و ظلم و جور انسان‌ها،پیشرفت علم و دانش
بشری و
در نتیجه آگاهی مردم دنیا و ناامیدی از مکاتب و نظامهای گوناگون بشری فراهم می‌شود؛ اما
برخی دیگر از آن شرایط نیازمند زمینه سازی است. با مراجعه به منابع و آموزه های
اصیل دینی، مهمترین شرایط و زمینه های ظهور عبارتند از:

1. آمادگی و تحول فکری و فرهنگی جامعه بشری؛ آگاهی و آمادگی
عمومی جهان برای پذیرش حقّ و
حقیقت و مخالفت جدّی با ظلم و جور و بالا رفتن سطح رشد و فهم مردم یکی از
زمینه‌ های مهم برای ظهور آن حضرت است. مردم باید به حدی از رشد و آگاهی
رسیده باشند که پذیرای
حرکت انقلابی و قیام بزرگ مصلح موعود و منجی عالم بشریت باشند. چرا که تنها با
وجود آن، انقلاب جهانی حضرت به نتیجه خواهد رسید.

2. آمادگی اجتماعی؛ انقلاب جهانی آن حضرت زمانی است که مردم
جهان از
ظلم و ستم و نظامات موجود خسته و مأیوس شوند. و باانتظاری سازنده، نگه
دارنده، تعهّدآور، نیروآفرین و تحرّک بخش و انجام وظایف فردی و اجتماعی خویش در
قبال اصلاح جامعه و و برپایی قیام ها و انقلاب های ظلم ستیز و عدالت
خواه که موجب بیداری
وآگاهی بشریت می گردد، زمینه های ظهور منجی جهان و تشکیل حکومت عدل جهانی را به
وجود آورند. زیرا بر اساس سنت های الهی، این انسان است که در پرتو اختیار، با عمل
خویش یا جامعه را به پیش می برد و
تاریخ را تکامل می بخشد و یا به خاطرسستی و عدم تلاش، قابلیت دریافت نعمت
های الهی
را از دست می دهد و در سرازیری سقوط قرار می گیرد. قرآن درباره این سنت می
فرماید: «وَ أَنْ لَیسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی وَ أَنَّ سَعْیهُ سَوْفَ یری
»
[2] البته باید در
نظر داشت که در کنار این سنت، قانون امدادرسانی و تأییدات غیبی
خداوند - که در مواقع
لزوم برای یاری انسان های پاک و مصلح به اجرا در می آید - تحت
الشعاع واقع نمی شود؛
بلکه هر گاه انسان تا حدودی به وظایف خویش در قبال تکالیف
الهی عمل کنند، آن سنت نیز به اجرا
درخواهد آمد. خداوند می فرماید: «یا أَیهَا
الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا
اللَّهَ ینْصُرْکُمْ وَ یثَبِّتْ
أَقْدامَکُمْ»[3] براساس این آیه،
مرحله فعلیت رسیدن به سنت حضرت و یاری مؤمنان مشروط به انجام
دادن وظیفه از سوی آنان است. در واقع براساس فلسفه متعالی تاریخ (نگرش دینی
به آینده جهان) آینده بشر، جبری و الزامی نیست؛ بلکه منوط
به اراده و خواست انسان ها است و تا
این خواست همگانی صورت نگیرد، احتمال ظهور کم
رنگ تر می شود.[4]

3. آمادگی‌های فردی و وجود یارانی متعهد، مخلص و مجریانی
توانمند؛ حکومت جهانی قبل از هر چیزی به
کارگزارانی مؤمن، متعهد وکوشا و نیاز
دارد تا بتوانند مسئولیت چنان اصلاحات عظیمی را به دوش
گیرند. چنانکه امام جواد(ع) در این
زمینه می فرماید: «اصحاب مهدی به سوی او اجتماع می کنند که
سیصد و سیزده نفراند؛ به تعداد اهل
بدر از نقاط مختلف زمین... وقتی این عده جمع
شدند، خدا امر او را ظاهر می کند و
چون عده کامل شد که ده هزار نفرند، به اذن خدا
خروج می کند».[5] این جمعیت خالص و
مخلص که اصحاب حضرت را تشکیل
می هند، نقش جدی و قابل توجهی در رهبری سپاه و فتح کشورها و اداره مناطق و سرزمین ها ایفا خواهند
کرد.

بر
این اساس با توجه به شرایط عمومی انقلاب ها و آموزه های اسلامی و سنت های الهی،
ظهور و انقلاب جهانی حضرت مهدی (عج) – علی رغم اینکه برنامه ای الهی و آسمانی است
- همچون سایر انقلاب ها و تحولات تاریخی و اجتماعی، به یک سلسه شرایط و موقعیت های
عینی و خارجی، محیط مساعد و فضای عمومی مناسب بستگی دارد که بدون فراهم شدن آن
شرایط، تحقق نمی یابد. بنابراین روشن می شود که حضرت مهدی هم آمدنی است و هم
آوردنی، یعنی
باید مؤمنان به وظایف خود عمل کنند و آماده ظهور آن حضرت بوده و و با حرکت های انقلابی و
اصلاحی خویش بر علیه فساد و طاغوت و آگاهی و بیداری بشریت، زمینه رابرای ظهور منجی
آسمانی فراهم سازند. تا اینکه اراده خداوند متعال با توجه به اوضاع و شرایط جامعه
و مناسب بودن زمینه ها و
بسترها و براساس نیاز جامعه جهانی، به ظهور آن حضرت تعلق گرفته و اذن قیام
را صادر نماید.

 انقلاب اسلامی و زمینه سازی برای ظهور

یکی
از مهمترین اقداماتی که
تأثیر بسزایی در زمینه سازی برای ظهور امام زمان (عج) و فراهم نمودن شرایط
و بسترهای فکری و فرهنگی و اجتماعی لازم داشته، انقلاب اسلامی ملّت ایران به رهبری
بزرگ مردی از سلاله پیامبر (صلّی
الله علیه و آله) می باشد. بررسی و مطالعه روایات معصومین (ع)، اهداف و
دستاوردهای انقلاب اسلامی، مبین این حقیقت است که این انقلاب،
همان حرکت آگاهی بخش و
زمینه ساز قیام حضرت مهدی
)عج( است: ...ادامه دارد


دوشنبه 86 بهمن 15 , ساعت 11:34 صبح

امام على ‏بن ‏الحسین(ع)، مشهور به زین ‏العابدین و سجاد بنا به نقل مشهور در سال 38 هجرى در مدینه به دنیا آمد. در هنگام حادثه کربلا 22 یا 23 سال سن داشته و بنا به نظریه بیشتر دانشمندان اسلامى از برادر شهیدش حضرت على ‏اکبر، کوچک‏تر بوده است.
حیات اجتماعى، فرهنگى، سیاسى و علمى امام سجاد(ع) از زوایاى گوناگون قابل بررسى است. یکى از ابعاد زندگى امام سجاد(ع) همراهى او در قیام کربلا و پیام رسانى آن نهضت بزرگ است.

قیام بزرگ عاشورا ماندگارترین نهضت اسلامى است که در محرم سال 61 قمرى روى داده است. این نهضت داراى دو مرحله بود. برهه نخست، آفرینش و شکل‏ گیرى و جهاد و جانبازى و دفاع از کرامت اسلامى و دعوت به اقامه عدل و احیاى دین محمدى و سنت و سیره نبوى و علوى بوده که به رهبرى امام حسین(ع) از نیمه ماه رجب سال 60 هجرى آغاز و در دهم محرم سال 61 هجرى به فرجام رسید. مرحله دوم، دوره پیام رسانى و تثبیت ارزشهاى نهضت و عرصه جهاد فرهنگى و تبیین آرمان‏هاى آن قیام مقدس بود که به رهبرى امام على ‏بن‏ الحسین(ع) تداوم یافت.

امامت شیعه و رهبرى نهضت کربلا در عصرى به امام سجاد(ع) منتهى گشت که او به همراه نزدیک‏ترین افراد خاندان آل على(ع) به اسارت مى ‏رفتند. آل على(ع) آماج تیرهاى ستم و تهمت و افترائات سیاستمداران بنى ‏امیه قرار داشتند، ارزشهاى دینى دستخوش تحریف و تغییر امویان قرار گرفته، روحیه شجاعت و حمیت اسلامى و باورهاى دینى مردم سست، احکام دینى بازیچه نالایقان اموى شده، خرافه گرى رواج یافته، روحیه شهامت و شهادت طلبى در زیر شلاق و شکنجه و ارعاب امویان محو گشته بود. سخت‏گیرى ‏هاى بى ‏حد و حصر، مصادره اموال و تخریب خانه ‏هاى آل هاشم، محروم ساختن آنها از امتیازات جامعه اسلامى، جلوگیرى مردم از هرگونه ارتباط با خاندان وحى و به انزوا کشاندن امام معصوم(ع) از مهم‏ترین سیاست‏هاى حاکمان اموى در مبارزه با اهل بیت عصمت و طهارت(ع) بوده است.

امام زین‏ العابدین(ع) در چنین عصر و جوى رسالت و امامت خود را آغاز کرد. در صورتى که تنها سه تن پیرو واقعى داشت، حرکت جهاد فرهنگى و پرورش شخصیت‏ها را در دستور کار خود قرار داد و با یک حرکت عمیق و دامنه‏ دار به ایفاى نقش پیشوایى خود پرداخت این رویکرد امام سجاد(ع) زمینه ساز انقلاب فرهنگى امام باقر(ع) و امام صادق(ع) گشت. از این رو برخى از نویسندگان، آن حضرت را «باعث الاسلام من جدید» نامیدند.

 نقش سیاسى امام سجاد(ع) در عصر اسارت

امام على ‏بن ‏الحسین(ع) تنها بازمانده مرد از خاندان حسین(ع) است که بى‏ شک تداوم ‏و بقاى قیام حسینى مرهون تلاش و مجاهدت او است. او اما سرفصل‏هاى مهمترین عملکرد امام زین ‏العابدین(ع) در زمینه حادثه کربلا:  

الف. انتقاد شدید از موضع فریبکاران کوفى

مورخان اسلامى نوشته‏ اند که اسیران آل محمد(ص) را روز دوازدهم محرم وارد کوفه کردند. کوفه براى خاندان وحى شهرى آشنا بود، برخى از بانوان کاروان اسیران همچون زینب(س) روزگارى نه چندان دور، خود بانوى گرانقدر این شهر بود. این شهر مدتى مرکز حکومت امام على(ع) بود و مردم این شهر خاندان على(ع) را از یاد نبرده بودند. على ‏بن ‏الحسین را در حالى که تنى رنجور و آهن و غلى در گردن داشت وارد شهر کوفه نمودند.

على‏ بن‏ الحسین(ع) در سرزنش مردم شهر کوفه چنین فرمود:

مردم، آنکه مرا مى‏ شناسد، مى ‏شناسد. آنکه مرا نمى ‏شناسد خود را به او مى ‏شناسانم. من على، فرزند حسین، فرزند على‏ بن ‏ابیطالبم. من پسر آنم که حرمتش را در هم شکستند و نعمت و مال او را به غارت بردند و خاندان وى را اسیر کردند. من پسر آنم که در کنار نهر فرات سر بریدند، در حالى که نه به کسى ستم کرده و نه با کسى مکرى به کاربرده بود. من پسر آنم که او را از قفا سر بریدند و این مرا فخرى بزرگ است.

مردم آیا شما به پدرم نامه ننوشتید؟ و با او بیعت نکردید؟ و پیمان نبستید؟ و فریبش ندادید؟ و به پیکار او برنخاستید؟ چه زشت‏کارانید و چه بداندیشه و کردارید. اگر رسول خدا به شما بگوید: فرزندان من را کشتید! و حرمت مرا در هم شکستید! شما از امت من نیستید، به چه رویى به او خواهید نگریست؟

سخنان امام سجاد(ع) تحولى شگفت در کوفیان ایجاد کرد و از هر سو بانگ گریه برخاست. مردم یکدیگر را سرزنش کردند. سپس على ‏بن‏ الحسین(ع) بر این نکته تأکید کرد که سیرت ما باید چون سیرت رسول خدا باشد که نیکوترین سیرت است. مردم کوفه که مجذوب سخنان حماسى و مخلصانه سید ساجدان قرار گرفته بودند، فریاد برآوردند که ما فرمانبردار توایم و از تو نمى ‏بریم و با هر کس که گویى پیکار مى ‏کنیم و با آنکه خواهى در آشتى به سر مى ‏بریم! یزید را مى ‏گیریم و از ستمکاران بر تو بیزاریم.

امام على ‏بن ‏الحسین(ع) از موضع سست کوفیان آشنا بود فرمود:

هیهات! اى فریبکاران دغل باز، اى اسیران شهوت و آز. مى ‏خواهید با من هم کارى کنید که با پدرانم کردید؟ نه به خدا. هنوز زخمى که زده‏اید خون فشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان است. تلخى این غمها گلوگیر و اندوه من تسکین‏ ناپذیر است. از شما مى‏ خواهم نه با ما باشید نه بر ما.

ب. مبارزه با حاکمان اموى

مبارزه با ستم و ستم‏ پیشگان و دفاع از حق مظلومان از جمله مشخصه‏ هاى رهبران آسمانى است. این ویژگى در سیره تمامى پیشوایان شیعه وجود داشته و آنان در این راه رنج‏هاى فراوانى را به جان خریدند.

امام على ‏بن ‏الحسین(ع) نیز همچون دیگر مصلحان آسمانى لحظه‏ اى در راه مبارزه با ستم و گناه از پاى ننشست و در مقابل هیچ ستمگرى کرنش نکرد. او در عصر اسارت به خوبى ثابت کرد که مى‏ توان حتى در مقابل ستم ‏پیشگانى چون ابن‏ زیاد و یزید که حتّى از ریختن خون چون حسین، ریحانه رسول، ابایى ندارند، ایستاد و حتى کلمه‏ اى که رنگ ذلّت داشته باشد بر زبان نراند.

اولین رویارویى و برخورد زین ‏العابدین(ع) با حاکمان اموى پس از واقعه کربلا، برخورد و گفتگوى امام با پسر زیاد حاکم خیره سر کوفه بود. وقتى اسیران آل محمد(ص) را وارد کاخ ابن ‏زیاد نمودند، عبیدالله بن ‏زیاد از نام او پرسید. فرمود من على فرزند حسینم. ابن ‏زیاد گفت: مگر خداوند على ‏بن‏ الحسین را نکشت؟ امام على(ع) فرمود: برادرى داشتم که مردم او را کشتند. پس زیاد گفت: خداوند او کشت، امام(ع) فرمود: «اللَّه یتوفى الانفس حین موتها». استدلال امام(ع) اشاره به این بوده که آنها برادرش را کشتند و خداوند او را قبض روح کرد.

ابن ‏زیاد که مست غرور و کینه بود از این حرکت استدلالى سیّد عارفان درمانده گشت و سخت خشم گرفت و دستور داد تا او را بکشند. این منطق آنان بود که هر کس در مقابل آنان با شجاعت به افکار و پندارهاى نارواى آنان پاسخ گوید و نقد کند، تهدید به مرگ شود. ولى پسر مرجانه مى ‏بایست دریابد که على ‏بن ‏الحسین(ع) چونان بزدلان کوفى نبود که با یک خروش، خویش را ببازد. او با قاطعیت و شجاعت تمام در پاسخ ابن زیاد فرمود:

«أ بالقتل تُهِدّدنى؟ أما علمت انّ القتلَ لَنا عادةً و کرامتنا الشَّهادة»؛

آیا من را از مرگ مى ‏ترسانى؟ مگر نمى ‏دانى شهادت میراث کرامت و افتخار ماست.

نکته مهمى که در این گفتگو به چشم مى ‏خورد اولاً قاطعیت و شجاعت و روحیه شهادت‏ طلبى امام سجاد(ع) است و دیگر آگاهى کامل امام سجاد(ع) به نوع پشتوانه فکرى حکومت امویان در جوامع بشرى حکومت‏ها هر اندازه که توانمند و مقتدر باشند، بى‏ شک نیازمند پشتوانه فلسفى و عقیدتى ‏اند تا تکیه گاه نظام سیاسى و اقتصادى آنان بوده و توجیه گر رفتار و مواضع آنها باشد. این پشتوانه فکرى بر حسب تفاوت جامعه ‏ها مختلف است. بنى ‏امیه نیز براى تخدیر افکار مردم و رام ساختن آنان شگردهاى زیادى داشتند که یکى از راهکارهاى اساسى آنان جبرگرایى بود. در برابر هر کارى تلقین مى‏ نمودند که این کار خدا بود که اینگونه شد و اگر مصلحت خدایى ایجاب نمى ‏کرد این گونه نمى ‏شد. و این خود یکى از حربه‏ هاى سیاسى آنان براى ظلم و جنایت بود.

امام على ‏بن ‏الحسین(ع) با وقوف و آگاهى کامل به این نیرنگ سیاسى امویان، هم در کاخ ابن زیاد و هم در قصر یزید در شام، به مبارزه با این پندار فکرى امویان پرداخت و آن را نشانه رفت و با استدلال به آیات قرآن آن را مورد حمله قرار داد.

 

ج. هدایت خلق به رهبران راستین اسلام

شام از هنگامى که به قلمرو مسلمانان در آمد، تا عصر امام سجاد(ع) تنها حاکمان و فرمانروایان طائفه بنى ‏امیه را در خود دیده بود. مردم این سرزمین نه محضر پیامبر(ص) را درک کرده بودند و نه روش اصحاب صالح آن حضرت را. شامیان اسلام را در چهره امویان دیده بودند و تنها آنان را بازماندگان و خاندان پیامبر مى ‏دانستند. در عصر حکومت و فرمانروایى چهل ساله معاویه بر دیار شام، بر این نکته همت شده بود که مردم شام را در جهل و بى ‏خبرى نگاهدارند.

از این رو آنان بر خلاف کوفیان تنها همین را مى‏ دانستند که فردى خارجى به نام «حسین» بر امیرالمؤمنین یزید!!! شوریده و توسط سپاه خلیفه به قتل رسید و خاندان وى به اسارت گرفته شدند. از این رو شهر را آراسته و جشن گرفته بودند.

على ‏بن‏ الحسین(ع) در حالى که غل جامعه برگردن وى آویخته و دست او را با زنجیر بسته بودند وارد آن شهر کردند. امام محمد باقر(ع) از پدرش على ‏بن‏ الحسین(ع) روایت مى ‏کند که حضرت فرمود: «من را بر شترى که عریان بود و جهازى نداشت سوار کردند و سر مقدس پدرم حسین را بر نیزه‏ اى نصب نموده بودند... با این وضع وارد دمشق شدیم».

وظیفه خطیرى که بر دوش امام سجاد(ع) بود آن بود که در این شهر با چنین وضعى که به خود گرفته بود، خاندان وحى و اهل بیت عصمت که عدل قرآن بودند را به شامیان بى‏ خبر بشناساند تا مردم رهبران حقیقى اسلام را دریابند. شناساندن این امر کارى بود که باید انجام مى ‏شد، به ویژه که رخدادهاى بعد از پیامبر(ص) سبب خاموش شدن خاندان رسول خدا(ص) در صحنه سیاست شده بود. امام زین ‏العابدین(ع) در شام به این امر همت گمارد هم در برخوردهاى شخصى که در بین راه و در شام پیش آمد و هم در خطبه معروفش در مسجد اموى شام به معرفى اهل بیت(ع) پرداخت.

 

د. افشاگرى چهره بنى ‏امیه و بیدارى افکار عمومى

بنى ‏امیه چهره واقعى خود را در زیر پرده ریا و حیله و نیرنگ و حتى مقدس مآبى، مخفى مى ‏داشتند. شهادت امام حسین(ع) تا حدودى اسرار را بر ملا کرد ولى اسارت امام سجاد(ع) پرده تزویر و ریاکارى را از چهره بنى ‏امیه بالازد، و عدم پاى ‏بندى آنان به تعهدهاى و دینى اخلاقى و رسوائیها و فجایع آنها را روشن ساخت.

مورخان اسلامى نوشته‏ اند: که امام سجاد(ع) را در حالى که غل و زنجیر بر گردن وى نهاده بودند، به قصر یزید وارد نمودند. او اسیرى سرافراز و آزاده بود که شکنجه غل جامعه نتوانست وى را به تسلیم وا دارد و در اولین گام به هنگام ورود به مجلس یزید در حالى که یزید به شعر حصین ‏بن‏ حمام مرّى تمثل جسته و به شادى پرداخته بود فرمود:

«براى تو قرآن از شعر سزاوارتر است: «ما أصاب من مصیبة فى الارض و لا فى أنفسکم الاّ فى کتابٍ من قبل أن نبرأها انَّ ذلک على اللَّه یسیر. لکیلا تأسوا على مافاتکم و لاتفرحوا بما اتاکم و اللَّه لایحبُّ کلَّ مختالٍ فخورٍ»؛ هیچ مصیبتى نه در زمین و نه در نفسهاى شما (به شما) نرسد، مگر آنکه پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابى است. این بر خدا آسان است. تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به (سبب) آنچه به شما داده است شادمانى نکنید، و خدا هیچ خودپسند فخر فروشى را دوست ندارد.

استدلال قرآنى سید عابدان، چون پتکى بود که بر سر یزید خود پسند فخر فروش فرود آمد. او سخت خشم گرفت و گفت: پدرت خویشاوندى را برید و حق مرا ندیده گرفت و بر سر قدرت با من به ستیز برخاست. خدا با او آن کرد که دیدى. امام سجاد(ع) به تمسک به آیه قرآن جواب وى را داد و افزود:

اى پسر معاویه و هند و صخر، پیش از آنکه تو به دنیا بیایى پیغمبرى و حکومت از آن پدر و نیاکان من بوده است. در روز بدر و احد و احزاب، پرچم رسول خدا در دست پدر من بود و در همان نبردها پدر تو و جد تو پرچم کافران را در دست داشتند.

آنگاه فرمود: اى یزید اگر مى‏ دانستى چه کرده ‏اى و بر سر پدر و برادر و عموزاده‏ها و خاندان‏ من چه آورده‏ اى به کوهها مى ‏گریختى و بر ریگها مى‏ خوابیدى و ناله سر مى‏ دادى.سر پدرم حسین فرزند على(ع) پسر فاطمه(س) که ودیعت رسول خدا است، بر در شهر شما آویزان است؟ روز قیامت که مردمان جمع شوند، تو جز خوارى و پشیمانى نخواهى داشت.

 

ه. منشور جاوید در معرفى اهل بیت(ع)

از درخشانترین صفحات زندگى پیام بر کربلا، سخنان شکننده و افشاگرانه او در مسجد اموى شام است. امام على ‏بن‏ الحسین(ع) در این سفر و در این صحنه، در لباس اسارت همان‏ جهاد عظیمى را انجام داد که حسین ‏بن ‏على(ع) در کربلا در قالب خون و شهادت به انجام رسانده بود. او با یک خطبه، انقلاب شگفتى در قلمرو امپراتورى شام به وجود آورد و تحولى بزرگ در مردم آن سامان که چهل سال در زیر تبلیغات مسموم معاویه خو گرفته بودند، ایجاد نمود.

روزى یزید، خطیب دربارى خود را به منبر فرستاد. او در مذمت و نکوهش على(ع) و حسین(ع) و نیز در مدح معاویه و یزید سخن گفت. امام على ‏بن‏ الحسین(ع) از میان جمعیت فریاد بر آورد:

واى بر تو اى خطیب! خشنودى خلق را به خشم خداوند خریدى و جایگاهت را در آتش دوزخ قرار دادى.

نگاه از یزید خواست تا رخصت دهد بالاى آن چوب برود و سخنى چند که خشنودى خدا و پاداش براى حاضران را در پى دارد براى مردم بگوید. یزید على ‏رغم اینکه هیچ‏گونه تمایلى به این کار نداشت و گفته بود که اگر آن جوان برفراز منبر رود او و خاندان ابوسفیان را رسوا خواهد کرد، با اصرار مردم به على ‏بن‏ الحسین اجازه سخن داد.

امام سجاد(ع) بر منبر رفت و چنین فرمود:

مردم! خداوند به ما خاندان پیامبر(ص) شش امتیاز ارزانى داشته و با هفت فضیلت بر دیگران برترى بخشیده است: شش امتیاز ما این است که خدا به ما علم، حلم، بخشش و بزرگوارى، فصاحت، شجاعت و محبت مکنون در دلهاى مؤمنان بخشیده است. هفت فضیلت ما این است که پیامبر برگزیده خدا از ماست، صدّیق (على ‏بن‏ ابى ‏طالب(ع)) از ما است، جعفر طیّار از ما است. شیر خدا و شیر رسول او (حمزه سید الشهداء) از ما است، دو سبط این امت (حسن و حسین(ع)) از ما است، زهراى بتول (یا مهدى امت) از ما است.

مردم! هر کس مرا مى‏ شناسد که مى‏ شناسد و کسى که مرا نمى ‏شناسد خود را به او مى ‏شناسانم. من پسر مکه و منایم، من پسر زمزم و صفایم، من فرزند آن بزرگوارى هستم که حجرالاسود را با گوشه عبا برداشت، من فرزند بهترین کسى هستم، که احرام بست و طواف و سعى به جا آورد، منم فرزند بهترین انسان‏ها، منم فرزند کسى که در شب معراج از مسجدالحرام به مسجدالاقصى برده شد، منم فرزند کسى که در سیر آسمانى به سدرةالمنتهى رسیده، منم پسر کسى که در سیر ملکوتى آنقدر به حق نزدیک شد که رخت به مقام «قاب قوسین او أدنى» کشید، منم فرزند کسى که با فرشتگان آسمان نماز گزارد، منم فرزند کسى که خداوند بزرگ به او وحى کرد، منم فرزند محمد مصطفى، منم فرزند على مرتضى، منم فرزند کسى که آنقدر با مشرکان جنگید تا زبان به «لا اله الا اللَّه» گشودند، منم فرزند کسى که در رکاب پیامبر خدا با دو شمشیر و دو نیزه جهاد کرد، دو بار هجرت کرد، دو بار با پیامبر بیعت نمود، در بدر و حنین شجاعانه جنگید، و لحظه ‏اى به خدا کفر نورزید، من فرزند کسى هستم که صالح‏ترین مؤمنان، وارث گریه کنندگان (از خشیت خدا)، شکیباترین صابران، بهترین قیام کنندگان از تبار یاسین است. نیاى من کسى است که پشتیبانش جبرئیل، یاورش میکائیل و خود حامى و پاسدار ناموس مسلمانان بود. او با مارقین (از دین به در رفتگان) و ناکثین (پیمان شکنان) و قاسطین (ستمگران) جنگید، و با دشمنان کینه‏ توز خدا جهاد کرد. منم پسر برترین فرد قریش که پیش از همه به پیامبر گروید و پیشگام همه مسلمانان بود. او دشمن گردنکشان، نابود کننده مشرکان، تیرخدایى براى نابودى منافقان، زبان حکمت عابدان، یارى کننده دین خدا، ولّى امر خدا، بوستان حکمت الهى و کانون علم او بود. منم پسر فاطمه زهرا، سرور زنان جهان، منم فرزند خدیجه کبرى، من پسر آنم که او را به ستم به خون کشیدند و سرش را از قفا بریدند. من پسر آنم که تشنه جان داد و تن او بر خاک کربلا افتاد. عمامه و رداى او را ربودند در حالى که فرشتگان آسمان در گریه بودند... من پسر آنم که سرش را بر نیزه نشاندند و زنان او را از عراق به شام به اسیرى بردند....

امام زین ‏العابدین(ع) در معرفى خود که در حقیقت شناساندن شجرنامه امامت و رسالت بود، آنقدر داد سخن داد که صداى گریه و ناله مردم بلند شد. یزید ترسید یورش برپا شود، به مؤذن دستور داد تا اذان بگوید. مؤذن وقتى به «اشهد انَّ محمداً رسول اللَّه» رسید، امام از بالاى منبر روبه یزید کرد و گفت:

آیا محمد(ص) جدِّ من است یا جدِّ تو؟ اگر بگویى جد تو است، دروغ گفته‏ اى و حق را انکار کرده ‏اى، و اگر بگویى جد من است، پس چرا فرزندان او را کشتى؟!.

شامیان حاضر در مسجد که تحت تاثیر تبلیغات امویان در غفلت به سر مى‏ بردند و خاندان پیامبرى(ص) را نمى ‏شناختند، با این خطبه امام سجاد(ع) متوجه واقعیت شدند. به همین دلیل در میانه خطبه یزید از ادامه آن جلوگیرى کرد و سپس براى کسب وجهه عمومى گناه را به گردن ابن‏ زیاد انداخت.

از نکات مهم این خطبه این است که امام سجاد(ع) خود و پدر و خاندانش را فرزندان پیامبر اسلام(ص) نامید، در حالى که امویان مى ‏کوشیدند آنها را از ذریه على(ع) دانسته و اجازه ندهند آنها خود را ذریه پیامبر بنامند.

خون امام حسین(ع) و پیام رسانى امام زین ‏العابدین و عقیله بنى ‏هاشم حضرت زینب کبرى(س) چنان امویان را رسوا ساخت که مجاهد بن جبر یکى از شخصیت‏هاى اسلامى آن روزگار مى ‏گوید: به خدا سوگند مردم عموماً یزید را مورد لعن و ناسزا قرار دادند و به او عیب گرفتند و از او روى گرداندند.

 

و. زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهیدان کربلا

از جمله راهبردهاى سیاسى امام زین ‏العابدین(ع) در عصر خفقان امویان، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهیدان کربلا که در واقع زنده نگهداشتن فرهنگ شهادت و ایثار بوده، مى‏ باشد. در مناقب ابن‏ شهر آشوب از امام صادق(ع) آمده است که على ‏بن‏ الحسین(ع) مدَّت بیست سال براى پدرش مى ‏گریست و همین که براى او سفره غذا مى آوردند و آب و نان را مى ‏دید، بى ‏اختیار اشک از چشمانش سرازیر مى ‏گشت، تا آنجا که روزى یکى از غلامان امام، آن حضرت را از این عمل، باز داشت و عرض کرد: مى‏ ترسم از شدت اندوه جان سپارى!. امام زین ‏العابدین(ع) در پاسخ او فرمود: من اندوه خود را به درگاه خداوند مى‏ برم. غم مرا جز او نمى ‏داند و من به او پناه مى ‏برم و آنچه من مى ‏دانم شما نمى ‏دانید. سپس فرمود: من هر وقت قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد مى ‏آورم، بغض گلویم را مى ‏گیرد و نمى ‏توانم خوددارى کنم.

 

ز. برانگیختن نهضت‏هاى خونخواهى حسینى

بى ‏شک سخنان بیدارگرانه امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) در عصر اسارت، وجدان‏هاى خفته امت اسلام را بیدار ساخت و انگیزه‏ هاى انتقام خواهى و خونخواهى از شهیدان کربلا را در نهاد آنان بارور ساخت تا قیام‏هاى خون خواهان کوفى در قالب جنبش توابین و سپس قیام مختار شکل گرفت. هر چند با توجه به شرایط حساس و بحرانى و خفقان شگفت آن عصر، امام سجاد(ع) در هنگام ظهور آن نهضت‏ها بیان صریحى نداشت ولى نقش سخنرانى ‏هاى امام در کوفه و شام و موضع‏گیرى ‏هاى پنهانى امام(ع) را نباید نادیده گرفت.
 

موضع‏گیرى ‏هاى قاطع و پر صلابت امام ‏سجاد (علیه السلام) در برابر هشام ‏بن عبدالملک (دهمین خلیفه ‏اموى) و عظمت روز افزون امام علیه السلام در میان مردم، به ویژه در میان مردم حجاز موجب شد که هشام به قتل امام سجاد (علیه السلام) کمر بست، برادر او ولید بن عبدالملک، به دستور او آن حضرت را مسموم کرده و به‏ شهادت رساند. آن بزرگوار به جرم دفاع از حیثیت اسلام، و مبارزه با طاغوت‏هاى ‏اموى و مروانى، شهد شهادت نوشید، چند روز در بستر شهادت آرمیده بود، معالجات‏ سودى نبخشید، او در لحظه آخر عمر همان وصیت پدرش را بازگو کرد و فرمود: هنگامى‏ که پدرم امام حسین (علیه السلام) شهید شد، ساعتى قبل مرا به سینه ‏اش چسبانید و فرمود:

«یا بنى ایاک و ظلم من لایجد علیک ناصرا الا الله؛ اى پسر جانم! بپرهیز از ستم‏ کردن بر کسى که یاورى براى انتقام تو، جز خدا ندارد.» نیز به پسرش امام ‏باقر (علیه السلام) فرمود: پسرم! تو را به همان سخن وصیت مى ‏کنم که پدرم هنگام شهادت مرا به آن وصیت کرد:

«یا بنى اصبر على الحق و ان کان مرا; اى پسر جان! در راه حق‏ صبور و مقاوم باش گرچه تلخ و رنج ‏آور باشد.»

به این ترتیب آن امام همام بعد از نهضت عظیم امام حسین (علیه السلام) پس از حدود 35 سال مبارزه به صورت‏هاى گوناگون، در 57 سالگى به لقاءالله پیوست، و با خون سرخ خود پاى نهضت‏ خونین پدرش را امضاء کرد. مرقد مطهرش در قبرستان بقیع قرار دارد.
آن امام بزرگوار در فرازى از صحیفه سجادیه که از گنجینه‏ هاى بزرگ معارف و عرفان است و از او به یادگار مانده، به درگاه خدا چنین عرض مى ‏کند:

«خدایا! به من دست و نیرویى ده تا بتوانم بر کسانى که به من ‏ستم مى ‏کنند پیروز شوم، و زبانى عنایت فرما تا در مقام احتجاج و استدلال بر مخالف چیره شوم، و اندیشه ‏اى ده تا نیرنگ فکرى دشمن را درهم شکنم، و دست ‏ستمگران را از تعدى و تجاوز کوتاه سازم.»

 

 


چهارشنبه 86 دی 19 , ساعت 1:38 عصر

«وَ یُطعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مُسکیناً وَ یَتیماً وَ اَسیراً اِنَّما نُطعِمُکُم لِوَجهِ اللهِ لا نُریدُ مِنکُم جَزاءً وَ لا شُکُورًا» و طعام را در حالی که خود دوستش دارند به مسکین، یتیم و اسیر می خورانند جز این نیست که شما را برای خدا اطعام می کنیم و از شما نه پاداشی می خواهیم نه سپاسی.»

انفاق، ایثار، سخاوت و جود علی(ع) زبان زد خاص و عام و حتی دشمنان آن حضرت است. آیات قرآن کریم هم چون آیة ولایت و نیز سورة مبارکة "هل اتی" گواه انفاق، ایثار، سخاوت و جود علی(ع), و خانواده بزرگوارش است. و گوهر انفاق و ایثار آنان عشق آنان به خدای متعال است .

امام حسن و حسین علیهما السلام در کودکی بیمار شدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله همراه دو نفر از اصحاب از آنها عیادت کرد. یکی از اصحاب به علی علیه السلام عرض کرد: « چه خوب بود برای شفای دو فرزندت نذری برای خدا می کردی.»
حضرت علی علیه السلام فرمود: « نذر می‌کنم اگر خوب شدند سه روز را روزه بگیرم.»
فاطمه نیز چنین گفت.
 امام حسن و حسین علیهما السلام هم گفتند: « ما نیز سه روز روزه می گیریم.»
فضه، کنیز آنان، نیز همین نذر را کرد.
چندی نگذشت که حسن و حسین علیهما السلام شفا یافتند.
همه به نذر خود وفا کردند و روزه گرفتند، اما برای افطار چیزی در خانه نبود.
علی علیه السلام نزد یکی از همسایگان یهودی اش که پشم‌باف بود و شمعون نام داشت رفت و گفت: « آیا حاضری دختر محمد مقداری پشم برای تو بریسد و تو در برابرش کمی جو بدهی؟»
شمعون گفت: « بله.» و به او کمی پشم داد.
فاطمه علیهاسلام یک‌سوم آن پشم را ریسید و یک صاع جو از شمعون گرفت. آن را آرد کرد و با آن پنج قرص نان پخت؛ برای هر نفر یک قرص نان.
علی علیه السلام نماز مغرب را با پیامبر خدا گزارد و به منزل آمد. سفره را گستردند و هر پنج نفر سر سفره نشستند. هنگامی که امیرالمومنین اولین تکه را کند، ناگاه مسکینی در خانه را زد و گفت: « السلام علیکم یا اهل بیت محمد. من مسلمان مسکینی هستم. از آنچه می‌خورید به من بخورانید. خداوند از نعمت‌های بهشت به شما بدهد!»
همه اهل خانه هر پنج قرص نان را به مسکین دادند، شب را گرسنه خوابیدند و چیزی جز آب نخوردند.
فردای آن روز را نیز روزه گرفتند. فاطمه سلام الله علیها یک سوم دیگر از پشم را ریسید و یک صاع دیگر از جو را آرد کرد و پنج قرص نان پخت.
بعد از نماز مغرب، همین که سر سفره نشستند، یتیمی به در خانه آمد و گفت: « السلام علیکم اهل بیت محمد. من یتیمی مسلمان هستم. از آنچه می‌خورید به من نیز بدهید. خداوند شما را از نعمت های بهشتی اطعام کند.»
همه اهل خانه، آن شب را نیز گرسنه سپری کردند و چیزی جز آب نخوردند.
فردا نیز همین اتفاق تکرار شد و این بار اسیری از مشرکین به در خانه آمد و گفت:« السلام علیکم یا اهل بیت محمد ما را اسیر می کنید و به بند می کشید، اما به ما غذا نمی‌دهید؟»
آن شب نیز همه نان‌های خود را به اسیر دادند و با آب افطار کردند و گرسنه خوابیدند.
فردای آن روز علی، حسن و حسین را نزد رسول خدا برد. آنها از فرط گرسنگی مانند جوجه به خود می لرزیدند. پیامبر با دیدن آنان فرمود:« ای اباالحسن، حالت شما مرا سخت ناراحت می کند. نزد دخترم فاطمه برویم.»
نزد فاطمه رفتند و دیدند او در محراب خود، از گرسنگی دچار ضعف شدیدی شده و چشمانش گود افتاده است.
پیامبر او را به سینه چسباند و گفت: « به خدا پناه می‌برم. شما سه روز است که گرسنه‌اید!»
جبرئیل نازل شد و گفت: « ای محمد، آنچه را خداوند برای تو در باره اهل بیت مهیا ساخته است، بگیر.»
پیامبر فرمود:« چیست؟ »
جبرئیل آیات آغازین سوره‌ی « هل اتی » را قرائت کرد تا رسید به آیه « انّ هذا کان لکم جزاء و کان سعیکم مشکورا
در روایتی دیگر از امام باقر علیه السلام آمده است که جبرئیل در روز چهارم با ظرفی پر از گوشت فرود آمد. اهل بیت از آن خوردند تا سیر شدند ، ولی چیزی از غذا کاسته نشد. حسین علیه السلام با مقداری از آن غذا از خانه خارج شد. زنی یهودی به او گفت: « شما که همیشه در گرسنگی به سر می برید این غذا از کجاست؟ مقداری از آن به من بده.»
حسین علیه السلام دست خود را دراز کرد که غذا را به او بدهد اما جبرئیل فرود آمد و غذا را از دست حسین گرفت و به سوی آسمان برد.
پیامبر خدا فرمود: « اگر حسین نخواسته بود از این غذا به آن زن بدهد، این ظرف غذا تا روز قیامت نزد اهل بیتم باقی بود؛ از آن
می‌خوردند و هیچ‌گاه چیزی از آن کم نمی شد.»

 


جمعه 86 دی 14 , ساعت 12:0 صبح

آیه مباهله در قرآن کریم:

 … به آنها (نصارای نجران) بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت می کنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت می نماییم شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت می کنیم شما نیز از نفوس خود، آنگاه مباهله می کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می دهیم.  ]آیه 61 آل عمران

در آغاز طلوع اسلام، نجران تنها منطقه ‏مسیحى نشین حجاز بود که به عللى از بت پرستى دست کشیده، به‏ آئین مسیح گرویده بودند. رسول اکرم (ص) به موازات مکاتبه با سران ‏دولتهای جهان و مراکز مذهبى، به منظور دعوت نجرانیان به اسلام نیز، نامه اى به اسقف آن شهر نوشت. نمایندگان پیامبر وارد نجران شده و نامه پیامبر (ص) را به اسقف نجران دادند، که مضمون آن چنین است:

 «به نام خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب; از محمد فرستاده خدا بسوى اسقف نجران. خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش مى‏کنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت ‏مى‏نمایم. شما را دعوت مى‏کنم که از ولایت ‏بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آیید; و اگر دعوت مرا نپذیرفتید، باید به حکومت اسلامى مالیات و جزیه بپردازید در غیر این صورت، به‏ شما اعلام خطر خواهم کرد.»

 اسقف پس از قرائت نامه براى تصمیم ‏گیرى؛ شورایى مرکب از شخصیتهاى بارز مذهبى و غیر مذهبى تشکیل داد. یکى از افراد طرف مشورت ‏«شرجیل‏» بود که به عقل و درایت و کاردانى معروفیت داشت. وى‏ گفت: ما مکرر از پیشوایان مذهبى خود شنیده ‏ایم که روزى منصب ‏نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعیل انتقال خواهد یافت و هیچ بعید نیست محمد، که از اولاد اسماعیل است، همان پیغمبر موعود باشد. بعد از سخنان شرجیل، شورا نظر داد که گروهى به‏ عنوان هیئت نمایندگى نجران به مدینه برود تا از نزدیک با محمد (ص) تماس گرفته و دلایل نبوت او را مورد بررسى قرار دهد. بدین ترتیب، هیئتى مرکب از شصت نفر بسوى مدینه رهسپار شدند که در رأس آنها «ابوحارثه بن علقمه» حاکم نجران و دو پیشوای مذهبی دیگر به نامهای، عبدالمسیح و ایهم قرار داشت.

 نجرانیان در حالی که لباس های فاخر بر تن داشتند وارد مدینه شدند و در مسجد به حضور پیغمبر اسلام (ص) آمدند. پیامبر با مشاهده هیئت آنان از ایشان روی برگرداند. چند روز به همین منوال گذشت تا آنکه نجرانیان متوجه شدند با سر و وضعی که آنان دارند امکان گفتگو با رسول خدا وجود ندارد، لذا با لباسی ساده خدمت پیامبر رسیدند. طی جلساتی که با پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم داشتند با آن حضرت به بحث و مناظره پرداختند و علیرغم دلائل قوی و محکمی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم ارائه می فرمود، آنها همچنان به حقانیت آئین و اعتقادات خود پافشاری می کردند. این امر سبب شد تا پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم بر اساس حکم پروردگار متعال، آنان را به مباهله دعوت نماید، که طرفین در پیشگاه خداوند لب به نفرین بگشایند و هر کدام که بر حق نیستند و دروغ مى گویند، به عذاب الهى گرفتار شوند. نصاری پذیرفتند و اجرای آن را به روز بعد موکول کردند.

بامداد روز بعد، اجتماعى عظیم از مردم مدینه در بیرون شهر دیده مى شد و گروهى بى شمار براى تماشاى مباهله گرد آمده بودند. در آن حال مشاهده کردند که پیغمبر اکرم (ص) در حالی که کودکی را در آغوش داشته و دست کودک دیگری را در دست دارد بهمراه بانو و مردی که پشت سر ایشان حرکت می کردند، از راه رسیدند و محلى را براى مباهله در نظر گرفتند.

مسیحیان که از دور ناظر ورود رسول اکرم (ص) بودند، بر خلاف انتظار خود دیدند که آن حضرت با جمعیت و ازدحام نیامده و فقط یک مرد و یک زن و دو پسر با خود آورده است .
پرسیدند که همراهان پیغمبر با او چه نسبتى دارند؟ گفته شد: که اینان محبوب ترین مردم نزد رسول اکرم هستند. یکى فاطمه دختر او و دیگرى على داماد و پسر عمش و آن دو پسر، فرزندان دختر او، حسن و حسین مى باشند. اسقف اعظم نصرانی که متحیر شده بود، خطاب به جمعیت نصاری گفت: بنگرید که محمد چگونه با اطمینان تمام و ایمان راسخ به میدان آمده و بهترین عزیزان خود را برای اجرای مباهله به همراه آورده است! به خدا سوگند اگر او را در این امر تردید و یا خوفی داشت، هرگز عزیزان خود را انتخاب نمی کرد. مردم، من در چهره آنان معنویت و روحانیتی می یابم که اگر از خدا درخواست کنند، کوه ها را از جای خود حرکت خواهند داد. پس از مباهله با آنان بر حذر باشید که عذاب و بلا دامن ما را خواهد گرفت. به دنبال آن، پیامى به رسول اکرم (ص) فرستادند که از مباهله درگذر و تو خودت در میان ما حکم باش و کار را با مصالحه خاتمه بده.

رسول اکرم (ص) با پیشنهاد آنها موافقت کرد و صلح نامه اى به خط امیرالمومنین على (ع) و تعیین جزیه سبک و آسانى که سالیانه بپردازند، تنظیم گردید و کار خاتمه یافت .

برگرفته ازسایتhttp://www2.irib.ir/occasions/mobahele/mobahele.HTM

 


شنبه 86 دی 8 , ساعت 12:0 صبح

 

غدیر

واقعه غدیر حادثه اى تاریخى نیست که در کنار دیگر وقایع بدان نگریسته شود. غدیر تنها نام یک سرزمین نیست. یک تفکر است، نشانه و رمزى است که از تداوم خط نبوّت حکایت مى کند. غدیر نقطه تلاقى کاروان رسالت با طلایه داران امامت است.
آرى غدیر یک سرزمین نیست،
چشمه اى است که تا پایان هستى مى جوشد، کوثرى است که فنا برنمى دارد، افقى است بى کرانه و خورشیدى است عالمتاب.

  داستان غدیر خم

سال دهم هجرت بود و پیامبر از آخرین سفر حج خود باز می گشت، گروه انبوهی که تعدادشان را تا صد و بیست هزار رقم زده اند او را بدرقه می کردند تا این که به پهنه بی آبی به نام غدیر خم رسیدند.

نیم روز هیجدهم ذی الحجه بود که ناگهان پیک وحی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله  نازل شد و از جانب خدا پیام آورده که: «ای رسول آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده به گوش مردم برسان و اگر چنین نکنی رسالت او را ابلاغ نکرده ای و خداوند تو را از گزند مردمان حفظ خواهد کرد» پیامبر دستور توقف دادند و همگان در آن بیابان بی آب و در زیر آفتاب سوزان صحرا فرود آمدند و منبری از جهاز شتران برای پیامبر ساختند و رسول خدا بر فراز آن رفته و روی به مردم کردند. ابتدا خدای را سپاس فرموده و از بدیهای نفس اماره به او پناه جست و فرمود: ای مردم بزودی من از میان شما رخت بر می بندم, آنگاه می افزاید چه کسی بر مومنین در ارزیابی مصلحت ها و شناخت و تصرف در امور سزاوارتراست همه یک سخن می گویند خدا و پیامبرداناترند.

 رسول گرامی می فرماید آیا من به شما از خودتان اولی و سزاوارتر.نیستم و همگان یک صدا جواب می دهند که چرا چنین است آنگاه فرمود: من دو چیز گرانبها در میان شما می گذارم یکی ثقل اکبر  که کتاب خداست و دیگری ثقل اصغر که اهل بیت منند. مردم، بر آنان پیشی نگیرید و از آنان عقب نمانید. آنگاه دست علی (ع) را در دست گرفت و آن قدر بالا برد که همگان او را در کنار رسول خدا دیدند و شناختند  سپس فرمود: خداوند مولای من و من مولای مومنان هستم و بر آنها از خودشان سزاوارترم. ای مردم هر کس که من مولا و رهبر اویم این علی هم مولا و رهبر اوست و این جمله را سه بار تکرار کرد و چنین ادامه داد: پروردگارا، دوستان علی را دوست بدار و دشمنان او را خوار. خدایا علی را محور حق قرار ده و سپس فرمود: لازم است حاضران این خبر را به غایبان برسانند. هنوز اجتماع به حال خود باقی بود که دوباره آهنگ روح بخش وحی گوش جان محمد صلی الله علیه و آله را نواخت که:‌ «امروز دینتان را برایتان کامل نمودم و نعمت خود را بر شما به پایان رساندم و اسلام را به عنوان دین برایتان پسندیدم» و بدین سان علی (ع) از جانب خداوند برای جانشینی پیامبر (ص) برگزیده شد. 

مفهوم عید

هیجدهم ذی الحجه روز غدیر خم را مسلمین خصوصا شیعیان عید شمرده اند  لغویون عید را از مشتقات ماده "ع و د" به معنای بازگشت می دانند و در  نوروز بازگشت حیات را به پیکر سرد گرامی می دارند حیاتی که در هجوم خزان به  سردی می گراید و در بیداد سرمای زمستان تا مرز نیستی پیش می رود تا آنجا که  گویی هرگز نبوده است. 

در مقام تطبیق این نکته با موازین مکتبی و مذهبی باید گفت عید آدمی   بزرگداشت بازگشت حیات معنوی انسان است. در چنین باوری نوروز انسان روزی است   که وی به خویشتن باز گردد و گمشده اش را دریابد. مثلا در ماه مبارک رمضان   آدمی بعد از سی روز جهاد و مجاهده با نفس سرکش تمام ناخالصی های وجودش را   ذوب می کند تا عبودیت ناب در آن تجلی کند و آنگاه عید فطر است. پس عید  اسلامی بازگشت حیات است و تعیین آن بر عهده شرع اقدس   غدیر بنا بر این تفسیر هر دو شرط را دارد یعنی هم بازگشت به خوبشتن است   .و هم از طرف شرع مشخص شده است.غدیر بازگشت حیات دوباره اسلام است   علاوه اینکه عید غدیر تشریع هم شده است در زیر به نمونه هایی از روایاتی که   غدیر را عید شمرده اند اشاره می شود   فرات بن ابراهیم کوفی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که ایشان به نقل   از پیامبر اکرم فرمودند   یوم غدیر خم افضل اعیاد امتی  روز غدیر بزرگترین عید امت من است   حسن بن راشد می گوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم غیر از عید فطر و   قربان برای مسلمانان عید دیگری هم هست فرمودند بلی و این عید از آن دو عید  دیگر با فضیلت تر است   گفتم کدام روز است   فرمود روز هیجدهم ماه ذی حجه عید غدیر خم   عرض کردم قربانت شوم در آن روز چه اعمالی انجام دهیم   روزه بگیرید بر محمد و آلش صلوات بفرستید ...... یقین بدانید فرمودند   انبیا علیهم السلام روزی که وصی خود را نصب می کردند امر می کردند که آن روز  را جشن بگیرند  وقتی به سیره ائمه و پیامبر اکرم مراجعه می شود در می یابیم که پیامبر و  امیر مومنان و سایر ائمه با روز غدیر به عنوان یک عید برخورد کرده و  مسلمانان را به تبریک و تهنیت گفتن به هم دعوت کرده اند  امام حسن علیه السلام روز عید غدیر در کوفه مهمانی بزرگی برپا می داشتند.

 امام علی با فرزندان و گروهی از پیروانش بعد از نماز برای شرکت در مجلس  به منزل امام حسن علیه السلام می رفتند .و پس از اتمام مهمانی امام حسن علیه السلام  هدایایی به مردم اعطا می فرمود   .لذا این حرکت امام حسن علیه السلام موجب شد مردم به روز عید غدیر عادت کنند.

 

 


پنج شنبه 86 آذر 29 , ساعت 10:36 صبح

صدای پای عید می آید. عید قربان عید پاک ترین عیدها است عید سر سپردگی و بندگی است. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. عید قربان عید نزدیک شدن دلهایی است که به قرب الهی رسیده اند. عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو است.

 

و اکنون در منایی، ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاکت؟ ... ؟

این را تو خود می دانی، تو خود آن را، او را – هر چه هست و هر که هست – باید به منا آوری و برای قربانی، انتخاب کنی، من فقط می توانم " نشانیها " یش را به تو بدهم:

آنچه تو را، در راه ایمان ضعیف می کند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" می خواند، آنچه تو را، در راه "مسئولیت" به تردید می افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا " پیام" را بشنوی، تا حقیقت را اعتراف کنی، آنچه ترا به "فرار" می خواند آنچه ترا به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه می کشاند، و عشق به او، کور و کرت می کند ابراهیمی و "ضعف اسماعیلی" ات، ترا بازیچه ابلیس می سازد. در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای بدست آوردنش، از بلندی فرود می آیی، برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی، او اسماعیل توست، اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، یا یک حالت، یک وضع، و حتی، یک " نقطه ضعف"!

اما اسماعیل ابراهیم، پسرش بود!

سالخورده مردی در پایان عمر، پس از یک قرن زندگی پر کشاکش و پر از حرکت، همه آوارگی و جنگ و جهاد و تلاش و درگیری با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متولیان بت پرستی و خرافه های ستاره پرستی و شکنجه زندگی. جوانی آزاده و روشن و عصیانی در خانه پدری متعصب و بت پرست و بت تراش! و در خانه اش زنی نازا، متعصب، اشرافی: سارا.

و اکنون، در زیر بار سنگین رسالت توحید، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل یک قرن شکنجه "مسئولیت روشنگری و آزادی"، در "عصر ظلمت و با قوم خوکرده با ظلم"، پیر شده است و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز یک " بشر" مانده است و در پایان رسالت عظیم خدایی اش، یک " بنده خدا" ، دوست دارد پسری داشته باشد، اما زنش نازا است و خودش، پیری از صد گذشته، آرزومندی که دیگر امیدوار نیست، حسرت و یأس جانش را می خورد، خدا، بر پیری و ناامیدی و تنهایی و رنج این رسول امین و بنده وفادارش – که عمر را همه در کار او به پایان آورده است، رحمت می آورد و از کنیز سارا – زنی سیاه پوست –  به او یک فرزند می بخشد، آن هم یک پسر! اسماعیل، اسماعیل، برای ابراهیم، تنها یک پسر، برای پدر، نبود، پایان یک عمر انتظار بود، پاداش یک قرن رنج، ثمره یک زندگی پرماجرا، تنها پسر جوان یک پدر پیر، و نویدی عزیز، پس از نومیدی تلخ.

و اکنون، در برابر چشمان پدر – چشمانی که در زیر ابروان سپیدی که بر آن افتاده، از شادی، برق می زند – می رود و در زیر باران نوازش و آفتاب عشق پدری که جانش به تن او بسته است، می بالد و پدر، چون باغبانی که در کویر پهناور و سوخته ی حیاتش، چشم به تنها نو نهال خرّم و جوانش دوخته است، گویی روئیدن او را، می بیند و نوازش عشق را و گرمای امید را در عمق جانش حس می کند.

در عمر دراز ابراهیم، که همه در سختی و خطر گذشته، این روزها، روزهای پایان زندگی با لذت " داشتن اسماعیل" می گذرد، پسری که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشیده است، و هنگامی آمده است که پدر، انتظارش نداشته است!

اسماعیل، اکنون نهالی برومند شده است، جوانی جان ابراهیم، تنها ثمر زندگی ابراهیم، تمامی عشق و امید و لذت پیوند ابراهیم!

در این ایام ، ناگهان صدایی می شنود :

"ابراهیم! به دو دست خویش، کارد بر حلقوم اسماعیل بنه و بکُش"!

مگر می توان با کلمات، وحشت این پدر را در ضربه آن پیام وصف کرد؟

ابراهیم، بنده ی خاضع خدا، برای نخستین بار در عمر طولانی اش، از وحشت می لرزد، قهرمان پولادین رسالت ذوب می شود، و بت شکن عظیم تاریخ، درهم می شکند، از تصور پیام، وحشت می کند اما، فرمان فرمان خداوند است. جنگ! بزرگترین جنگ، جنگِ در خویش، جهاد اکبر! فاتح عظیم ترین نبرد تاریخ، اکنون آشفته و بیچاره! جنگ، جنگ میان خدا و اسماعیل، در ابراهیم.

دشواری "انتخاب"!

کدامین را انتخاب می کنی ابراهیم؟! خدا را یا خود را ؟ سود را یا ارزش را؟ پیوند را یا رهایی را؟ لذت را یا مسئولیت را؟ پدری را یا پیامبری را؟ بالاخره، "اسماعیلت" را یا " خدایت" را؟

انتخاب کن! ابراهیم.

در پایان یک قرن رسالت خدایی در میان خلق، یک عمر نبوتِ توحید و امامتِ مردم و جهاد علیه شرک و بنای توحید و شکستن بت و نابودی جهل و کوبیدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبهه ها پیروز برآمدن و از همه مسئولیت ها موفق بیرون آمدن و هیچ جا، به خاطر خود درنگ نکردن و از راه، گامی، در پی خویش، کج نشدن و از هر انسانی، خدایی تر شدن و امت توحید را پی ریختن و امامتِ انسان را پیش بردن و همه جا و همیشه، خوب امتحان دادن ...

ای ابراهیم! قهرمان پیروز پرشکوه ترین نبرد تاریخ! ای روئین تن، پولادین روح، ای رسولِ اُلوالعَزْم، مپندار که در پایان یک قرن رسالت خدایی، به پایان رسیده ای! میان انسان و خدا فاصله ای نیست، "خدا به آدمی از شاهرگ گردنش نزدیک تر است"، اما، راه انسان تا خدا، به فاصله ابدیت است، لایتناهی است! چه پنداشته ای؟

اکنون ابراهیم است که در پایان راهِ دراز رسالت، بر سر یک "دو راهی" رسیده است: سراپای وجودش فریاد می کشد: اسماعیل! و حق فرمان می دهد: ذبح! باید انتخاب کند!

"این پیام را من در خواب شنیدم، از کجا معلوم که ..."! ابلیسی در دلش "مهر فرزند" را بر می افروزد و در عقلش، " دلیل منطقی" می دهد.

این بار اول، "جمره اولی"، رمی کن! از انجام فرمان خود داری می کند و اسماعیلش را نگاه می دارد،

 "ابراهیم، اسماعیلت را ذبح کن"!

این بار، پیام صریح تر، قاطع تر! جنگ در درون ابراهیم غوغا می کند. قهرمان بزرگ تاریخ بیچاره ای است دستخوش پریشانی، تردید، ترس، ضعف،پرچمدار رسالت عظیم توحید، در کشاش میان خدا و ابلیس، خرد شده است و درد، آتش در استخوانش افکنده است.

روز دوم است، سنگینی "مسئولیت"، بر جاذبه ی "میل" ، بیشتر از روز پیش می چربد. اسماعیل در خطر افتاده است و نگهداریش دشوارتر.

ابلیس، هوشیاری و منطق و مهارت بیشتری در فریب ابراهیم باید بکار زند. از آن "میوه ی ممنوع" که به خورد "آدم" داد!

ابلیس در دلش "مهر فرزند" را بر می افروزد و در عقلش "دلیل منطقی" می دهد.

"اما ... من این پیام را در خواب شنیدم، از کجا معلوم که ..."؟

این بار دوم، "جمره وسطی"، رمی کن!

از انجام فرمان خودداری می کند و اسماعیل را نگه می دارد.

"ابراهیم! اسماعیلت را ذبح کن"! صریح تر و قاطع تر.

ابراهیم چنان در تنگنا افتاده است که احساس می کند تردید در پیام، دیگر توجیه نیست، خیانت است، مرز "رشد" و "غی" چنان قاطعانه و صریح، در برابرش نمایان شده است که از قدرت و نبوغ ابلیس نیز در مغلطه کاری، دیگر کاری ساخته نیست. ابراهیم مسئول است، آری، این را دیگر خوب می داند، اما این مسئولیت تلخ تر و دشوارتر از آنست  که به تصور پدری آید. آن هم سالخورده پدری، تنها، چون ابراهیم!

و آن هم ذبح تنها پسری، چون اسماعیل!

کاشکی ذبح ابراهیم می بود، به دست اسماعیل،  چه آسان! چه لذت بخش! اما نه، اسماعیلِ جوان باید بمیرد و ابراهیمِ پیر باید بماند.، تنها، غمگین و داغدار...

ابراهیم، هر گاه که به پیام می اندیشد، جز به تسلیم نمی اندیشد، و دیگر اندکی تردید ندارد، پیام پیام خداوند است و ابراهیم، در برابر او، تسلیمِ محض!

اکنون، ابراهیم دل از داشتن اسماعیل برکنده است، پیام پیام حق است. اما در دل او، جای لذت" داشتن اسماعیل" را، درد "از دست دادنش" پر کرده است. ابراهیم تصمیم گرفت، انتخاب کرد، پیداست که "انتخابِ" ابراهیم، کدام است؟ "آزادی مطلقِ بندگی خداوند"!

ذبح اسماعیل! آخرین بندی که او را به بندگی خود می خواند!

ابتدا تصمیم گرفت که داستانش را با پسر در میان گذارد، پسر را صدا زد، پسر پیش آمد، و پدر، در قامت والای این "قربانی خویش" می نگریست!

اسماعیل، این ذبیح عظیم! اکنون در منا، در خلوتگاهِ سنگی آن گوشه، گفتگوی پدری و پسری!

پدری برف پیری بر سر و رویش نشسته، سالیان دراز بیش از یک قرن، بر تن رنجورش گذشته، و پسری، نوشکفته و نازک!

آسمانِ شبه جزیره، چه می گویم؟ آسمانِ جهان ، تاب دیدن این منظره را ندارد. تاریخ، قادر نیست بشنود. هرگز، بر روی زمین چنین گفتگویی میان دو تن، پدری و پسری، در خیال نیز نگذشته است. گفتگویی این چنین صمیمانه و این چنین هولناک!

-"اسماعیل، من در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم..."!

این کلمات را چنان شتابزده از دهان بیرون می افکند که خود نشنود، نفهمد. زود پایان گیرد. و پایان گرفت و خاموش ماند، با چهره ای هولناک و نگاههای هراسانی که از دیدار اسماعیل وحشت داشتند!

اسماعیل دریافت، بر چهره ی رقت بار پدر دلش بسوخت، تسلیتش داد:

-"پدر! در انجامِ فرمانِ حق تردید مکن، تسلیم باش، مرا نیز در این کار تسلیم خواهی یافت و خواهی دید که – اِنْ شاءَالله – از – صابران خواهم بود"!

ابراهیم اکنون، قدرتی شگفت انگیز یافته بود. با اراده ای که دیگر جز به نیروی حق پرستی نمی جنبید و جز آزادی مطلق نبود، با تصمیمی قاطع، به قامت برخاست، آنچنان تافته و چالاک که ابلیس را یکسره نومید کرد، و اسماعیل – جوانمردِ توحید – که جز آزادی مطلق نبود، و با اراده ای که دیگر جز به نیروی حق پرستی نمی جنبید، در تسلیم حق، چنان نرم و رام شده بود که گوی، یک " قربانی آرام و صبور" است!

پدر کارد را بر گرفت، به قدرت و خشمی وصف ناپذیر، بر سنگ می کشید تا تیزش کند!

مهر پدری را، درباره عزیزترین دلبندش در زندگی، این چنین نشان می داد، و این تنها محبتی بود که به فرزندش می توانست کرد. با قدرتی که عشق به روح می بخشد، ابتدا، خود را در درون کُشت، و رگ جانش را در خود گسست و خالی از خویش شد، و پر از عشقِ به خداوند.

زنده ای که تنها به خدا نفس می کشد!

آنگاه، به نیروی خدا برخاست، قربانی جوان خویش را – که آرام و خاموش، ایستاده بود، به قربانگاه برد، بر روی خاک خواباند،  زیر دست و پای چالاکش را گرفت، گونه اش را بر سنگ نهاد، بر سرش چنگ زد، - دسته ای از مویش را به مشت گرفت، اندکی به قفا خم کرد، شاهرگش بیرون زد، خود را به خدا سپرد، کارد را بر حلقوم قربانیش نهاد، فشرد، با فشاری غیظ آمیز، شتابی هول آور، پیرمرد تمام تلاشش این است که هنوز بخود نیامده، چشم نگشوده، ندیده، در یک لحظه  "همه او" تمام شود، رها شود، اما...

آخ! این کارد!

این کارد... نمی برد!

آزار می دهد،

این چه شکنجه ی بی رحمی است!

کارد را به خشم بر سنگ می کوبد!

همچون شیر مجروحی می غرد، به درد و خشم، برخود می پیچد، می ترسد، از پدر بودنِ خویش بیمناک می شود، برق آسا بر می جهد و کارد را چنگ می زند و بر سر قربانی اش، که همچنان رام و خاموش، نمی جنبد دوباره هجوم می آورد،

که ناگهان،

گوسفندی!

و پیامی که:

" ای ابراهیم! خداوند از ذبح اسماعیل درگذشته است، این گوسفند را فرستاده است تا بجای او ذبح کنی، تو فرمان را انجام دادی"!

الله اکبر!

یعنی که قربانی انسان برای خدا – که در گذشته، یک سنت رایج دینی بود و یک عبادت – ممنوع! در "ملت ابراهیم" ، قربانی گوسفند، بجای قربانی انسان! و از این معنی دارتر، یعنی که خدای ابراهیم، همچون خدایان دیگر، تشنه خون نیست. این بندگان خدای اند که گرسنه اند، گرسنه گوشت! و از این معنی دارتر، خدا، از آغاز، نمی خواست که اسماعیل ذبح شود، می خواست که ابراهیم ذبح کننده اسماعیل شود، و شد، چه دلیر! دیگر، قتل اسماعیل بیهوده است، و خدا، از آغاز می خواست که اسماعیل، ذبیح خدا شود، و شد، چه صبور! دیگر، قتل اسماعیل، بیهوده است! در اینجا، سخن از " نیازِ خدا" نیست، همه جا سخن از " نیازِ انسان" است، و این چنین است " حکمتِ" خداوند حکیم و مهربان، "دوستدارِ انسان"، که ابراهیم را، تا قله بلند "قربانی کردن اسماعلیش" بالا می برد، بی آنکه اسماعیل را قربانی کند! و اسماعیل را به مقام بلند "ذبیح عظیم خداوند" ارتقاء می دهد، بی آنکه بر وی گزندی رسد!

که داستان این دین، داستان شکنجه و خود آزاری انسان و خون و عطش خدایان نیست داستان "کمال انسان" است، آزادی از بند غریزه است، رهایی از حصار تنگ خودخواهی است، و صعود روح و معراج عشق و اقتدار معجزه آسای اراده بشریست و نجات از هر بندی و پیوندی که تو را بنام یک «انسان مسئول در برابر حقیقت"، اسیر می کند و عاجز، و بالأخره، نیل به قله رفیع "شهادت"، اسماعیل وار، و بالاتر از "شهادت" - آنچه در قاموس بشر، هنوز نامی ندارد – ابراهیم وار! و پایان این داستان؟ ذبح گوسفندی، و آنچه در این عظیم ترین تراژدی انسانی، خدا برای خود می طلبید؟ کشتن گوسفندی برای چند گرسنه ای!

موسم عید است. روز شادى مسلمانان. روز قبولى در جشن بندگى خداوند. اى مسلمان حج گزار و اى کسى که در شکوهمندترین آیین دینى از زخارف دنیا دور شدى و به او نزدیکتر. ایام حج را نشانه اى از پاکیزگى ، رهایى، آزادگى، آگاهى و معنویت بدان. بدان که زمین سراسر حجى است که تو در آنى و باید با سادگى، وقوف در جهان درون و بیرون و قربانى کردن همه آرزوهاى پوچ دنیوى، خود را براى سفر بزرگ آماده کنى. انسان مسافر چند روزه کاروان زندگى است. سلام بر ابراهیم، سلام بر محمد و سلام بر همه بندگان صالح خداوند.


شنبه 86 آذر 24 , ساعت 12:27 عصر

عرفات نام جایگاهی است که حاجیان در روز عرفه (نهم ذی الحجه) در آنجا توقف می کنند و به دعا و نیایش میپردازند و پس از برگزاری نماز ظهر و عصر به مکه مکرمه باز میگردند و وجه تسمیه آنرا چنین گفته اند که جبرائیل علیه السلام هنگامی که مناسک را به ابراهیم می آموخت، چون به عرفه رسید به او گفت «عرفت» و او پاسخ داد آری، لذا به این نام خوانده شد. و نیز گفته اند سبب آن این است که مردم از این جایگاه به گناه خود اعتراف میکنند و بعضی آن را جهت تحمل صبر و رنجی میدانند که برای رسیدن به آن باید متحمل شد. چرا که یکی از معانی «عرف» صبر و شکیبایی و تحمل است. (1)

 

             حضرت آدم (ع) در عرفات: 

فَتَلَقی آدَمُ مِنْ رَبِّه کَلماتًُ فتابَ عَلیهِ اِنَّه’ هو التَّوابُ الرّحیمْ

آدم از پروردگارش کلماتی دریافت داشت و با آن بسوی خدا بازگشت و خداوند، توبه او را پذیرفت، چه او توبه پذیر مهربان است.

طبق روایت امام صادق(ع)، آدم (ع) پس از خروج از جوار خداوند، و فرود به دنیا، چهل روز هر بامداد بر فرار کوه صفا با چشم گریان در حال سجود بود، جبرئیل بر آدم فرود آمد و پرسید:

ـ چرا گریه می کنی ای آدم؟

ـ چگونه می توانم گریه نکنم در حالیکه خداوند مرا از جوارش بیرون رانده و در دنیا فرود آورده است.

ـ ای آدم به درگاه خدا توبه کن و بسوی او بازگرد.

ـ چگونه توبه کنم؟

جبرئیل در روز هشتم ذیحجه آدم را به منی برد، آدم شب را در آنجا ماند. و صبح با جبرئیل به صحرای عرفات رفت، جبرئیل بهنگام خروج از مکه، احرام بستن را به او یاد داد و به او لبیک گفتن را آموخت و چون بعد از ظهر روز عرفه فرا رسید تلبیه را قطع کرد و به دستور جبرئیل غسل نمود و پس از نماز عصر، آدم را به وقوف در عرفات واداشت و کلماتی را که از پروردگار دریافت کرده بود به وی تعلیم داد، این کلمات عبارت بودند از:
 

خداوندا با ستایشت تو را تسبیح می گویم

سُبحانَکَ اللهُمَ وَ بِحمدِک

جز تو خدایی نیست

لا الهَ الاّ اَنْتْ 

کار بد کردم و بخود ظلم نمودم

عَمِلْتُ سوء وَ ظَلَمْتُ نَفْسی

به گناه خود اعتراف می کنم

وَ اِعْتَرِفْتُ بِذَنبی اِغْفرلی

تو مرا ببخش که تو بخشنده مهربانی

اِنَّکَ اَنْتَ اَلغَفور الرّحیمْ


آدم (ع) تا بهنگام غروب آفتاب همچنان دستش رو به آسمان بلند بود و با تضرع اشک می ریخت، وقتیکه آفتاب غروب کرد همراه جبرئیل روانه مشعر شد، و شب را در آنجا گذراند. و صبحگاهان در مشعر بپاخاست و در آنجا نیز با کلماتی به دعا پرداخت و به درگاه خداوند توبه گذاشت......

 حضرت ابراهیم (ع) در عرفات

در صحرای عرفات، جبرئیل، پیک وحی الهی، مناسک حج را به حضرت ابراهیم (ع) نیز آموخت و حضرت ابراهیم (ع) در برابر او می فرمود: عَرِفتُ، عَرِفتُ (شناختم، شناختم).

 پیامبر اسلام (ص) در عرفات

و نیز دامنه کوه عرفات در زمان صدر اسلام کلاس صحرایی پیامبر اسلام (ص) بود و بنا به گفته مفسرین آخرین سوره قرآن در صحرای عرفات بر پیغمبر (ص) نازل شد و پیغمبر این سوره را که از جامع ترین سوره های قرآن است و دارای میثاق و پیمانهای متعدد با ملل یهود، مسیحی و مسلمان و علمای آنها می باشد، و قوانین و احکام کلی اسلام را در بر دارد، به مردم و شاگردانش تعلیم فرمود.

و طبق مشهور میان محدثان پیامبر (ص) در چنین روزی سخنان تاریخی خود را در اجتماعی عظیم و با شکوه حجاج بیان داشت:

...... ای مردم سخنان مرا بشنوید! شاید دیگر شما را در این نقطه ملاقات نکنم. شما به زودی بسوی خدا باز می گردید. در آن جهان به اعمال نیک و بد شما رسیدگی میشود. من به شما توصیه می کنم هرکس امانتی نزد اوست باید به صاحبش برگرداند. هان ای مردم بدانید ربا در آئین اسلام اکیداً حرام است. از پیروی شیطان بپرهیزید. به شما سفارش می کنم که به زنان نیکی کنید زیرا آنان امانتهای الهی در دست شما هستند، و با قوانین الهی بر شما حلال شده اند.

......... من در میان شما دو چیز بیادگار می گذارم که اگر به آن دو چنگ زنید گمراه نمی شوید، یکی کتاب خدا و دیگری سنت و (عترت) من است.

هر مسلمانی با مسلمان دیگر برادر است و همه مسلمانان جهان با یکدیگر برادرند و چیزی از اموال مسلمانان بر مسلمانی حلال نیست مگر اینکه آنرا به طیب خاطر به دست آورده باشد.....

 

 

صحرای عرفات همایش شناخت و خودسازی امام حسین (ع)

حضرت سیدالشهدا، امام حسین (ع) نیز بعد از ظهر روز عرفه همراه با فرزندان و گروهی از اصحاب از خیمه های خود در صحرای عرفات بیرون آمدند، و روی به دامن «کوه رحمت» نهادند و در سمت چپ کوه روی به کعبه، همایشی تشکیل دادند، که موضوع آن بمناسبت روز عرفه (روز شناخت)، شناخت و سازندگی بود. این همایش، تنها جنبه علم و معرفت نداشت بلکه شناخت توأم با عمل و سازندگی و تزکیه و خودسازی بود و فهرست مطالب آن عبارت بودند از:

1ـ شناخت خدا و صفات الهی.

2ـ شناخت خود یا خودشناسی.

3ـ شناخت جهان.

4ـ شناخت آخرت.

5ـ شناخت پیامبران.

6ـ خودسازی با صفات الهی.

7ـ پرورش نفس با کمالات الهی.

8ـ توبه و بازگشت به خدای مهربان.

9ـ دور کردن صفات نکوهیده از خود با تسبیح پروردگار.

10ـ فراگیری راه تعلیم و تربیت از خدا.

11ـ شناخت و درخواست بهترین مسئلت ها.

12ـ تبدیل خود پرستی نفس به خدا پرستی.

13ـ تبدیل خود برتر بینی نفس به تواضع و فروتنی.

14ـ تبدیل خودخواهی نفس به ایثار و غیر خواهی.

15ـ تعلیم مفاهیم و ادبیات قرآن.

 

دعای روحبخش عرفه

برگزیده ای از دعای امام حسین (ع) در عرفه

 

1ـ ستایش حق تعالی:

ستایش سزاوار خداوندی است که کس نتواند از فرمان قضایش سرپیچد و مانعی نیست که وی را از اعطای عطایا، باز دارد. و صنعت هیچ صنعتگری بپای صنعت او نرسد. بخشنده بیدریغ است. اوست که بدایع خلقت را بسرشت و صنایع گوناگون وجود را با حکمت خویش استوار ساخت.......

 2ـ تجدید عهد و میثاق با خدا:

پروردگارا بسوی تو روی آورم. و به ربوبیت تو گواهی دهم. و اعتراف کنم که تو تربیت کننده و پرورنده منی. و بازگشتم بسوی توست. مرا با نعمت آغاز فرمودی قبل از اینکه چیز قابل ذکری باشم.......

 3ـ خود شناسی:

 و قبل از هدایت مرا با صنع زیبایت مورد رأفت و نعمتهای بیکرانت قرار دادی. آفرینشم را از قطره آبی روان پدید آوردی. و در تاریکیهای سه گانه جنینی سکونتم دادی: میان خون و گوشت و پوست. و مرا شاهد آفرینش خویش نگرداندی و هیچیک از امورم را بخودم وا نگذاشتی........

 4ـ راز آفرینش انسان:

ولی مرا برای هدفی عالی یعنی هدایت (و رسیدن به کمال) موجودی کامل و سالم بدنیا آوردی. و  در آن هنگام که کودکی خردسال در گهواره بودم، از حوادث حفظ کردی. و مرا از شیر شیرین و گوارا تغذیه نمودی. و دلهای پرستاران را بجانب من معطوف داشتی. و با محبت مادران به من گرمی و فروغ بخشیدی........

 5ـ تربیت انسان در دانشگاه الهی:

تا اینکه با گوهر سخن مرا ناطق و گویا ساختی. و نعمتهای بیکرانت را بر من تمام کردی. و سال به سال بر رشد و تربیت من افزودی. تا اینکه فطرت و سرنوشتم، به کمال انسانی رسید. و از نظر توان اعتدال یافت. حجتت را بر من تمام کردی که معرفت و شناختت را به من الهام فرمودی.......

 6ـ نعمتهای خداوند:

آری این لطف تو بود که از خاک پاک عنصر مرا بیافریدی. و راضی نشدی ای خدایم که نعمتی را از من دریغ داری. بلکه مرا از انواع وسائل زندگی برخوردار ساختی. با اقدام عظیم و مرحمت بیکرانت بر من. و باحسان عمیم خود نسبت به من، تا اینکه همه نعماتت را درباره من تکمیل فرمودی......

 7ـ شهادت به بیکرانی نعمت های الهی:

الهی! من به حقیقت ایمانم، گواهی دهم. و نیز به تصمیمات متیقن خود و به توحید صریح و خالصم

و به باطن نادیدنی نهادم. و پیوستهای جریان نور دیده ام. و خطوط ترسیم شده بر صفحه پیشانی ام، و روزنه های تنفسی ام، و نرمه های تیغه بینی ام. و آوازگیرهای پرده گوشم و آنچه در درون لبهای من پنهان است......

 8ـ ناتوانی بشر از بجا آوردن شکر الهی:

گواهی می دهم ای پروردگار که اگر در طول قرون و اعصار زنده بمانم و بکوشم تا شکر یکی از نعمات تو بجا آورم، نتوانم مگر باز هم توفیق تو رفیقم شود، که آن خود مزید نعمت و مستوجب شکر دیگر، و ستایش جدید و ریشه دار باشد...........

 9ـ ستایش خدای یگانه:

معهذا من با تمام جد و جهد و توش و توانم تا آنجا. که وسعم می رسد با ایمان و یقین قلبی گواهی می دهم. و اظهار می دارم:

حمد و ستایش خدایی را که فرزندی ندارد تا میراث برش باشد. و در فرمانروایی نه شریکی دارد تا با وی در آفرینش بر ضدیت برخیزد و نه دستیاری دارد تا در ساختن جهان به وی کمک دهد

10ـ خواسته های یک انسان متعالی:

خداوندا، چنان کن که از تو بیم داشته باشم، آنچنان که گویی تو را می بینم و مرا با تقوایت رستگار کن! اما بخاطر گناهانم مرا به شقاوت دچار مساز! مقدر کن که سرنوشت من به خیر و صلاح من باشد. و در تقدیراتت خیر و برکت بمن عطا فرما!

 11ـ سپاس به تربیت های الهی:

خداوندا! ستایش از آن تست که مرا آفریدی. و مرا شنوا و بینا گرداندی! و ستایش سزاوار تست که مرا بیافریدی و خلقتم را نیکو بیاراستی. بخاطر لطفی که به من داشتی والا......

 12ـ نیازهای تربیتی از خدا:

و مرا بر مشکلات روزگار، و کشمکش شبها و روزها یاری فرمای! و مرا از رنجهای این جهان و محنتهای آن جهان نجات بده و از شر بدیهایی که ستمکاران در زمین می کنند نگاه بدار.............

 13ـ شکایت به پیشگاه خداوند:

خدایا! مرا به که وا می گذاری؟ آیا به خویشاوندی که پیوند خویشاوندی را خواهد گسست؟ یا به بیگانه که بر من بر آشفتد؟ یا به کسانیکه مرا به استضعاف و استثمار کشانند؟ در صورتیکه تو پروردگار من و مالک سرنوشت منی؟

 14ـ ای مربی پیامبران و فرستنده کتب آسمانی:

ای خدای من و ای خدای پدران من! ابراهیم، اسماعیل، اسحق و یعقوب، و ای پروردگار جبرئیل، مکائیل و اسرائیل. و ای تربیت کننده محمد، خاتم پیامبران و فرزندان برگزیده اش. ای فرو فرستنده تورات، انجیل زبور و فرقان......

 15ـ تو پناهگاه منی:

تو پناهگاه منی، بهنگامی که راهها با همه وسعت، بر من صعب و دشوار شوند و فراخنای زمین بر من تنگ گردد. و اگر رحمت تو نبود من اکنون جزء هلاک شدگان بودم. و تو مرا از خطاهایم باز می داری. و اگر پرده پوشی تو نبود از رسوایان بودم.

 

 1- فرهنگ دهخدا / ج 10 جدید / ص 15818

 منبع: دعای عرفه عبدالکریم بی آزار شیرازی


دوشنبه 86 آذر 12 , ساعت 8:26 صبح

یاری امام زمان(عج) در این زمان به انجام صحیح وظایف خود در زمان غیبت است . وظیفه منتظر امام زمان(ع) این است که مانند یک منتظر واقعی زندگی کند. وقتی انسان حقیقتا منتظر کسی باشد تمام رفتار و سکناتش نشان از منتظر بودن او دارد. به عنوان مثال اگر منتظر میهمان باشد حتما خانه را تمیز و مرتب می کند، وسایل پذیرایی را آماده می کند و با لباس مرتب و چهره ای شاداب در انتظار می ماند. چنین کسی می تواند ادعا کند که منتظر میهمان بوده است. اما کسی که نه خانه را مرتب کرده است و نه وسایل پذیرایی را آماده نموده است و نه لباس مرتب و تمیزی پوشیده است و نه اصلاً به فکر میهمان است اگر ادعا کند که در انتظارمیهمان بوده همه او را ریشخند خواهند کرد و بر گزافه گویی او خواهند خندید.
                   لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ            عشق بازان چنین مستحق هجرانند
بنابراین انتظار باید قبل از آنکه از ادعای انسان فهمیده می شود از رفتار و کردار او فهمیده شود. نمی توان هر کسی را که ادعای دوستی و ولایت امام زمان(عج) را دارد در شمار دوستان و منتظران او قلمداد نمود. آری «مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطاربگوید».
با چنین توضیحی روشن است که یک منتظر واقعی امام زمان باید رفتارش به گونه ای باشد که هر لحظه منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد. یعنی در هر لحظه که این خبر را به او بدهند خوشحال شود و آماده باشد برای یاری امام زمان(عج) با مال و جان خویش جهاد نماید و خود را درراه آن حضرت فدا نماید. بنابراین یک منتظر واقعی اهل گناه و دلبستگی به دنیا نیست چرا که چنین کسی نمی تواند از وابستگی ها و دلبستگی ها و آلودگی ها دست بردارد و آماده به خدمت در جهت اهداف مقدس امام زمان(ع) باشد.
با توجه به نکات ذکر شده می توان برخی وظایف منتظر امام زمان(ع) را چنین ذکر کرد:
1. اولین شرط انتظار؛ معرفت است تا انسان میهمان خود را نشناسد و از خصوصیات خوب او مطلع نباشد منتظر او نخواهد شد. تنها هنگامی انسان در انتظار کسی می نشیند که او را خوب بشناسد اما اگر انسان کسی را نشناسد ولو بداند که آن شخص خواهد آمد برایش اهمیتی نخواهد داشت و منتظر او نخواهد ماند. در مورد انتظار امام زمان هم چنین است. کسانی که آن حضرت را نمی شناسند مانند کفار و یا اهل ادیان دیگر، هرگز انتظار او را نمی کشند اما کسانی که او را می شناسند و ارزش او را می شناسند و مقام او رامی دانند منتظر او می مانند.
کسانی که امام زمان(عج) را نمی شناسند اگر چه به ظاهر مسلمان باشند چنانچه در این حال بمیرند در حال جاهلیت از دنیا رفته اند. چنانکه پیامبر اکرم(ص) فرمود: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه؛ هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مردن جاهلیت از دنیا رفته است» (بحارالانوار، ج 32، ص 331).
بنابراین اولین شرط انتظار، ایجاد معرفت در مورد امام زمان است و طبیعی است که هر مقدار معرفت انسان نسبت به امام زمان بیشتر باشد انسان ارزش او را بیشتر درک خواهد کرد و به عظمت او بیشتر پی خواهد برد و بیشتر تشنه وجود آن حضرت خواهد شد. در حالی که افراد جاهل و ناآگاه به ارزش آن حضرت هرگز احساس تشنگی و عطش نسبت به وجود مقدس آن حضرت نخواهند داشت و بدین جهت از زمره منتظران او بیرون هستند. آری:
                وصل خورشید به شب پره اعمی نرسد             که در این آینه صاحب نظران حیرانند
البته شناخت امام زمان دو گونه است. اول، شناخت تاریخی وجود آن حضرت مانند اینکه امام دوازدهم است و تاریخ ولادتش در چه سالی است و مانند آن. اما گونه دیگر شناخت امام زمان(ع)، شناخت مقام نورانیت آن حضرت است که این شناخت کار هر کسینیست و ظرفیت و لیاقت زیادی می خواهد. و در حقیقت اصحاب خاص امام زمان(ع) کسانی هستند که آن حضرت را به مقام نورانیت شناخته اند برای آگاهی از مقام عظیم امامت رجوع به زیارت جامعه کبیره و تأمل در معانی عمیق و عجیب آن توصیه می شود.
همچنین خواندن کتب معتبری که در مورد امام زمان(ع) نوشته شده است می تواند انسان را تا حدی به مقام و عظمت امام زمان(ع) آشنا سازد.
2. محبت به امام زمان(ع)؛ وظیفه دیگری است که منتظران آن حضرت باید در خود ایجاد کنند و آن را افزایش دهند. بدیهی است که تا انسان از میهمان خویش خوشش نیاید و نسبت به او محبت نداشته باشد هر چند هم که او رابشناسد نمی تواند واقعا منتظر آمدن او باشد اگر انسان از میهمان خود بدش بیاید چگونه می تواند منتظر قدم او باشد و خود را برای پذیرایی از او آماده کند؟ پس تا محبت به امام زمان در وجود انسان شکل نگرفته و شعله ور نشده باشد نمی تواند به وظایف منتظران واقعی عمل نماید.محبت به امام زمان وظیفه ای است که پیامبر اکرم(ص) نیز به دستور خدا از ما خواسته است. آنجا که در قرآن کریم می فرماید: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی» ؛ (شوری، آیه23).
3. ایجاد سنخیت با امام زمان(ع)؛ منتظران واقعی وضعیت روحی و فکری و عملی خود با به گونه ای سامان می دهند که سنخیت کاملی با امام زمان(ع) داشته باشند. آیا می توان منتظر قدوم کسی بود و با او مشابهت و سنخیت نداشت؟ آیا می توان محبت کسی را داشت اما با او هیچ سنخیت و مشابهتی نداشت؟ ایجاد سنخیت با امام زمان از طریق تقویت ایمان و تقوا و فضایل اخلاقی و درجات معنوی حاصل می شود. و تنها در این صورت است که می توان ادعای محبت به امام زمان را داشت. در صورتی که انسان رفتارش مطابق میل امام زمان باشد شعله محبت او در دلش زبانه خواهد کشید و عشق آن حضرت او را به فریاد خواهد آورد و دوری اش را بر او سخت و ناگوار خواهد ساخت.
طبیعی است که هر چقدر این سنخیت بیشتر باشد محبت آن حضرت به انسان بیشتر خواهد شد و محبت انسان نیز به آن حضرت افزون تر خواهد گشت.
4. ارتباط با منتظران دیگر؛ منتظر امام زمان می داند که برنامه آن حضرت یک برنامه جهانی است و باید یاوران زیادی داشته باشد تا حرکتش پیروز شود. بنابراین به فکر گسترش یاران و منتظران آن حضرت خواهد افتاد و باارتباط با آنها به تقویت روحیات ایمانی خود و دیگران خواهد پرداخت تا بر اساس تعاونوا علی البرّ و التقوی به کمک مؤمنان منتظر دیگر خود را آماده ظهور حضرت بنماید.
5. دعا برای تسریع در ظهور امام زمان(ع)؛ منتظر واقعی هر لحظه انتظار محبوب را می کشد و از خدا می خواهد که هر چه زودتر او را برساند بنابراین دعای فراوان برای فرج آن حضرت از وظایف همیشگی منتظرآن حضرتش می باشد. دعای برای تسریع در فرج امام زمان مورد توصیه آن حضرت نیز می باشد.
6. ارتباط با امام زمان(ع) به شکل های مختلف؛ اگر انسان منتظر محبوب خویش را نیابد سعی می کند عدم دوری محبوب خویش را از طریق دیگری مانند تلفن و نامه جبران نماید تا اگر به ملاقات او موفق نشده است لا اقل ارتباط ضعیفی با او داشته باشد. همچنین منتظر امام زمان وقتی موفق به زیارت آن حضرت نمی شود از طریق خواندن دعای ندبه، زیارت آل یاسین، دعای عهد که از طرف بزرگان بسیار توصیه شده است، و نیز از طریق رفتن به مسجد جمکران ارتباط خود را با آن حضرت حفظ می کند.
7. یاد فراوان حضرت؛ یاد کردن از محبوب عادت دیرینه منتظران عاشق است که چندی منتظر محبوب خویش هستند اما نتوانسته اند پس از مدتها انتظار او را ببینند و حال خود را لا اقل با یاد او و نام او آرام می کنند. به یاد آوردن امام عصر و عنایت او به شیعیان با ذکر احادیث، کرامات، مقام امام و عنایت امام به شیعیان وظیفه دیگری است که منتظران واقعی احساس می کنند و بدین طریق همواره نام و یاد آن حضرت را زنده نگه می دارند.
8. دادن صدقه برای سلامتی آن عزیز و یا حواله نمودن ثواب هایی برای آن حضرت
9. رفع شبهه و مبارزه با شبهه افکنان درباره وجود، طول عمر و آثار وجودی آن حضرت در بین منتظران.
10. امیدواری بر قیام و انقلاب آن یوسف زهرا(س) و امید دادن به دیگران
11. ایجاد آمادگی دائم رزمی برای ظهور حضرت چنانکه در روایت آمده است: «لیعدن احدکم لخروج القائم و لو سهما؛ هر یک از شما برای قیام قائم(عج)باید آماده گردد هر چند با تهیه یک تیر باشد» (بحارالانوار، ج 52، ص 366، ح 146).
منتظران و یاوران مصلح جهانی باید خود صالح باشند؛ بنابراین برای فراهم کردن زمینه ظهور حضرتشان، ما باید از خود آغاز کنیم و با اراده ای محکم، عزمی راسخ و برنامه ای دقیق به اصلاح افکار و اندیشه ها و نیز تغییر و اصلاح رفتار و کردارمان بپردازیم و با آگاهی ازوظایف عملی و گسترش شناخت خود از مبانی دینی و معرفتی، در راه تقویت بنیه اعتقادی و اخلاقی خویش، تلاش و کوشش کنیم. و در یک جمله با اجتناب از معاصی، لغزش ها و گناهان و انجام دادن واجبات و وظایف دینی ـ در هر محیطی که هستیم ـ به خودسازی اقدام کنیم و باتوبه از اعمال گذشته، قلب خویش را برای تجلّی نور الهی آماده سازیم. بنابراین گناهان گذشته ـ هر چند زیاد باشد ـ نمی تواند مانع مهمی در راه رشد و کمال و پیوستن به جرگه منتظران و یاوران واقعی امام زمان(عج) باشد. پس با توبه واقعی، می توان سیئات و بدی های گذشته را به حسنه و نیکی تبدیل کرد و به اصلاح گذشته همت گماشت.
قرآن راجع به حضرت مهدی(ع) و اصحاب ایشان می فرماید: «الدین ان مکناهم فی الارض اقاموا الصلاه و آتوا الزکاه و آمرو بالمعروف و نَهوا عن المنکر؛ کسانی که اگر در زمین به آنان توانایی دهیم، نماز را به پا داشته و زکات را [به مستحق [می بخشند و به معروف امر نموده و از منکر نهیمی کنند (حج، آیه 41).
امام باقر(ع) در تفسیر این آیه می فرماید: «این آیه برای آل محمد و مهدی(ع) و اصحاب او است».
در نتیجه اگر ما هم می خواهیم از اصحاب و یاران آن حضرت باشیم، باید به این امور اهتمام ورزیم. در این رابطه به راه کارهای زیر توجه فرمایید:
1. ارتباط معنوی خود را با خدای متعال تقویت کنید؛
2. نمازهای یومیه را در اول وقت و حتی المقدور به جماعت بخوانید؛
3. سعی کنید در نماز حضور قلب داشته باشید و همیشه خود را در محضر خداوند متعال بدانید؛
4. از هر گونه گناه و معصیتی اجتناب کنید؛
5. حجاب، متانت و وقار خود را کاملاً رعایت کنید؛
6. بدانید که هر هفته، نامه اعمال شما به حضور امام زمان(عج) عرضه می شود و مورد بررسی قرار می گیرد؛
7. اکنون که در دوران تحصیل علم هستید، بیشترین توجه خود را به درس و موفقیت تحصیلی داشته باشید؛
8. با مطالعه کتاب هایی که درباره امام زمان(ع)، آگاهی و شناخت خود را در این زمینه تعمیق و گسترش بخشید؛
9. برای اصلاح اوضاع فرهنگی دانشگاه، به تنهایی یا به کمک دیگر دانشجویان متدین و دلسوز و یا به کمک بعضی از تشکل های مذهبی دانشگاه، امر به معروف و نهی از منکر کنید و بدین وسیله جلو بعضی اعمال خلاف را بگیرید. در این راه نهراسید و خجالت هم نکشید؛زیرا خشنودی و رضایت امام زمان(ع)، در گسترش ارزش های دینی و اخلاقی و اجتناب از گناه و خلاف است.



چهارشنبه 86 آذر 7 , ساعت 8:16 صبح

فرازی از سخنان شهید همت

وقتی در آغاز حمله، شما داشتید الله اکبر می گفتید تمام کوهها داشتند با شما تکبیر می گفتند! ما فکر کردیم که تمام کوهها از نیروهای شما پر شده، این بود که آمدیم و تسلیم شدیم!
وبلاگ مجادله در مطلبی از شهید همت آورده است: ما در صحنه های جنگ، در لحظات زیادی از امدادهای غیبی برخوردار بودیم. در عملیات "روح الله" در جبهه نوسود، یک شب قبل از عملیات در تاریخ دهم تیرماه 1360 یکی از برادرهای رزمنده ی ما، آن شب در عالم خواب دید که امام[خمینی] به خواب او آمده و می فرماید: حمله کنید، آقا امام زمان(عج) پیشاپیش شما است! این برادر صبح که بیدار شد، خطاب به برادران دیگر در مسجد نودشه گفت که امام به خواب او آمده و چنین مطالبی را فرموده اند. تمام برادرها تجهیزات بستند و آمدند به من گفتند: ما در همین روشنایی روز حرکت می کنیم تا برویم با عراقی ها بجنگیم، چرا که امام(ره) چنین فرموده اند. من با اصرار، آنها را قانع کردم که حمله را در شب انجام بدهند. در شب عملیات، نیروهای اسلام به رغم تعداد کم، چنان حمله ای بر دو گردان عراق بردند که شاید در تاریخ جنگهای جهان بی سابقه باشد و پیروز شدند. یک افسر عراقی که او را اسیر گرفتیم می گفت: به نظر من شما حداقل با دو گردان به ما حمله کردید. وقتی با اصرار زیاد او را قانع کردیم که نیروهای ما کمتر از یک گردان بوده، آن افسر عراقی به گریه افتاد و گفت: وقتی در آغاز حمله، شما داشتید الله اکبر می گفتید تمام کوهها داشتند با شما تکبیر می گفتند! ما فکر کردیم که تمام کوهها از نیروهای شما پر شده، این بود که آمدیم و تسلیم شدیم!
«فرازی از سخنان شهید همت _ مرداد 1361»


سه شنبه 86 آذر 6 , ساعت 10:21 صبح

آخرین نشانه های ظهور
قسمت اول

آنگاه که از سر انگشتان ظلم، خون آخرین عاشقانت می چکد... تو می آیی و تا آخرین اهریمن پیش هیبتت به زانو می افتند.
تو می آیی و تا آخرین روز حیات می مانی... .
آخرین نشانه های ظهور:
امام صادق (ع) فرمود:
خمسُ قَبلَ قیامِ مِنَ العلاماتِ: الصَّیحَِة ُ و السُفیانی، و الخَسفُ بالبَیداءَ و خُروجُ الیمانی ُ و قَتلُ نفس ِ الزَّکیَّةِ.
پنج نشانه پیش از قیام قائم (ع) خواهد بود: صیحه و سفیانی و فرورفتن در بیابان و قیام یمانی و شهادت نفس زکیه.
1- شورش سفیانی :
مدت حکومت
امام صادق (ع) فرمودند:
اَلسّفیانیُهِ من المَحتوم ِ و خُروجُهِ فی رجَبٍ، فاذا مَلَکَ الکَورَ الخَمسَ مَلَکَ تِسعَة َ اَشهُرٍ و لم یزیدَ عَلَیها یَوماً.
سفیانی از نشانه های حتمی است و در ماه رجب شورش میکند. وقتی بر مناطق پنج گانه سیطره یافت دقیقاً نه ماه که حتی یک روز هم بیشتر نمی شود، حکومت خواهد کرد.
همزمانی شورش سفیانی با قیام حضرت مهدی (ع)
امام باقر(ع) فرمودند:
السفیانیُ و القائمُ فی سنةٍ واحدةٍ.
(شورش) سفیانی و (قیام) قائم در یک سال اتفاق می افتد.
ویژگیهای سفیانی
حضرت علی (ع) فرمودند:
یَخرُجُ اِبنُ آکِلَةِ الاکباد ِ من الوادیَ الیابِس، و هو رجُلٌ َربعَة ٌ، وحشَ اوجهُ ضخم الهامَّةِ...
فرزند هند جگر خوار از دره ی خشک و بی آب و علف شورش می کند. او مردی است با قامت متوسط، چهره ی زشت و کریه منظر، چهارشانه و درشت هیکل که در چهره اش آثار آبله دیده می شود و ظاهرش یک چشم به نظر می رسد. نامش عثمان و نام پدرش عنبسه و از فرزندان ابوسفیان است که شورش او تا جایی ادامه پیدا می کند که وارد حجاز شود.
سفیانی کافیست
امام باقر (ع) فرمودند:
الَستُم تَرَونَ اعدائکم یِقتَلونَ فی معاصی الله ِ و یَقتُلُ بعضُهُم بعضاً علی الدنیا دونَکُم و انتم فی بیوتِکم آمِنونَ فی عُزلَةٍ عنهم و کفی بالسفیانی نَقمَةٍ لکم...
آیا نمی بینید دشمنان شما در معاصی خداوند کشته می شوند بدون آنکه شما حضور داشته باشید. در حالیکه شما با آرامش و امنیت در گوشه ی خا نه هایتان تشسته باشید. برخی از آنها برخی دیگر را بر روی زمین می کشند؟ سفیانی عذاب مناسبی برای دشمنان شما و نشانه ای برای خودتان است. آن فاسق وقتی [در رجب] سر به شورش برداشت شما اگر یک یا دو ماه (ماه رمضان) پس از هر شورش او از خود حرکتی نشان ندهید به مشکلی بر نخواهید خورد تا اینکه بسیاری از خلق منهای شما (شیعیان) کشته شوند.
کشتار دسته جمعی عالمان دینی
امیر المومنان علی (ع) می فرمایند:
و یکونَ قَتلُ سبعین من الصالحینَ (علماء الدین) و علی راسِهِم رَجُلٌ عظیمَ القَدر ِ یُحرقُهُ...
هفتاد نفر از صالحان (عالمان دینی) کشته می شوند که سر دسته ی آنان مرد با منزلتی است که سفیانی او را می سوزاند و خاکسترش را میان جلولاء و خانقین بر باد می دهد و این پس از آن است که در کوفه چهار هزار نفر کشته شده اند.
شیعه کشی فاجعه آمیز در عراق
امام صادق (ع) می فرمایند:
کانّی بِالسُّفیانی اَو بِصاحِب السفیانی ِّ قد طرح رَحلَهُ فی رُحبَتِکم بالکوفةِ فنادی منادیهِ: مَن جاءَ بِراس ِ شیعَةِ علیٍّ فَلَه الفُ دِرهَم ٍ فیثبُّ الجارُ...
گویا با سفیانی یا رفیق او هست که در ک.چه هایتان در کوفه رحل اقانت افکنده و منادیش بانگ می زند: که هر کس سر شیعه ی علی را بیاورد هزار درهم می گیرد. همسایه به همسایه اش هجوم می برد و می گوید این هم از آنهاست و گردنش را می زند و هزار درهم می گیرد. فرمانروایی بر شما در آن زمان تنها از آن زنا زادگان است. گویا که به صاحب روبند می نگرم که به سوی شما می آیدو شما را می شناسد و شما او را نمی شناسید یک به یک مردان شما را دچار می کند چرا که او زنا زاده ای بیش نیست.
هتک حرمت ها در مدینه
امام صادق فرمودند:
یَبعَثُ السفیانی عسگراً الی مدینةِ فَیخرِبونَها و یَهدَمونَ القَبرَ الشریفَ و تروثُ بِغالِهم فی مسجد رسولُ الله ِ (ص).
سفیانی سپاهی به مدینه می فرستد که آن را ویران می کنند و قبر شریف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را منهدم کرده و حیواناتشان در مسجد النبی (ص) سرگین می اندازند!

ادامه دارد ...


   1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ