امام حسین (ع) و یاران او
امام حسین (ع) در سوم شعبان سال چهارم هجری در مدینه به دنیا آمد. رسول خدا (ع) نام این فرزند زهرا (س) را حسین نهاد وی مورد علاقه شدید پیامبر خدا(ص) بود و آن حضرت دربارة او فرمود: «حسین منی و انا من حسین....» و در آغوش پیامبر بزرگ شد. هنگام رحلت رسول خدا، شش ساله بود در دوران پدرش علی بن ابی طالب (ع) نیز از موقعیت والایی برخوردار بود، علم، بخشش، بزرگواری، فصاحت، شجاعت، تواضع، دستگیری از بینوایان، عفو و حلم و .... از صفات برجسته این حجت الهی بود. در دوران خلافت پدرش در کنار آن حضرت بود و در سه جنگ «جمل»، «صفین» و «نهروان» شرکت داشت.پس از شهادت پدرش که امامت به حسن بن علی (ع) رسید همچون سربازی مطیع رهبر و مولای خویش و همراه برادر بود پس از انعقاد پیمان صلح (صلح امام حسن (ع) با معاویه حاکم شام) با برادرش و بقیه اهل بیت (ع) از کوفه به مدینه آمدند. با شهادت امام مجتبی (ع) در سال 49 یا 50 هجری (که به دست همسرش جعده، دختر اشعث بن قیس الکندی مسموم شد و پس از چهل روز به شهادت رسید. معاویه با توطئه به ازدواج درآوردن یزید با جعده این کار را تدارک دید). بار امامت به دوش سیدالشهدا قرار گرفت. در آن دوران ده ساله که معاویه بر حکومت مسلط بود، امام حسین (ع) همواره یکی از معترضین سرسخت نسبت به سیاستهای معاویه و دستگیریها و قتلهای او بود و نامه های متعددی در انتقاد از رویه معاویه در کشتن حجربن عدی و یارانش و عمروبن حمق خزاعی که از وفاداران به علی (ع) بودند و اعمال ناپسند دیگر او نوشت. در عین حال حسین بن علی (ع) یکی از محورهای وحدت شیعه و از چهره های برجسته و شاخصی بود که مورد توجه قرار داشت و همواره سلطه اموی (حکومتی که از سال 41 هجری با معاویه اولین خلیفه اموی شروع می شود و تا سال 132 هجری ادامه می یابد) از نفوذ شخصیت او بیم داشت با مرگ معاویه در سال 60 هجری یزید به والی مدینه نوشت که از امام حسین (ع) به نفع او بیعت بگیرد اما سیدالشهداء که فساد یزید و بی لیاقتی او را می دانست، از بیعت امتناع کرد و برای نجات اسلام از بلیه سلطه یزید که به زوال و محو دین می انجامید، راه مبارزه را پیش گرفت از مدینه به مکه هجرت کرد و در پی نامه نگاریهای کوفیان و شیعیان عراق با آن حضرت و دعوت برای آمدن به کوفه آن امام ابتدا مسلم بن عقیل را فرستاد و نامه هایی برای شیعیان کوفه و بصره نوشت و با دریافت پاسخ کوفیان در بیعتشان با مسلم بن عقیل در روز هشتم ذیحجه سال 60 هجری از مکه به سوی عراق حرکت کرد.
پیمان شکنی کوفیان و شهادت مسلم بن عقیل، اوضاع عراق را نامطلوب ساخت و سیدالشهدا که همراه خانواده، فرزندان و یاران به سوی کوفه می رفت، پیش از رسیدن به کوفه در سرزمین «کربلا» در محاصره سپاه کوفه قرار گرفت. تسلیم نیروهای یزید نشد و سرانجام در روز عاشورا در آن سرزمین، مظلومانه و تشنه کام، همراه اصحابش به شهادت رسید. از آن پس کربلا کانون الهام و عاشورا سرچشمه قیام و آزادگی شد و کشته شدن وی سبب زنده شدن اسلام و بیدار شدن وجدانهای خفته گردید.(1)
خون او تفسیراین اسرار کرد ملت خوابیده را بیدار کرد(2)
ـ اصحاب شهادت طلب و با وفای سیدالشهداء(ع) نمونه بارز آگاهی، ایمان، شجاعت و فداکاری بودند .... آنان که در رکاب سیدالشهداء به فیض شهادت رسیدند جمعی از بنی هاشم بودند. جمعی از مدینه با آن حضرت آمده بودند، برخی در مکه در طول راه به وی پیوستند. برخی هم از کوفه توانستند به جمع آن حماسه سازان شهید بپیوندند. کسانی هم در راه نهضت حسینی، پیش از عاشورا شهید شدند،که آنان نیز جزء اصحاب او به شمار می آیند. (چون مسلم بن عقیل و قیس بن مسهر صیداوی و ...) (3)
ـ مدت قیام امام حسین (ع) از روز امتناع از بیعت با یزید تا روز عاشورا 175 روز طول کشید (12 روز در مدینه، 4 ماه 10 روز در مکه، 23 روز در بین راه مکه تا کربلا و 8 روز در کربلا از 2 تا 10 محرم) (4)
1-(فرهنگ عاشورا/ جواد محدثی/ ص 147. 148)
2-علامه اقبال لاهوری
3- (پیام آور عاشورا/ مهاجرانی/ ص 11)
|
هُرم سوزان کویر، بر خستگی کاروانیان نیشتر می زند و بدن های خسته آن ها را می آزارد. خورشید غروب دوم محرم، آرام خود را در تنگنای افق جای می دهد. کاروان بر سینه تفتیده بیابان توقف می کند. صدایی می پرسد: این جا کجاست؟ پاسخ می آید: این جا کربلاست! آری، حسین (ع) به کربلا می رسد و دل کویر را در تب و تاب می اندازد. آسمان نیز، چهره در هم کشیده است. زمین بغض خود را فرو می خورد. فرات بی صدا اشک می ریزد و خارها خود را به دست نسیم گرم سرنوشت داده اند. |
امام حسین در روز ترویه یعنى هشتم ذى حجه سال 60 قمرى از مکه معظمه به سوى عراق مهاجرت فرمود و پس از چند روز، لشکریان عبیدالله بن زیاد به فرماندهى حر بن یزید ریاحى با آن حضرت مواجه شده و مانع حرکت آن حضرت به سوى کوفه شدند. گرچه حر بن یزید، مأموریت داشت با امام حسین برخورد شدید نماید، ولیکن رفتار وى با آن حضرت بر رفق و مدارا بود. به همین جهت حر و لشکریانش در نماز جماعت امام حسین(ع) شرکت مى کردند و به خطبه هاى دلنشین وى گوش جان مى سپردند و این دو سپاه، چند روز بدون هیچگونه مشکلى در کنار هم بودند. اما عبیدالله بن زیاد که عطش فراوان براى جنگ با اباعبدالله الحسین داشت، نامه اى به حر بن یزید نوشت و وى را مأمور سختگیرى بر امام حسین (ع) نمود. حر بن یزید نیز طبق فرمان، راه را بر امام حسین و یارانش مسدود نمود و آنان را به سوى منطقه خشک و بى حاصل به نام کربلا هدایت کرد و در آنجا آنان را در محاصره خویش قرار داد. روز پنج شنبه دوم ماه محرم سال 61 هجرى امام حسین علیه السلام در یکى از نواحى نینوا به نام کربلا فرود آمد. قافله امام حسین چون به سرزمین کربلا رسیدند، آن حضرت پرسید: این زمین چه نام دارد؟ عرض کردند: کربلا. آن حضرت تا نام کربلا را شنید، فرمود: اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء. فرمود: این، موضع کرب و بلا و محل محنت و عنا است، فرود آیید که اینجا منزل و محل خیمه هاى ما است و این زمین، جاى ریختن خون ما است و در این مکان قبرهاى ما واقع خواهد شد. جدم رسول خدا مرا به این امور خبر داد.
روز بعد عمر بن سعد بن ابى وقاص زهرى با چهار هزار نفر از کوفه رسید و در مقابل امام جاى گرفت. عمر بن سعد از قریش و از طایفه بنى زهره بن کلاب و خویش نزدیک حضرت آمنه مادر بزرگوار رسول خدا (ص) بود. پدرش سعد بن ابى وقاص از پنج نفرى است که در آغاز بعثت رسول خدا صلى الله علیه و آله بوسیله آشنایى با ابى ابکر به دین اسلام در آمدند و نام او در تاریخ اسلام و فتوحات اسلامى پر آوازه است. امام علیه السلام از ابن سعد خواست که با وى ملاقات کند و شبانه در میان دو سپاه ملاقات کردند و مدتى با هم سخن گفتند. چون عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشت و نامه به ابن زیاد نوشت که خدا آتش جنگ را خاموش کرد و با هم توافق کردیم و امر امت به خیر و صلاح برگزار شد، اکنون حسین بن على آماده است که به حجاز برود و به یکى از مرزهاى اسلامى روانه شود و آنگاه جمله اى را به عنوان دروغ مصلحت آمیز براى رام کردن ابن زیاد نوشت. با رسیدن این نامه ابن زیاد نرم شد و تحت تاثیر پیشنهادهاى ابن سعد قرار گرفت. اما شمر بن ذى الجوشن (لعنت الله علیه) که حاضر بود گفت: اشتباه مى کنى، این فرصت را غنیمت شمار و دست از حسین بن على که اکنون بر وى دست یافته اى بر مدار که دیگر چنین فرصتى به دست نخواهى آورد. ابن زیاد گفت: راست مى گویى، پس خودت رهسپار کربلا باش و این نامه را به ابن سعد برسان که حسین و یارانش بدون شرط و تسلیم شوند. آنگاه ایشان را به کوفه فرستاده و گرنه با ایشان بجنگد و اگر هم ابن سعد زیر بار نرفت و حاضر نشد با حسین بن على بجنگد، تو خود فرمانده سپاه باش و گردن او را بزن و سرش را براى من بفرست. اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد (ص) و آل محمد.
|
آیا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟
استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند.
آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟
شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"
استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"
شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"
استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست , خدا نیز شیطان است"
شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و
خرافه ای بیش نیست.
شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"
استاد پاسخ داد: "البته"
شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"
استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "
شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.
مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن
گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد."
شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"
استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"
شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریک هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."
در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا, شیطان وجود دارد؟"
زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."
و آن شاگرد پاسخ داد: "شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریک که در نبود نور می آید.
آن شاگرد کوچک آلبرت انیشتین بود.
بله شیطان آنجاست که وجود ما از خدا دور میشود تا به شیطان و گناه نزدیکتر شود. مفهوم شیطان را خود ما خلق میکنیم و بستر آن بی خدایی است.
فصل هیجدهم
جود و سخاوت
اشاره
این دو واژه که در مقابل«بخل»است،غالبا در یک معنى استعمال مىشود،ولى گاهاز بعضى کلمات استفاده مىشود که«جود»مرحله بالاتر از«سخاوت»است،زیرا درتعریف«جود»گفتهاند: «بخشش بدون درخواست است که در عین حال،بخشش خود راکوچک بشمارد.»گاه گفتهاند: «جود،خوشحال شدن از درخواست مردم و شادگشتن به هنگامبخشش است.»بعضى نیز گفتهاند:«جود بخششى است که مال را،مال خدا بشمرد و سائل رابنده خدا بداند و خودش را در این میان واسطه ببیند»،در حالى که«سخاوت»معنىوسیعترى دارد و هرگونه بذل و بخشش را شامل مىشود.
بعضى نیز گفتهاند:«کسى که بخشى از اموال خود را ببخشد و بخش دیگر را براى خودبگذارد، صاحب سخاوت است و کسى که اکثر آن را ببخشد و مقدار کمى را براى خود بگذارد،داراى جود است».مطابق تمام این تعریفها«جود»مرحله بالاتر از«سخاوت»است.
به هر حال«جود»و«سخاوت»از فضایل مهم اخلاقى است،هر اندازه«بخل»نشانهپستى و حقارت و ضعف ایمان و فقدان شخصیت است،«جود»و«سخاوت»نشانه ایمانو شخصیت والاى انسان است.
در آیات قرآن مجید گرچه واژه«جود»و«سخاوت»به کار نرفته است،اما تعبیراتدیگرى دیده مىشود که منطبق بر این دو مفهوم است و قرآن نیز براى آن ارج فراوانى بیان کرده است،به عنوان نمونه به آیات زیر توجه فرمایید:
1- ..یحبون من هاجر الیهم و لا یجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا و یؤثرون علىانفسهم و لو کان بهم خصاصة... (حشر،9)
2- و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا-انما نطعمکم لوجه اللهلا نرید منکم جزاء و لا شکورا (دهر،8 و 9)
3- مثل الذین ینفقون اموالهم فى سبیل الله کمثل حبة انبتتسبع سنابل فى کلسنبلة ماة حبة و الله یضاعف لمن یشاء و الله واسع علیم (بقره،261)
4- الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیة فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لا هم یحزنون (بقره،274)
5- لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون و ما تنفقوا من شىء فان الله بهعلیم (آل عمران،92)
6- الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون (بقره،3)
7- و لا تجعل یدک مغلولة الى عنقک و لا تبسطها کل البسط فتقعد ملومامحسورا (اسراء،29)
ترجمه
1-..و کسانى را که به سویشان هجرت کنند،دوست مىدارند و در دل خود نیازى به آنچهبه مهاجران داده شده،احساس نمىکنند و آنها را بر خود مقدم مىدارند،هر چند خودشانبسیار نیازمند باشند...
2- و غذاى(خود)را با این که به آن علاقه(و نیاز)دارند،به مسکین و یتیم و اسیرمىدهند-(و مىگویند:)ما شما را به خاطر خدا اطعام مىکنیم و هیچ پاداش و سپاسى از شمانمىخواهیم.
3- کسانى که اموال خود را در راه خدا«انفاق»مىکنند،همانند بذرى هستند که هفتخوشه برویاند که در هر خوشه یکصد دانه باشد و خداوند آن را براى هر کس بخواهد(وشایستگى داشته باشد)،دو یا چند برابر مىکند و خدا(از نظر قدرت و رحمت)وسیع و(به همهچیز) داناست.
4- آنها که اموال خود را شب و روز پنهان و آشکار انفاق مىکنند،مزدشان نزدپروردگارشان است،نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین مىشوند.
5- هرگز به(حقیقت)نیکوکارى نمىرسید!مگر این که از آنچه دوست مىدارید(در راهخدا) انفاق کنید و آنچه انفاق مىکنید،خداوند از آن آگاه است.
6- (پرهیزکاران)کسانى هستند که به غیب(آنچه از حس پوشیده و پنهان است) ایمانمىآورند و نماز را بر پا مىدارند و از تمام نعمتها و مواهبى که به آنان روزى دادهایم، انفاقمىکنند.
7- هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن(و ترک انفاق و بخشش منما)و بیش از حد نیزدستخود را مگشا تا مورد سرزنش قرار گیرى و از کار فرو مانى.
تفسیر و جمعبندى
چهره سخاوتمندان در قرآن
در نخستین آیه مورد بحث،سخن از گروهى سخاوتمندان انصار مدینه است که باآغوش باز از مهاجرانى که خانه و کسب و کارى نداشتند،استقبال کردند و آنها را برخودشان مقدم داشتند و حتى گفتند:«ما اموال و خانههایمان را با آنها تقسیم مىکنیم وچشم داشتى به غنائم جنگى نیز نداریم.»
قرآن درباره آنها در آیه فوق مىگوید:«آنها کسانى را که به سویشان هجرت مىکنند،دوست دارند و در درون دل نیازى نسبتبه آنچه به مهاجران داده شده،احساس نمىکنند وآنها را بر خود مقدم مىدارند،هر چند شدیدا فقیر باشند، ...یحبون من هاجر الیهم ولا یجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا و یؤثرون على انفسهم و لو کان بهم خصاصة... » (1)
به گفته بعضى از مفسران معروف:«در تاریخ بشریت،چنین استقبالى سابقه نداشتهاست که گروهى غریب در شهرى وارد شوند و مؤمنان آن شهر چنان استقبالى از آنان کنند کهحتى آنها را بر خویش مقدم شمرند و حاضر باشند تمام زندگى خود را با آنان تقسیم نمایند، حتى در بعضى از روایات وارد شده است که عدد مهاجران نسبتبه داوطلبان پذیرایى از آنهاکم بود به همین دلیل،گاه در میان دو و یا چند نفر،بر سر افتخار میزبانى مهاجران،اختلافپیدا مىشد که براى حل آن به قرعه متوسل شدند.» (2)
به هر حال،خداوند این محبت و بلند نظرى و ایثار و سخاوت را که از ویژگیهاىانصار بود، مىستاید.
در دومین آیه مورد بحث،سخن از بزرگوارانى است که غذاى خود را در حالى کهشدیدا به آن نیاز داشتند به مسکین و یتیم و اسیر دادند،بدون این که هیچ انتظار پاداش وتشکرى داشته باشند، «و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا×انمانطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا » (3)
روایات فروانى از طرق شیعه و سنى،حکایت از این دارد که آیات 8 و 9 سوره«دهر»در فضیلت اهلبیت علیهم السلام نازل شده است.«مرحوم علامه امینى»در«الغدیر»34 نفراز علماء معروف اهل سنت را نام مىبرد که این حدیث را در کتابهاى خود آوردهاند(با ذکر نام کتاب و صفحه آن) (4)
بنابراین حدیث مزبور در میان اهل سنت مشهور،بلکه متواتر است و علماى شیعهاتفاق نظر دارند که همه سوره«دهر»یا بخش قابل ملاحظهاى از آیات آن،دربارهاهلبیت پیامبر صلى الله علیه و اله(على،فاطمه زهرا،حسن و حسین علیهم السلام)نازل شده است.
دقت در آیات سوره«دهر»نشان مىدهد که خداوند چگونه از این سخاوتمندانایثارگر مدح و ستایش کرده و عمل آنها را ستوده و بالاترین پاداش را براى آنها قرارداده است.در یک جا از آنها به عنوان«ابرار»و در جاى دیگر از آنها به عنوان«عباد الله»(بندگان خاص خدا)یاد کرده است.
در سومین آیه،تشویق بىنظیرى نسبتبه انفاق کنندگان سخاوتمند دیده مىشود.با تعابیرى که در آیات انفاق بىنظیر است،مىفرماید:«کسانى که اموال خود را در راه خداانفاق مىکنند،همانند بذرى است که هفتخوشه برویاند و در هر خوشه نیز یکصد دانه باشدو خداوند آن را براى هر کسى بخواهد(و شایسته بداند)دو یا چند برابر مىکند و خداوند توانا وداناست، مثل الذین ینفقون اموالهم فى سبیل الله کمثل حبة انبتتسبع سنابل فى کلسنبلة ماة حبة و الله یضاعف لمن یشاء و الله واسع علیم » (5)
اگر آیه را بر خلاف ظاهر آن تفسیر کنیم و حذف و تقدیر نیز قایل نشویم،آیهدلالتبر این دارد که رشد و نمو بىنظیر در روح و جان انفاق کنندگان نیکوکار صورتمىگیرد.اموال آنها بر اثر انفاق چندین برابر شده و خودشان نیز در پرتو سخاوت،مدارج کمال را به سرعت مىپیمایند و حتى گامهاى کوچک در این راه آثار عظیم دارد.
به این ترتیب انفاق علاوه بر اینکه مایه رشد بشرى است،مایه رشد و تکامل اخلاقىو معنوى خود انسان نیز هست.
در روایت آمده است که امام سجاد علیه السلام،هر گاه که چیزى به سائلى مىبخشید، دستسائل را نیز مىبوسید،عدهاى علت این کار را از حضرت جویا شدند.حضرت علیه السلام درجواب فرمودند:«لانها تقع فى ید الله قبل ید العبد،این به خاطر آن است که(اینبخشش) پیش از آن که به دستبنده قرار گیرد،به دستخدا مىرسد.» (6)
در چهارمین آیه،ضمن اشاره به نکته مهمى درباره انفاق،آمده است:«کسانى کهاموال خود را در شب و روز،پنهان و آشکار انفاق مىکنند،پاداششان نزد پروردگارشان است،نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین مىشوند، الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا وعلانیة فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون ». (7)
بنابراین«سخاوت»و«انفاق»در راه خدا به هر شکل و صورتى که باشد،محبوب وپسندیده است، از سوى دیگر«انفاق»ترس از عذاب الهى را برطرف ساخته و حزن واندوه را مىزداید.افراد انفاقگر و بخشنده خوف و وحشتى از آینده ندارند،زیرا،خداوند زندگى آنها را تضمین کرده است و به خاطر از دست دادن بخشى از اموالشان اندوهگین نمىشوند،زیرا مىدانند،آنچه از فضل پروردگار به آنها داده مىشود،بیشتراز آن است که از دست دادهاند.
پنجمین آیه باز با تعبیر تازهاى در زمینه انفاق مىفرماید«هرگز به(حقیقت) نیکوکارىنمىرسید،مگر آن که از آنچه دوست مىدارید(در راه خدا)انفاق کنید و آنچه انفاق مىکنید،خداوند از آن با خبر است، لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون و ما تنفقوا من شیىء فانالله به علیم » (8)
در ادبیات عرب«بر»به معنى نیکوکارى توام با توجه و از روى قصد و اختیار استو این نشانه شخصیت و روحانیت انسان مىباشد.جالب این که«بر»در آیه به طور مطلقذکر شده و نشان مىدهد تا سخاوت و انفاق نباشد،انسان هرگز به حقیقت نیکوکارىنمىرسد.گرچه بعضى از مفسران واژه«بر»را به معنى«بهشت»و بعضى به معنى«تقوا»وبعضى به معنى«پاداش نیک»گرفتهاند،ولى ظاهر این است که مفهوم«بر»وسیع بوده وشامل همه اینها نیز مىشود.
در ششمین آیه،انفاق را ضمن این که یکى از ارکان مهم تقوا ذکر کرده-تقوایى کهسرچشمه هدایت الهى و محتواى قرآنى است-مىفرماید:«پرهیزکاران کسانى هستند کهایمان به غیب دارند(ایمان به خدا و جهان ماوراء طبیعت)و نماز را برپا مىدارند و از نعمتهایىکه بر آنها روزى دادهایم،انفاق مىکنند، الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و ممارزقناهم ینفقون » (9)
با توجه به اینکه«ینفقون»به صورت فعل مضارع ذکر شده،مفهومش این است کهآنها انفاق مواهب الهى را به طور مستمر انجام مىدهند و این نشانه سخاوتمندىآنهاست که در نهادشان ریشه دوانده و به صورت یک صفتبرجسته در آمده است.
تعبیر به«مما رزقناهم»(از آنچه به آنان روزى دادهایم)اشاره به نکته لطیفى مىکندو آن این که آنها مىدانند که همه اموال،مواهب الهى است،بنابراین،دلیلى ندارد که از انفاق بخشى از آن در راه بندگان نیازمند خدا،«بخل»بورزند.در ضمن روشن است که«انفاق»منحصر به زکات نیست،بلکه معنى گستردهاى دارد که هم صدقات واجب و هممستحبات را شامل مىشود.
در هفتمین و آخرین آیه،ضمن دادن دستور به رعایت اعتدال در بذل و بخشش ودورى از افراط و تفریط و نشان دادن تصویرى از صفتسخاوت که حد وسط در میان«بخل»و«اسراف»است،مىفرماید:«دستت را بر گردنت زنجیر مکن(و ترک انفاق وبخشش منما)و بیش از حد نیز آن را مگشا(و آلوده اسراف و تبذیر مشو)مبادا مورد سرزنشقرار گیرى و از کار فرومانى، و لا تجعل یدک مغلولة الى عنقک و لا تبسطها کل البسطفتقعد ملوما محسورا » (10) .این آیه،تعریف روشنى براى سخاوت است.
امام صادق علیه السلام در حدیث معروفى این مطلب را ضمن مثال روشنى بیان داشتهاند:
«مشتى خاک را از زمین برداشت و محکم در دست گرفت،فرمودند:این بخل است، سپسمشت دیگرى برداشت و دست را چنان گشود که تمام خاکها،روى زمین ریخت، سپسفرمودند:این اسراف است،مرتبه سوم،مشتى خاک برداشت و کف دست را رو به آسمان کردو دست را گشود،مقدارى از خاکها از لابلاى انگشتان و اطراف دستشان فرو ریخت و مقدارىباقى ماند،حضرت علیه السلام فرمودند:این حد اعتدال است(و حقیقتسخاوت همین است)» (11)
در آیه مورد بحث از«بخل»تعبیر به«زنجیر شدن بر گردن»شده است و از اسراف بهگشودن دست،آن چنان که کارى از آن ساخته نباشد و هر دو را مورد سرزنش قرارگرفتن و از کار باز ماند(ملوما محسورا)ذکر مىکند.
از مجموع آیات مختلفى که به نحوى به مساله سخاوت و انفاق و بذل و بخششارتباط دارد-که بخشى از آن را در بالا تفسیر کردیم-به خوبى عظمت و اهمیت وارزش والاى این صفتبرجسته انسانى ظاهر مىشود،نه تنها باعث نظم و سعادتجوامع انسانى و مبارزه با فقر و محرومیتى که سرچشمه انواع نابسامنىها و گناهان است، مىشود بلکه در تکامل معنوى و روحى انسان نیز نقش بسیار مهمى دارد.
سخاوت در منابع حدیث
در روایات اسلامى تعبیرات بسیار والایى درباره«جود»و«سخاء»دیده مىشود کهدر نوع خود کم نظیر است.روایات زیر نمونههایى است که از میان احادیث فراوانىگلچین شده است:
1- در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و اله آمده است:«السخاء خلق الله الاعظم (12) ، سخاوت،اخلاق بزرگ الهى است»
در واقع تمام سخاوتها در وجود ذى جود پروردگار متجلى است،زیرا هر چه داریماز اوست. نعمتهاى گوناگون،زمین و آسمان،حیات وجود ما،همه از اوست و هر جاسخاوتى است از سخاوت او سرچشمه گرفته است،زیرا اگر او مواهبى به ما نمىبخشید،ما توان بخشش را نداشتیم،حتى صفت جود و بخشش نیز از مواهب اوست.
2- امام صادق علیه السلام مىفرمایند:«السخاء من اخلاق الانبیاء و هو عماد الایمان ولا تکون المؤمن الا سخیا و لا یکون سخیا الا ذو یقین و همه عالیة لان السخاء شعاعنور الیقین،و من عرف ما قصد هان علیه ما بذل،سخاوت از اخلاق انبیاء است و ستونایمان است و هیچ فرد با ایمانى وجود ندارد،مگر این که با سخاوت است و هیچ سخاوتمندىوجود ندارد،مگر این که داراى یقین و همت عالیه است،زیرا سخاوت،شعاع نور یقین است وآن کس که بداند چه چیزى را قصد کرده،آنچه را که بذل نموده در نظر او کم اهمیت است» (13)
از این حدیث استفاده مىشود که این صفت والا بعد از ذات پاک الهى که مبداسخاوت است در وجود انبیاء،نشانه ایمان و یقین آنهاست.
3- در حدیث دیگرى از امیر مؤمنان علیه السلام آمده است:«تحل بالسخاء و الورع فهماحلیة الایمان و اشرف خلالک،به سخاوت و ورع،خود را بیاراى که این دو آرایش ایمان و برترین صفات توست.» (14)
این تعبیر نشان مىدهد که این صفت را از برترین صفات مؤمن به حساب آوردهاست.
4- در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار آمده است:«السخاء ثمرة العقل والقناعة برهان النبل،سخاوت میوه درخت عقل و خرد و قناعت دلیل بر نجابت است» (15)
آنها که در بخشش به دیگران«بخل»مىورزند،اموال زیادى را فراهم کرده ومىگذارند و مىروند،در حقیقت این گونه افراد عاقل نیستند،زیرا،زحمتبر دوشآنها بوده،بدون آن که از اموالشان بهره مادى یا معنوى ببرند.کدام عاقلى چنین کارىمىکند!
5- در تعبیر دیگرى از آن حضرت علیه السلام در مورد اهمیت«سخاوت»به نکته لطیفدیگرى اشاره مىفرمایند:«غطوا معایبکم بالسخاء فانه ستر العیوب،عیوب خویش را باسخاوت بپوشانید،زیرا سخاوت پوشاننده عیبهاست» (16)
صدق این کلام مولى با تجربه به خوبى ثابت مىشود،اشخاص را مىبینیم که عیوبگوناگونى دارند،ولى چون سخاوتمندند همه مردم به دیده احترام به آنها مىنگرند.
6- باز در تعبیرى دیگر از همان امام همام علیه السلام آمده است:«السخاء یمحص الذنوبو یجلب محبة القلوب،سخاوت،گناهان را پاک مىکند و دلها را سوى سخاوت کننده فرامىخواند.» (17)
این تعبیر نشان مىدهد که«سخاوت»کفاره بسیارى از گناهان است!
7- مولى الموحدین على علیه السلام درباره تاثیر عمیق محبت در جلب قلبها مىفرمایند: «مااستجلبت المحبة بمثل السخاء و الرفق و حسن الخلق،هیچ چیزى مانند سخاوت و مداراکردن و حسن خلق،جلب محبت نمىکند. (18)
8- رسول خدا صلى الله علیه و اله در این باره مىفرمایند:«السخى قریب من الله قریب من الناسقریب من الجنة،سخاوتمند نزدیک به خدا،نزدیک به مردم و نزدیک به بهشت است.» (19)
9- در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است:«شاب سخى مرهق فى الذنوباحب الى الله عز و جل من شیخ عابد بخیل،جوان سخاوتمند آلوده به گناه،نزد خدا محبوبتراز پیرمرد عابد بخیل است» (20)
به یقین این«سخاوت»سبب امدادهاى الهى مىشود و سرانجام آن جوان آلوده رانجات مىدهد،ولى آن پیر عابد بخیل به خاطر بخلش در گناه فرو خواهد رفت.
10- این بحث را با حدیثى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله به عنوان حسن ختام پایان مىدهیم:
«تجافوا عن ذنب السخى فان الله آخذ بیده کلما عشر،از گناه و لغزش سخاوتمند صرفنظر کنید،زیرا،هر زمان بلغزد،خداوند دست او را مىگیرد(و نجاتش مىدهد.) (21)
از مجموع احادیثبالا،ارزش و اهمیت فوق العاده«سخاوت»در کلام پیشوایاناسلام مشخص مىشود و نشان مىدهد که کمتر فضیلتى با آن برابرى مىکند.
آثار و پیامدهاى سخاوت
1- آثار مثبت«سخاوت»در زندگى فردى و اجتماعى انسان که با تجربه ثابتشده ویا در احادیث اسلامى به آن اشاره گردیده است،بسیار زیاد است،به عنوان نمونه:
از روایات متعددى استفاده مىشود و تجربیات روزانه نیز آن را تایید مىکند که«سخاوت»محبت دوست و دشمن را جلب مىکند،بر عدد دوستان مىافزاید و ازدشمنان مىکاهد.
2- «سخاوت»پوششى براى عیوب انسانهاست و به این ترتیب،آبروى انسان راحفظ مىکند.
3- «سخاوت»در عین این که ثمره درخت عقل است،بر عقل و خرد انسانمىافزاید.عقل مىگوید:دلیلى ندارد که انسان با زحمت زیاد اموال فراوانى تهیه کند وآن را براى بازماندگان بگذارد و خودش به وسیله آن،جلب ثواب و کسب آبرو نکند.
از سوى دیگر«سخاوت»،گروهى از اندیشمندان را گرد انسان جمع مىکند و آنها مىتوانند بر فکر و عقل و دانش او بیفزایند.
4- «سخاوت»فاصله طبقاتى جامعه را کم مىکند و از این طریق ناهنجاریهاى ناشىاز فاصله طبقاتى را از بین مىبرد و یا کاهش مىدهد.آتش کینههاى محرومان راخاموش مىکند و حس انتقامجویى را در آنان تضعیف مىنماید و از این طریقپیوندهاى اجتماعى را محکم مىسازد.
5- «سخاوت»مدافعان انسان را زیاد مىکند و آبروى او را محفوظ مىدارد ودشمنان و بدخواهان را عقب مىراند،امیر مؤمنان علیه السلام در این باره مىفرمایند:«الجودحارس الاعراض،جود و بخشش آبروى انسان را حفظ مىکند.» (22)
6- جود و«سخاوت»،آثار معنوى فوق العادهاى نیز دارد،به همین دلیل از صفاتانبیاء شمرده شده و همان گونه که در روایات گذشته خواندیم،شعاع نور«یقین»است،حتى اگر این فضیلت در افراد بى ایمان باشد،به حال آنها مفید و سودمند است.
در حدیثى آمده است که خداوند متعال به حضرت موسى علیه السلام وحى نمود:«لا تقتلالسامری فانه سخى،سامرى را به قتل مرسان،زیرا او مرد سخاوتمندى است.» (23)
درست است که سامرى،منشا فساد عظیمى در بنى اسرائیل شد و آئین بت پرستى رادر میان آنها پایه نهاد و در انتها نیز زندگى را با خفت و ذلت و حقارت گذراند که شایدمرگ بر آن زندگى،ترجیح داشت،ولى با این همه به حضرت موسى علیه السلام وحى رسید کهخون او را به خاطر سخاوتش نریزد.
از رسول خدا علیه السلام نقل شده است که به فرزند حاتم طائى به نام«عدى»فرمود: «دفععن ابیک العذاب الشدید لسخاء نفسه،عذاب شدید از پدرت به خاطر سخاوتش برداشتهشد.» (24)
در ذیل همین حدیث،آمده است که پیامبر صلى الله علیه و اله دستور داد،گروهى از جنایتکارانیکى از جنگها را به قتل برسانند،ولى یکى از آنها را استثناء کرد.آن مرد تعجب کرد وگفت:«با این که گناه ما یکى است،چرا مرا از میان آن جمعیت جدا کردى؟»حضرت صلى الله علیه و الهفرمودند:«خداوند به من وحى فرستاد که تو سخاوتمند قوم خود هستى و من نباید تو را به قتل برسانم.»
آن مرد با شنیدن این سخن ایمان آورد و شهادتین بر زبان جارى کرد،آرى!سخاوت آن مرد،او را به بهشت رسانید.
از رسول خدا صلى الله علیه و اله نقل شده است:«شخص سخى را اهل آسمانها دوست دارند و اهلزمین هم دوست دارند...در حالى که بخیل را اهل آسمانها و زمین دشمن دارند.» (25)
محدوده سخاوت
«سخاوت»مانند تمام صفات و کارهاى نیک،مقدار و اندازهاى دارد که اگر در مسیرافراط قرار گیرد،نتیجه منفى خواهد داشت.همچنین«سخاوت»نباید لطمه به آبرو وحیثیت و زندگى کسانى که به انسان وابستهاند،زند.
«سخاوت»باید در اموال حلال باشد،نه اموالى که از راههاى حرام و یا ظلم و ستم بهدست آمده است،مانند،«سخاوت»بسیارى از سلاطین ظالم و ستمگر.
همچنین«سخاوت»نباید در اموال مربوط به بیت المال باشد،زیرا اموال بیت المال،حساب و کتاب مخصوص به خود دارد که باید به دقت رعایت گردد.
راههاى کسب سخاوت
این فضیلت اخلاقى مانند سایر فضایل،با تعلیم و تربیت و اندیشه و تفکر و تمرین ممارستحاصل مىشود.
توجه به این حقیقت که این اموال و ثروتها،امانتهاى الهى در دست ماست و هیچکدام دوام و بقایى ندارد،انسان را وا مىدارد با بذل و بخشش،آن را در صندوق امانتالهى،براى روزى که دستها خالى است،ذخیره کند.همچنین دقت در آثار و برکات وپیامدهاى مهمى که براى«سخاوت»در مطالب قبل ذکر شد،مشوق مؤثرى در امر«سخاوت»است.
مطالعه تاریخ زندگى سخاوتمندان و بخیلان و مقایسه آن دو با یکدیگر و احترام وآبرو و شخصیتى که گروه اول داشتند و ذلت و بد نامى که دامنگیر گروه دوم بوده استنیز در ایجاد این«سخاوت اخلاقى»بسیار مؤثر است.
اینها جنبههاى تعلیماتى این مساله است،اما از نظر عملى،هر قدر تمرین و ممارستبیشترى در این زمینه شود،توفیق زیادترى در به دست آوردن این فضیلت اخلاقىحاصل مىگردد،زیرا تکرار اعمال سخاوتمندانه و بذل و بخشش،هر چند از راه تحمیلبر نفس خویش باشد،به تدریجبه صورت عادت و سپس مبدل به حالت،و سرانجام بهیک ملکه اخلاقى مبدل خواهد گردید.
در ضمن،تربیت پدر و مادر و معلم و استاد در این زمینه،بسیار مؤثر است.اگر آنهاکودکان را از آغاز عمر به«جود»و«سخاوت»عادت دهند،این ملکه،به آسانى دروجود آنها ریشه مىدواند و در بزرگى جزء زندگى آنان مىشود.
در حالات«صاحب بن عباد»آمده است که در کودکى هنگامى که مىخواستبراىفرا گرفتن درس دینى به مسجد برود،همیشه مادرش یک دینار و یک درهم به او مىدادو مىگفت:«این را به اولین فقیرى بده که در مسیر راه خود مىبینى».کمکم این خصلت دروجودش ریشه دار شد تا این که در بزرگى چنان بذل و بخششى مىکرد که همه به اوآفرین مىگفتند.اگر کسى بعد از ظهر ماه مبارک رمضان به خانهاش مىآمد،سخاوتشمانع از آن مىشد که کسى بدون خوردن افطار از خانه او بیرون رود.هر روز حداقلهزار نفر بر سر سفره او افطار مىکردند و بذل و بخشش او در ماه رمضان به اندازه تمامماههاى سال بود. (26)
از شگفتیهاى دیگر زندگى او چنین نقل مىکنند:«روزى نوشابه براى او آوردند،ازنزدیکانش نسبتبه آن نوشابه سوء ظن پیدا کرد و گفت:از این نوشابه ننوش،زیرا مسموماست، خدمتکارى که آن قدرح را آورده بود،همچنان ایستاده بود.«صاحب بن عباد»بهشخصى که ادعاى مسموم بودن آن را مىکرد،گفت:به چه دلیل مىگویى که این مسموم است؟گفت: بهترین راه این است که کسى که این قدرح را آورده و به دست تو داده،موردآزمایش قرار گیرد و از آن بنوشد،«صاحب»گفت:من به این کار راضى نیستم،آن شخصگفت:به وسیله یک مرغ خانگى آزمایش کن.«صاحب»گفت:کشتن حیوان به این صورت نیزجایز نیست،سپس دستور داد:قدح آب را واژگون کردند و آب را ریختند و به خدمتکار گفت:
برو و دیگر در خانه من قدم مگذار،ولى با این حال دستور داد:حقوق او را به طور کاملبپردازند.سپس گفت:هرگز نباید یقین را با شک از بین برد و مجازات به وسیله قطع حقوق،دلیل بر پستى است» (27)
این بحث را با چند حدیث و سخنانى از بعضى از بزرگان پایان مىدهیم:
پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله مىفرمایند:«الجنة دار الاسخیاء،بهشتخانه سخاوتمندان است» (28)
امام صادق علیه السلام مىفرمایند که خداوند فرمود:«انى جواد کریم لا یجاورنى لئیم، منبخشنده با سخاوتم،افراد پست و بخیل نمىتوانند در جوار من(در بهشت)جاى بگیرند.» (29)
در حدیث دیگرى از پیامبر اسلام صلى الله علیه و اله آمده است:«طعام الجواد دواء و طعامالبخیل داء،طعام سخاوتمند،دواست و طعام بخیل،درد و بیمارى است» (30)
یکى از عارفان به نام«ابن سماک (31) »مىگوید:«عجبت لمن یشترى الممالیک بماله ولا یشترى الاحرار بمعروفه،در شگفتم!از کسانى که بردگان را با مال خود خریدارى مىکنند،ولى آزادهها را با احسان و نیکى،در بند محبتخود در نمىآورند.» (32)
به عربى گفتند:آقا و بزرگ شما کیست؟گفت:«من احتمل شتمنا و اعطى سائلنا واغضى جاهلنا،کسى که بدگویىهاى ما را تحمل کند و به نیازمندان ببخشد و از اعمالجاهلان چشم پوشى کند.» (33)
پىنوشتها:
1- حشر،9.
2- فى ظلال،ج7(ذیل آیه).
3- دهر/ 8 و9.
4- الغدیر،ج3،ص107 به بعد.احقاق الحق،ج3،ص157- 171.(در این کتاب حدیث مزبور از36نفر از دانشمندان اهل سنتبا بیان ماخذ حدیث ذکر شده است.)
5- بقره/ 261.
6- بحار الانوار،ج93،ص129.
7- بقره/ 274.
8- آل عمران/ 92.
9- بقره/ 3.
10- اسراء/ 29.
11- تفسیر نور الثقلین،ج3،ص 158.
12- کنز العمال،ج6،ص337،حدیث15926.
13- بحار الانوار،ج 68،ص 355،حدیث17.
14- غرر الحکم،حدیث 4511.
15- غرر الحکم،حدیث 2145.
16- غرر الحکم،حدیث 6440.
17- غرر الحکم،حدیث 1738.
18- غرر الحکم،حدیث 9561.
19- بحار الانوار،ج 70،ص 308.
20- بحار الانوار،ج 70،ص307.
21- کنز العمال،ج6،ص 392،حدیث 16212.
22- غرر الحکم،حدیث333.
23- کافى،ج 4،ص 41.
24- بحار الانوار،ج 68،ص 354.
25- وسایل الشیع،ج 15،ص 252.
26- سفینة البحار،ماده صحب.
27- همان.
28- المحجة البیضاء،ج6،ص 62.
29- همان.ص 64.
30- همان،ص 61.
31- «ابن سماک»در قرن دوم هجرى در دوران حکومت هارون الرشید زندگى مىکرد و در سال183 هق.در کوفه درگذشت(ر.ج.سفینة البحار،ماده سمک).
مرحوم محدث قمى در سفینة البحار در شرح حال«ابن سماک»،او را مردى خوش بیان و صاحب مواعظ واندرزها مىشمرد و از«ابن ابى الحدید»نقل مىکند که او روزى وارد بر هارون شد،هنگامى که چشم هارون به او افتاد،گفت:مرا موعظه کن،(هارون در همین موقع تقاضاى آب کرد).ابن سماک اشاره به آبکرد و گفت:تو را به خدا سوگند مىدهم!اگر یک بیمارى داشته باشى که نتوانى آب بنوشى،چه مىکنى؟
گفت:حاضرم نیمى از تمام ملک و حکومتم را بدهم تا این بیمارى برطرف شود،سپس به او گفت:بنوش.
هارون آب را نوشید.«ابن سماک»دوباره گفت:تو را به خدا سوگند مىدهم!اگر این آب را که نوشیدى از تودفع نشود،چه مىکنى؟گفت:حاضرم نیمى دیگر از حکومتم را براى حل این مشکل بدهم.ابن سماکگفت:حکومتى که نیمى از آن فداى نوشیدن آب و نیمى فداى خارج شدن آن شود،چیزى نیست که مردمبراى آن بجنگند.
32- همان.ص 65.
33- همان.
فصل پانزدهم
عفت، فضیلتبزرگ اخلاقى
اشاره
«عفت»نقطه مقابل«شکم پرستى و شهوت پرستى»است که از مهمترین فضایل انسانىمحسوب مىشود.
«عفت»به گفته راغب اصفهانى در کتاب«المفردات»،به معنى پدید آمدن حالتى درنفس است که آدمى را از غلبه شهوت باز مىدارد و«عفیف»به کسى گفته مىشود کهداراى این وصف و حالتباشد.
صاحب«مقاییس اللغة»مىنویسد:«عفت در اصل به دو معنى آمده است:نخست،خوددارى از انجام کارهاى زشت و دیگر،کم بودن چیزى.لذا عرب به باقى مانده شیردر پستان مادر«عفه»(بر وزن مدت)مىگوید.»ولى از کلام راغب اصفهانى درمفردات،استفاده مىشود که هر دو معنى به یک چیز باز مىگردد.(زیرا افراد عفیف بهچیز کم قانع هستند.)
مؤلف التحقیق مىنویسد:«این ماده در اصل،به معنى حفظ نفس از تمایلات و شهواتنفسانى است،همان گونه که تقوا به معنى حفظ نفس از انجام گناهان مىباشد،بنابراین عفتیک صفت دورنى است،در حالى که تقوا ناظر به اعمال خارجى است».
علماى اخلاق نیز در تعریف«عفت»،آن را صفتى حد وسط در میان شهوت پرستى و خمودى دانستهاند.
آنچه بیان شد،تفسیر«عفت»به مفهوم عام کلمه بود،زیرا بعضى براى معرفى«عفت»از نقطه مقابل آن،یعنى،پردهدرى نیز استفاده کردهاند.به همین علت در بسیارىاز موارد،واژه«عفت»را در مورد پرهیزکارى در خصوص مسایل جنسى استعمالکردهاند.
به هر حال از آیات قرآن مجید و روایات اسلامى استفاده مىشود که«عفت»-به هردو معنى-از بزرگترین فضایل انسانى است و هیچ کس در سیر الى الله،بدون داشتن«عفت»به جایى نمىرسد.در زندگى دنیا نیز آبرو و حیثیت و شخصیت انسان در گروعفت است.
با این اشاره به قرآن باز مىگردیم و آیات ذیل را بررسى مىکنیم:
1- للفقرآء الذین احصروا فى سبیل الله لا یستطیعون ضربا فى الارض یحسبهمالجاهل اغنیاء من التعفف تعرفهم بسیماهم لا یسئلون الناس الحافا و ما تنفقوا من خیرفان الله به علیم (سوره بقره،آیه 273)
2- و راودته التى هو فى بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک قالمعاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لا یفلح الظالمون (سوره یوسف،آیه 23)
3- و لقد همتبه و هم بها لو لا ان رءا برهان ربه کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصین(سوره یوسف،آیه 24)
4-قالت فذالکن الذى لمتننى فیه و لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعلماء امره لیسجنن و لیکونا من الصاغرین-قال رب السجن احب الى مما یدعوننى الیه والا تصرف عنى کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین-فاستجاب له ربه فصرف عنهکیدهن انه هو السمیع العلیم (سوره یوسف،آیه 32-34)
5- و الذین هم لفروجهم حافظون×الا على ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیرملومین-فمن ابتغى ورآء ذلک فاولئک هم العادون (سوره مؤمنون،آیه 5-7)
6-.. و الحافظین فروجهم و الحافظات ...(سوره احزاب،آیه 35)
ترجمه
1- (انفاق شما مخصوصا باید)براى نیازمندانى باشد که در راه خدا،در تنگنا قرار گرفتهاند،(و توجه به آیین خدا،آنها را از وطنهاى خویش آواره ساخته و شرکت در میدان جهاد به آنهااجازه نمىدهد تا براى تامین هزینه زندگى،دستبه کسب و تجارت بزنند)، نمىتوانندمسافرتى کنند(و سرمایهاى به دست آورند)و از شدت خویشتندارى،افراد ناآگاه آنها رابىنیاز مىپندارند،اما آنها را از چهرههایشان مىشناسى و هرگز با اصرار چیزى از مردمنمىخواهند(این است مشخصات آنها!)و هر چیز خوبى در راه خدا انفاق کنید،خداوند از آنآگاه است.
2- و آن زن که یوسف در خانه او بود،از او تمناى کامجویى کرد،درها را بست و گفت:
«بیا(به سوى آنچه براى تو مهیاست)».(یوسف)گفت:«پناه مىبرم به خدا!او[ عزیز مصر] صاحب نعمت من است،مقام مرا گرامى داشته(آیا ممکن استبه او ظلم و خیانت کنم؟!)
مسلما ظالمان رستگار نمىشوند!»
3- آن زن قصد او کرد و او نیز-اگر برهان پروردگار را نمىدید-قصد وى مىنمود!اینچنین کردیم تا بدى و فحشاء را از او دور سازیم،زیرا او از بندگان مخلص ما بود.
4- (همسر عزیز مصر)گفت:«این همان کسى است که به خاطر(عشق)او مرا سرزنشکردید! (آرى!)من او را به خویشتن دعوت کردم و او خوددارى کرد و اگر آنچه را دستورمىدهم،انجام ندهد،به زندان خواهد افتاد و مسلما خوار و ذلیل خواهد شد!»
(یوسف)گفت:«پروردگارا!زندان،نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا به سوى آنمىخوانند! و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى،به سوى آنان متمایل خواهم شد و ازجاهلان خواهم بود!»
پروردگارش دعاى او را اجابت کرد و مکر آنان را از او گردانید،زیرا او شنوا و داناست.
5- و آنها که دامان خود را(از آلوده شدن به بى عفتى)حفظ مىکنند.
تنها آمیزش جنسى با همسران و کنیزانشان دارند که در بهرهگیرى از آنان ملامتنمىشوند و کسانى که غیر از این راه را طلب کنند،تجاوزگرند!
6- مردان پاکدامن و زنان پاکدامن.
تفسیر
نیازمندان آبرومند
در آیه نخست، درباره بهترین مورد انفاق،مىفرماید:انفاق شما(مخصوصا)بایدبراى نیازمندانى باشد که در راه خدا محصور شده(و از خانه و کاشانه خود آوارهگشتهاند و شرکت در میدان جهاد به آنها اجازه نمىدهد براى تامین زندگى خود تلاشکنند)و نمىتوانند سفرى کنند(و سرمایهاى به دست آورند)، «للفقراء الذین احصروافى سبیل الله لا یستطیعون ضربا فى الارض...» (1)
سپس به ویژگى مهم دیگرى از آنها اشاره مىکند:«از شدت خویشتندارى و عفاف،افراد بىاطلاع،آنها را غنى مىپندارند،در حالى که آنها را از چهرههایشان مىشناسى، ...یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف تعرفهم بسیماهم... » (2)
آرى!آنها رنجهاى درونى خود را کاملا حفظ مىکنند و زبان به شکوه نمىگشایندو در عین نیازمندى شدید،همچون بىنیازان گام بر مىدارند،ولى براى آگاهان رنگرخساره آنها از سر درونشان خبر مىدهد.
باز به بیان ویژگى دیگرى پرداخته،مىافزاید:«هرگز با اصرار چیزى را از مردمنمىخواهند، ... لا یسئلون الناس الحافا... » (3)
تا حد امکان،از کسى تقاضا نمىکنند و اگر کارد به استخوانشان رسد و ناچار شوندوامى از کسى بگیرند یا کمکى بخواهند،هیچ گونه اصرار به فرد مقابل نمىکنند.
در پایان آیه مىفرماید:«و هر چیزى خوبى در راه خدا انفاق کنید،خداوند به آن آگاهاست، ...و ما تنفقوا من خیر فان الله به علیم ». (4) آرى!انفاق بسیار خوب است،خصوصابراى کسانى که عزت نفس و طبع بلند دارند و خویشتندار و عفیفند.
بدیهى است که«عفت»در این آیه به معنى خویشتندارى در مسایل مالى است،نهامور جنسى. جمعى از مفسران،شان نزول آن را«اصحاب صفه»دانستهاند.آنها یکگروه چهار صد نفرى از مسلمانان مکه و اطراف مدینه بودند که نه خانهاى در مدینهداشتند و نه خویشاوندانى که به منزل آنها بروند و نه کسب و کار،ولى در عین حال،در نهایت تعفف در محلى که به صورت سکوى بزرگ (5) در کنار مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله بود،زندگى مىکردند.آنها مجاهدانى بودند که به فرمان رسول الله صلى الله علیه و اله به میدانهاى جنگحرکت مىکردند و در عین گرسنگى و نیازمندى شدید،عزت نفس و خویشتندارى وعفتخویش را حفظ مىکردند.
به هر حال،قرآن مجید این گروه از عفیفان را در آیه فوق با تعبیرات مختلف ستودهاست و آنها را به عنوان الگو براى سایر مسلمانان معرفى نموده است.
در آیه دوم و سوم،سخن از«عفت»و پاکدامنى یوسف علیه السلام است که در سختترینشرایطى که تمام اسباب گناه در آن آماده بود،خود را حفظ کرد.به خداوند خویشپناهنده شد و از کوره یک امتحان بزرگ الهى،آبرومندانه بیرون آمد.
طبق بیان قرآن کریم:«آن زن که یوسف علیه السلام در خانه او بود،از وى تمناى کامجویى کرد وتمام درها را بست و گفت:بشتاب به سوى آنچه که براى تو مهیاست.
یوسف علیه السلام گفت:به خدا پناه مىبرم،او(عزیز مصر)صاحب نعمت من است،مقام مراگرامى داشته(آیا ممکن استبه او ظلم و خیانت کنم؟)،به یقین ظالمان(و خائنان) رستگارنمىشوند، و روادته التى هو فى بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک، قالمعاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لا یفلح الظالمون » (6)
چهره زیبا و ملکوتى حضرت یوسف علیه السلام،نه تنها عزیز مصر را مجذوب کرده بود،بلکه همسر عزیز مصر نیز به او علاقهمند شده بود.این عشق و علاقه همسر عزیز مصر،پنجه در اعماق جانش داشت که با گذشت زمان داغتر و سوزانتر مىشد،اما حضرتیوسف علیه السلام عفیف و پاکدامن و پرهیزکار،قلبش تنها در گرو عشق به خدا بود.
همسر فریباى جوان و زیباى عزیز مصر،از تمام وسایل و روشها،براى رسیدن بهمقصد خود استفاده کرد،وسایلى که تنها بخشى از آنها براى تحریک یک جوان مجردهم سن و سال حضرت یوسف علیه السلام کافى بود،ولى حضرت یوسف علیه السلام در برابر امواجشدید شهوت ایستادگى نمود و خود را به کشتى لطف پروردگار سپرد که اگر نمىسپرد،غرق شده بود،همان گونه که آیه بعد مىفرماید:«آن زن قصد کامجویى را از او(حضرت یوسف علیه السلام)کرد و او نیز-اگر برهان پروردگار را نمىدید-قصد وى مىنمود،این چنین کردیم.
(و یوسف را در برابر این طوفان شدید تنها نگذاشتیم)تا بدى و فحشاء را از او دور سازیم، زیرااو از بندگان مخلص ما بود، و لقد همتبه و هم بها لو لا ان رءا برهان ربه کذلک لنصرفعنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصین ». (7)
«من عبادنا»(از بندگان ما)و«مخلصین»(خالص شدگان)،تعبیرات بسیار پرمعنایىاست که در این آیه به عنوان نشان افتخار بر سینه حضرت یوسف علیه السلام نصب شده است.
گر چه حضرت یوسف علیه السلام با وجود عفت و پاکدامنى از سوى همسر عزیز مصر متهمبه خیانتى شد که ممکن بود به قیمت جان او تمام شود،ولى خداوندى که وعده حمایتاز مؤمنان پاکدامن را داده است توسط گواهى کودک شیرخوارى که در گهواره بود، بهصورت معجزه آسایى،او را نجات داد.
آنچه بعضى از افراد نادان و بىخبر،در شرح این آیات نوشتهاند که منظور از «هم بها» این است که حضرت یوسف علیه السلام نیز آماده کامجویى از زلیخا شد،نه با مقامعصمت انبیاء سازگار است و نه با لحن آیات فوق،بلکه قرآن مىگوید:«برهان پروردگاربه یارى حضرت یوسف علیه السلام آمد که اگر نیامده بود،آماده مىشد،ولى چون به سراغش امد،قصد گناه نکرد.»
فخر رازى در تفسیر این آیه،تعبیر جالبى دارد.او مىنویسد:«همه،حتى شیطانشهادت به پاکى حضرت یوسف علیه السلام دادند،زیرا شیطان در همان زمانى که رانده درگاه خداشد، گفت:من براى گمراه ساختن همه فرزندان آدم تلاش مىکنم،جز بندگان مخلص تو، قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین×الا عبادک منهم المخلصین » (8)
سپس فخر رازى مىافزاید:«اگر گویندگان این سخنان بى اساس و خرافى،تابع خداوندهستند، خداوند شهادت به پاکى حضرت یوسف علیه السلام داد و اگر پیرو شیطانند،شیطان نیزشهادت به پاکى او داده است. (9)
در چهارمین آیه که ادامه شرح زندگى پرماجراى حضرت یوسف علیه السلام و بیان مقام والاى عفت و پارسایى اوست،ضمن اشاره به آزمون دیگرى که مانند طوفانى سخت دربرابر او پدیدار شده بود،مىفرماید:«هنگامى که آوازه عشق سوزان عزیز مصر به غلامکنعانیش حضرت یوسف علیه السلام،در شهر پیچید و زنان مصر،زبان به ملامت و سرزنش اوگشودند،او براى اثبات بىگناهى خود،مجلس میهمانى عظیمى ترتیب داد و از زنانسرشناس مصر دعوت کرد و در یک لحظه حساس،حضرت یوسف علیه السلام را وادار کرد که واردآن مجلس شود.
هنگامى که آنها چشمشان به جمال دل آراى حضرت یوسف علیه السلام افتاد،زمام اختیار را ازدست دادند و با کاردهایى که براى خوردن میوه در دست داشتند،بىاختیار دستهایشان رابریدند و همگى گفتند:این جوان،یک انسان نیست که یک فرشته زیبا و عجیب است!»
در آن هنگام که همسر عزیز مصر خودش را پیروز مىدید،رو به آنها کرد و گفت:
«این همان کسى است که مرا به خاطر(عشق)به او سرزنش کردید.(آرى!)من او را بهخویشتن دعوت کردم و او خوددارى کرد.اگر آنچه را که من دستور مىدهم،انجام ندهد، بهزندان خواهد افتاد و به یقین خوار و ذلیل خواهد شد، قالت فذالکن الذى لمتننى فیه و لقدراودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعل ما آمره لیسجنن و لیکونا من الصاغرین » (10)
این دومین امتحان سخت و سنگین حضرت یوسف علیه السلام بود.او بر سر دو راهى قرارداشت،یکى،تسلیم شدن در برابر درخواست همسر عزیز مصر و به کام دل رسیدن و ازهر گونه ناز و نعمت و محبتبرخوردار شدن و دیگرى مقاومت کردن و به زندان افتادنو اعمال سخت آن را تحمل نمودن.
او بدون لحظهاى تردید،راه خود را انتخاب کرد و به درگاه خداوند متعال رو آوردو گفت: «پروردگار!زندان(با آن همه مشکلات و رنجهایش)نزد من،محبوبتر است از آنچهاینها مرا به آن مىخوانند.اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى،قلب من متمایل به آنهاخواهد شد و از جاهلان خواهم بود، قال رب السجن احب الى مما یدعوننى الیه و الاتصرف عنى کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین » (11)
از تعبیرات آیه روشن مىشود که زنان آن مجلس نیز با همسر عزیز مصر هم صدا شدند و حضرت یوسف علیه السلام را به تسلیم در برابر آن زن دعوت مىکردند و هر کدام بهنوعى او را به اجابت دعوت همسر عزیز مصر فرا مىخواندند.یکى مىگفت:اى جوان!
مگر جمال دل آرا و خیره کننده همسر عزیز مصر را نمىبینى؟مگر از عشق و زیبایى اولذت نمىبرى؟!
دیگرى مىگفت:اگر زیبایى خیره کننده او در قلب تو اثر نمىگذارد،ولى فراموشمکن که او همسر عزیز مصر است،اگر قلب او را به دست آورى،هر چه از مال و مقامبخواهى،در اختیار تو قرار خواهد داد.
سومى به او هشدار مىداد که اگر جمال و زیبایى و یا مال و مقام او براى تو اهمیت وارزش ندارد،ولى بدان که اگر آن زن،خشمگین شود،به یک موجود خطرناکانتقامجو تبدیل خواهد شد،آنگاه تو را در قعر زندان خواهد انداخت و تو در آنجا براىهمیشه فراموش خواهى شد.
چون آخرین راه،همان زندان وحشتناک بود،حضرت یوسف علیه السلام به درگاه خداوندعرضه داشت:«من براى اطاعت فرمان تو و حفظ پاکى و تقوا و پارسایى و عفتخویش، حاضرم روانه زندان وحشتناک گردم،اما آلوده خواستشوم آنها نشوم.
این تهدید جدى بود و عملى هم شد.حضرت یوسف علیه السلام به زندان افتاد،ولى روحبلندش از محیط ننگین و آلوده کاخ عزیز مصر رهایى یافت.در ادامه همین آیات آمدهاست که خداوند،این زندان وحشتناک را نردبان ترقى حضرت یوسف علیه السلام قرار داد.
سرانجام به خواستخداوند،او بر تخت قدرت عزیز مصر تکیه زد و با حفظ آبرو وتقوا،به همه چیز رسید،در حالى که همه آلودگان رسوا شده و کنار رفتند.این پاداشىبود که خداوند در دنیا به این سلاله نیکان و پاکان عنایت کرد.
قرآن کریم در ادامه مىفرماید:«پروردگار او،دعاى خالصانهاش را اجابت کرد و مکر ونقشههاى شوم آنها را از او برگردانید،زیرا او شنوا و داناست، فاستجاب له ربه فصرف عنهکیدهن انه هو السمیع العلیم » (12)
عفت، صفتبارز یک مؤمن
در پنجمین آیه مورد بحث،سخن از صفات برجسته مؤمنان است.قرآن درعبارتهاى کوتاه و بسیار پرمعنى،ضمن بیان بخش مهمى از صفات مؤمنان،پاکدامنى وعفت را یکى از خصلتهاى برجسته آنها دانسته و مىگوید:«آنها کسانى هستند که دامانخود را(از آلودگى به بى عفتى)حفظ مىکنند و تنها آمیزش جنسى با همسران و کنیزانشاندارند که در بهرهگیرى از آنان،ملامت نمىشوند و کسانى که غیر از این راهى را طلب کنند،تجاوزگرند، و الذین هم لفروجهم حافظون-الا على ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهمغیر ملومین-فمن ابتغى وراء ذلک فاولئک هم العادون » (13)
جالب این که،قرآن در بیان صفات برجسته مؤمنان،عفت را بعد از نماز و زکات وپرهیز از لغو مطرح کرده و حتى آن را بر مساله امانت و پایبندى به عهد و پیمان نیز مقدمداشته است.
عفت، کلید نجات
در آخرین آیه مورد بحث،قرآن بیان مىکند که خداوند،ده گروه از مردان و زنانبرجسته را مورد مغفرت و اجر عظیم قرار مىدهد که نهمین آنها مردان و زنانى است کهدامان خود را از آلودگى به بىعفتى،نگه داشته و پاکدامن و عفیفند.
در بیان اوصاف دهمین گروه،اشاره مىکند که آنها بسیار یاد خدا مىکنند و بعیدنیست که بیان این مطلب،دلیل رابطه نزدیکى میان عفت و یاد خدا بودن،باشد که نتیجههمه اینها، آمرزش الهى و اجر عظیمى است که عظمتش را تنها خودش مىداند.
در جاى دیگر اشاره شده است که روزه نیز یکى از راههاى مهار طغیان«شهوت جنسى»است، بنابراین میان عفت و روزه،رابطه مستقیم وجود دارد.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله مىفرماید:«یا معشر الشباب ان استطاع منکم الباءة فلیتزوج فانه اغضللبصر و احصن للفرج و من لم یستطع فعلیه بالصوم (14) ،اى گروه جوانان!کسى که از شماتوانایى بر ازدواج داشته باشد،ازدواج کند،زیرا ازدواج سبب مىشود که از نوامیس مردم چشم فرو بندد و دامان خویش را از آلودگى به بى عفتى حفظ کند و کسى که توانایى بر ازدواج ندارد،روزه بگیرد.»
عفت در روایات اسلامى
در منابع حدیثى،اهمیت فوق العادهاى به«عفت»داده شده است که به بعضى از آنهااشاره مىکنیم:
1-امام امیر المؤمنین علیه السلام،عفت را برترین عبادت شمرده است:«افضل العبادةالعفاف (15) »تعبیر به عفت در این جا،ممکن استبه معنى وسیع آن استعمال شده و یاممکن است در مقابل شکم پرستى و شهوت جنسى به کار رفته باشد.
2-امام باقر علیه السلام مىفرمایند:«ما عبد الله بشىء افضل من عفة بطن و فرج، هیچعبادتى در پیشگاه خداوند،برتر از عفت در برابر شکم و مسایل جنسى نیست» (16)
3-در روایت دیگرى از آن حضرت-که تفسیرى بر روایتسابق است-آمده استکه مردى خدمت امام علیه السلام عرض کرد:اعمال و طاعات من ضعیف و روزهام کم است،ولى امیدوارم که هرگز مال حرامى نخوردهام.امام علیه السلام در پاسخ فرمود:«اى الاجتهادافضل من عفة بطن و فرج،کدام تلاش در راه اطاعتخدا،برتر از عفت در مقابل شکم ومسایل جنسى است.» (17)
4-امام على بن ابیطالب علیه السلام در این رابطه مىفرمایند:«اذا اراد الله بعبد خیرا اعفبطنه و فرجه،هنگامى که خداوند خیر و خوبى براى بندهاش بخواهد،به او توفیق مىدهدکه در برابر شکم و شهوت پرستى عفت پیدا کند.» (18)
5-در حدیث دیگرى که مفضل از امام صادق علیه السلام،در توصیف شیعیان واقعى نقلشده، آن حضرت چنین مىفرمایند:«انما شیعة جعفر من عف بطنه و فرجه و اشتد جهادهو عمله لخالقه و رجاء ثوابه و خاف عقابه فاذا رایت اولئک فاولئک شیعة جعفر،پیروانحقیقى جعفر بن محمد،کسانى هستند که در برابر شکم پرستى و بى بند و بارى جنسى،عفت و(در راه بندگى خدا)تلاش و کوشش فراوان دارند،به ثواب او امیدوارند و از عقاب او بیمناک.
(به همین دلیل،پیوسته،در راه حق حرکت مىکنند.هرگاه کسى را با این صفات ببینى، آنهاپیروان و شیعیان جعفر بن محمد علیه السلام مىباشند.» (19)
6-امیر مؤمنان على علیه السلام مىفرمایند:«قدر الرجل على قدر همته،و صدقه على قدرمروته،و شجاعته على قدر انفته و عفته على قدر غیرته،ارزش هر کس به اندازه همت اوو صداقت هر کس به اندازه شخصیت او و شجاعت هر کس به اندازه زهد و بى اعتنایى او بهارزشهاى مادى و عفت هر کس به اندازه غیرت اوست.» (20)
بدیهى است،افراد غیرتمند راضى نمىشوند که کسى نگاه آلوده به نوامیس آنها کند،به همین دلیل،نسبتبه نوامیس دیگران نیز حساسند و متعرض آنها نمىشوند.
7-این بحث را با حدیثى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله پایان مىدهیم،آن حضرت صلى الله علیه و اله در اینروایت ضمن بیان این که:«سه چیز است که بر امتم از آن سه بیمناکم»سومین آنها را«شهوة البطن و الفرج،شکم پرستى و شهوت پرستى جنسى» (21) مىدانند.
نتیجه
آنچه از آیات و روایات فوق حاصل مىشود،این است که:اسلام اهتمام فوق العادهبه مساله پرهیزکارى در برابر شهوت شکم و بى بند و بارى جنسى دارد تا جایى که آن رانشانه شخصیت،غیرت،ایمان و پیروى از مکتب اهلبیت علیهم السلام معرفى مىکند.تاریخ نیزسرچشمه بسیارى از گرفتارىهاى انسان را از همین دو امر(شهوت شکم وشهوت جنسى) مىداند،زیرا شهوت شکم،به انسان اجازه تفکر مشروع را نمىدهد تابه وسیله آن،حقوق انسانها را رعایت کند و در مسیر عدالت گام بردارد.به همین علت،انسان را به ارتکاب انواع گناهان وا مىدارد.
علاوه بر اینها،شهوت شکم،سرچشمه بسیارى از بیمارىهاى جسمانى و اخلاقىاست تا آنجا که گاهى،شکم به بتخطرناکى مبدل شده و انسان را به پرستش و اطاعتخویش در همه زمینهها وادار مىسازد.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله نیز،در این رابطه،درباره مردم آخر الزمان فرموده است«یاتى علىالناس زمان بطونهم الهتهم و نسائهم قبلتهم و دنانیرهم دینهم،و شرفهم متاعهم،لا یبغىمن الایمان الا اسمه و لا من الاسلام الا رسمه و لا من القرآن الا درسه،مساجدهممعمورة من البناء و قلوبهم خراب على الهدى،زمانى بر مردم فرا مىرسد که شکمهاى آنهابتهاى آنهاست و زنهاى آنها قبله آنهاست و دینارهایشان دینشان و شرفشان متاعشاناست،در آن زمان از ایمان جز نامى و از اسلام جز رسمى و از قرآن،جز درسى باقى نمىماند،مساجدشان از نظر ساختمان آباد و دلهایشان از نظر هدایتخراب است...»
در ذیل این حدیث آمده است:«خداوند در چنان شرایطى،آنان را به چهار بلا مبتلامىکند، جور سلطان و قحطى زمان و ظلم والیان و حاکمان (22) »
فرق میان ظلم و جور(که در بسیارى از روایات در برابر هم قرار گرفتهاند)ممکناست از این جهتباشد که واژه جور،در اصل به معنى انحراف از مسیر حق است،بنابراین جور سلطان به انحرافات صاحبان سلطه و فرمانروایان اطلاق مىشود،در حالى کهظلم به معنى بىعدالتى است.
در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است:«ایاک و ادمان الشبع فانه یهیجالاسقام و یثیر العلل،از پرخورى بپرهیز که انواع بیمارىها را تحریک کرده،و سرچشمهمرضهاست.» (23)
پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله نیز فرموده است:«هر کس از شر شکم و زبان و آلت جنسى خود در امانبماند،از همه بدىها محفوظ مانده است.» (24)
راههاى پیشگیرى از بى عفتى
براى کنترل شهوات-مخصوصا شهوت جنسى و شهوت شکم-راههاى بسیارىوجود دارد که بخشى جنبه کلى و عمومى دارد،یعنى،در تمام مفاسد اخلاقى سارى و جارى است،مانند:پاک بودن محیط،نقش معاشران و دوستان،تربیتخانوادگى،علم وآگاهى به پیامدهاى رذایل اخلاقى،مسایل فرهنگى و مانند آن.
این بحث را به صورت گسترده و کامل در جلد اول تحت عنوان آمادگىهاى لازمبراى پرورش فضایل اخلاقى مطرح کردیم.
بخش دیگر،جنبه خصوصى دارد،یعنى،مربوط به«عفت»در مسایل جنسى و سایرخواستهاى نفسانى است که امور زیر را مىتوان به عنوان عمدهترین راه کنترل در اینخصوص ذکر کرد:
1- حجاب و ترک خودآرایى در انظار عموم
بىشک،یکى از امورى که به شهوت جنسى دامن مىزند،«برهنگى و خودآرایى زنانو مردان»براى یکدیگر است که تاثیر آن،به خصوص در میان جوانان مجرد،قابل انکارنیست،به گونهاى که مىتوان گفت:آلودگى به بى عفتى رابطه مستقیمى با بىحجابى،برهنگى و خودآرایى در انظار عموم دارد،حتى طبق بعضى از آمارهاى مستند،هر قدراین مساله تشدید شود،به همان نسبت آلودگى به بى عفتى بیشتر مىشود،مثلا،درتابستان که به خاطر گرمى هوا،برهنگى زنان بیشتر مىشود،به همان نسبت مزاحمتهاىجنسى افزایش مىیابد و به عکس،در زمستان که زنان،پوشش بیشتر دارند،این گونهمزاحمتها کمتر مىشود.
به همین دلیل،دستور حجاب یکى از مؤکدترین دستورهاى اسلام است.قرآن مجیددر آیات متعددى از جمله:آیات 31 و 60 سوره نور و آیات 33 و 53 و 59احزاب،بر مساله حجاب تاکید کرده است که گاهى زنان با ایمان را مخاطب قرار مىدهدو گاهى همسران پیامبر صلى الله علیه و اله را و گاهى نیز با استثنا کردن زنان پیر و از کار افتاده،تکلیفبقیه را روشن مىسازد، به این ترتیب با عبارات مختلف،اهمیت این وظیفه اسلامى رابازگو مىکند.
بدیهى است که برداشتن حجاب،مقدمه برهنگى،آزادى جنسى و بى بند و بارىاست که مشکلات و مفاسد ناشى از آن،در عصر و زمان ما بر کسى پوشیده نیست.
بىحجابى سبب مىشود که گروهى از زنان،در یک مسابقه بىپایان،در نشان دادناندام خود و تحریک مردان هوسباز شرکت کنند.این امر در عصر و زمان ما که به خاطر گرفتارىهاى تحصیلى و اقتصادى سن ازدواج بالا رفته و قشر عظیمى از جامعه راجوانان مجرد تشکیل مىدهد،آثار بسیار زیانبارى دارد.
بىحجابى،علاوه بر این که از نظر اخلاقى سبب نا امنى خانوادهها و بروز جنایاتمىشود، ضمنا سبب ایجاد هیجانهاى مستمر عصبى و حتى بیمارىهاى روانى نیزمىگردد که ثمره آن سستى پیوند خانوادهها و کاهش ارزش شخصیت زن در جامعهاست.
2- عدم اختلاط زن و مرد
بىشک در جامعه مخصوصا در جامعه فعلى نمىتوان زندگى زن و مرد نامحرم را بهطور کامل از هم جدا کرد،ولى در مواردى که ضرورتى نداشته باشد،چنان که ازاختلاط پرهیز شود،به یقین،اصول عفت و پارسایى،بهتر حفظ خواهد شد،دلیل آنهم مفاسد بسیار وحشتناک و شرم آورى است که از اختلاط پسران و دختران درکشورهاى غربى دیده مىشود.
3- مطبوعات و رسانههاى تصویرى
مطبوعات و رسانههاى تصویرى نقش بسیار مؤثرى در تحریک مسایل جنسى،مخصوصا در میان قشر جوان دارد.افراد سودجو و گروههایى که از این راه بهدرآمدهاى هنگفت نامشروعى مىرسند،دستبه انتشار مفتضحترین فیلمها،عکسها،رمانها و داستانهاى عشقى کثیف مىزنند و در شرایطى که امواج رسانهها به آسانى ازیک گوشه جهان به گوشه دیگر منتقل مىشود،کنترل آنها کار آسانى نیست،ولى به هرحال اگر این امر به طور کامل،امکانپذیر نباشد،به طور ناقص امکان پذیر است که غفلتاز آن،موجب گرفتارىهاى فراوان اخلاقى و اجتماعى است.
با نهایت تاسف،گروهى از نویسندگان و ارباب علم و دانش نیز در این مساله بهموضع انفعالى روى آوردهاند و به خاطر این که شرایط زمان،اجازه مخالفتبا این اموررا نمىدهد و یا خالفتبا آنها،ما را از نسل جوان جدا مىسازد،یا در اذهان مردممتمدن،به عقب افتادگى متهم مىشویم،به همین دلیل،دست روى دست گذاشته ومایوسانه به امواج خطرناکى که جوامع اسلامى را در برگرفته،نگاه مىکنند.
پىنوشتها:
1- بقره/ 273.
2- همان
3- همان.
4- همان.
5- عرب به سکوى بزرگ کنار مسجد«صفه»مىگوید که علت نام گذارى این عده به اصحاب صفه نیزهمین است.
6- یوسف/ 23.
7- یوسف/ 24.
8- ص/ 82 و83.
9- تفسیر کبیر فخر رازى،ج 18،ص117.
10- یوسف/ 32.
11- یوسف/ 33.
12-یوسف/34.
13- مؤمنون/ 5 تا7.
14- تفسیر مراغى،ج 22،ص 10.
15- اصول کافى،ج 2،ص79.
16- همان.
17- همان.
18- غرر الحکم،شماره 4114.
19- وسایل الشیعه،ج 11،ص199.
20- نهج البلاغه،کلمات قصار،کلمه47.
21- اصول کافى،ج 2،ص79.
22- بحار الانوار،ج 22،ص453.
23- شرح غرر الحکم،حدیث 2681،جمله 1،ص 300.
24- معراج السعادة،ص 310.
فصل پنجم
حب دنیا
اشاره
یکى از ریشههاى «حرص» که به عواقب دردناک آن در بحث گذشته اشاره شد، دلباختگى و دلدادگى در برابر زرق و برق دنیاست.
هنگامى که آتش سوزان این عشق در درون جان انسان زبانه مىکشد او را به سوى حرص و ولع نسبتبه مواهب دنیاى مادى مىکشاند، مانند: سایر عشاق بىقرار که فارغ از هرگونه فکر منطقى پیوسته دست و پا مىزنند و روز به روز خود را در این لجنزار آلودهتر مىسازند.
به همین دلیل قرآن مجید براى خشکانیدن ریشه حرص و ولع به سراغ حب دنیاى افراطى و یا به تعبیر دیگر «دنیاپرستى» مىرود و با تعبیرات گوناگون قدر و قیمت مواهب دنیا را در نظرها مىشکند تا عاشقان بىقرار دنیا به خود آیند و حریصانه به دنبال آن نشتابند و همه ارزشها را به خاطر وصول به آن زیر پا نگذارند.
با این اشاره به قرآن مجید بازمىگردیم و تعبیرات دقیق و حساب شده قرآن را در این زمینه بررسى مىکنیم.
1- قرآن در موارد متعددى زندگى دنیا را نوعى بازیچه کودکانه و سهو و سرگرمى مىشمرد، مىفرماید:
«و ما الحیاة الدنیا الا لعب و لهو...; زندگى دنیا چیزى جز بازى و سرگرمى نیست.» (1)
در جاى دیگر مىفرماید: «اعلموا انما الحیاة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فى الاموال و الاولاد...; بدانید زندگى دنیا فقط بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و فخرفروشى در میان شما و افزونطلبى در اموال و فرزندان است.» (2)
در حقیقت دنیاپرستان را به کودکانى تشبیه مىکند که از همه چیز غافل و بىخبرند و تنها به سرگرمى و بازى مشغولند و حتى خطراتى را که در یک قدمى آنها وجود دارد نمىبینند!
بعضى از مفسران زندگى انسان را به پنج دوران(از کودکى تا چهل سالگى) تقسیم کردهاند و براى هر دورانى مدت هشتسال قائلند و مىگویند: هشتسال به بازى مشغول است، شتسال به لهو و سرگرمىها، هشتسال در بحبوحه جوانى به سراغ زینت و زیبایى مىرود، هشتسال به تفاخر و فخرفروشى مىپردازد و بالاخره در هشتسال آخر به دنبال تکاثر و افزونطلبى در اموال و نیروها مىرود و در اینجا شخصیت انسان تثبیت مىشود و این حالت تا آخر عمر ممکن استباقى بماند و در نتیجه مجالى براى دنیاپرستان جهت اندیشیدن به حیات معنوى در ارزشهاى جاودانى باقى نماند.
2- در آیات دیگرى زندگى دنیا سرمایه «فریب و غرور» شمرده شده است، مىفرماید: «...و ما الحیاة الدنیا الا متاع الغرور; زندگى دنیا چیزى جز سرمایه فریب نیست!» (3)
در جاى دیگر مىفرماید: «...فلاتغرنکم الحیاة الدنیا و لایغرنکم بالله الغرور; پس مبادا زندگى دنیا شما را بفریبد و مبادا(شیطان) فریبکار شما را به(کرم) خدا مغرور سازد و فریب دهد!» (4)
این تعبیرات نشان مىدهد که زرق و برق دنیاى فریبنده یکى از موانع مهم بر سر راه تکامل معنوى انسان است که تا این مانع را پشتسر ننهد راه به جایى نمىبرد.
زندگى دنیا همچون سرابى است که تشنهکامان را در بیابان سوزان تعلقات مادى به سوى خود فرامىخواند، اما هنگامى که نزد آن مىآیند چیزى که عطش را فرونشاند پیدا نیست، بلکه دویدن در این بیابان سوزان آنها را تشنهتر مىکند، باز سراب را در فاصله دیگرى جلو خود مىبینند و به گمان اینکه آنجا آب استبه سوى آن مىشتابند و باز هم تشنهتر و تشنهتر مىشوند تا هلاک گردند.
بسیارند کسانى که سالها به سوى دنیا دویدهاند، هنگامى که به آن رسیدهاند صریحا اعلام مىکنند نه تنها گمشده خود را(یعنى آرامش و آسایش) پیدا نکردهاند، بلکه «شهد» آن را با «شرنگ» و «گل» آن را با «خار» همراه دیدهاند، غالبا به جاى آرامش، نگرانىها و اضطرابهاى آنها براى حفظ آنچه دارند چندین برابر شده است!
3- گروه دیگرى از آیات از این حقیقت پرده برمىدارد که مجذوب شدن به زرق و برق دنیا انسان را از آخرت غافل مىکند; یعنى شغل شاغل و هم واحد آنها مىشود و تمام توجه آنان را به سوى خود جلب مىکند.
مىفرماید: «یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون; آنها تنها ظاهرى از زندگى دنیا را مىدانند و از آخرت غافلند!» (5)
آنها حتى زندگى دنیا را نشناختهاند و به جاى اینکه آن را مزرعه آخرت و قنطره و گذرگاهى براى نیل به مقامات معنوى و میدانى براى ورزیدگى و تمرین جهتبه دست آوردن فضایل اخلاقى بشناسند آن را به عنوان هدف نهایى و مطلوب حقیقى و معبود واقعى خود شناختهاند و طبیعى است که چنین افرادى از آخرت غافل مىشوند.
در جاى دیگر مىفرماید: «ارضیتم بالحیاة الدنیا من الآخرة; آیا به زندگى دنیا به جاى آخرت راضى شدهاید؟!» سپس مىافزاید: «فما متاع الحیاة الدنیا فى الآخرة الا قلیل; با اینکه متاع زندگى دنیا در برابر آخرت چیز اندکى بیش نیست.» (6)
آرى افراد کم ظرفیت و هوسباز، چنان دنیاى کوچک و ناپایدار در نظرشان بزرگ جلوه مىکند که حیات جاویدان و ابدى را که مملو از مواهب الهى استبه فراموشى مىسپارند.
4- در بخش دیگرى از آیات، دنیا به عنوان «عرض»(بر وزن غرض) به معنى موجود بى ثبات و زوال پذیر تعبیر شده است، از جمله مىفرماید: «...تبتغون عرض الحیوة الدنیا فعند الله مغانم کثیرة...; شما سرمایه زوالپذیر دنیا را طلب مىکنید در حالى که نزد خداوند غنیمتهاى فراوانى براى شما(در سراى آخرت) است». (7)
در جاى دیگر خطاب به اصحاب پیامبر اسلام(ص) مىفرماید: «شما متاع ناپایدار دنیا را مىخواهید ولى خداوند سراى دیگر را براى شما مىخواهد»، (...یریدون عرض الدنیا و الله یرید الآخرة...) (8)
در آیات دیگرى نیز همین گونه تعبیر دیده مىشود که نشان مىدهد گروهى از مسلمانان یا غیر مسلمین به خاطر حرص در جمع آورى متاع زوالپذیر و ناپایدار دنیا از پرداختن به مواهب پایدار الهى در سراى دیگر و ارزشهاى والاى انسانى و مقام قرب به خدا باز مىمانند. آرى نعمتحقیقى زوال ناپذیر نزد اوست و باقى همه «عرض» و «عارضى» و زوال پذیر است.
این تعبیر هشدارى استبه همه دنیاپرستان که مراقب باشند سرمایههاى عظیم انسانى خود را فداى امور زوالپذیر نکنند.
5- در بخش دیگرى از آیات، از مواهب مادى دنیا تعبیر به زینة الحیاة الدنیا شده است. (9)
تعبیراتى مشابه آن در آیات دیگر نیز آمده است، مانند: «من کان یرید الحیاة الدنیا و زینتها نوف الیهم اعمالهم فیها و هم فیها لایبخسون; کسانى که زندگى دنیا و زینت آن را بخواهند، (نتیجه) اعمالشان را در همین دنیا به طور کامل به آنها مىدهیم و چیزى از آنها کم و کاست نخواهد شد(ولى در آخرت بهرهاى نخواهند داشت)». (10)
در جاى دیگر خطاب به زنان پیامبر(ص) مىفرماید: «یا ایها النبى قل لازواجک ان کنتن تردن الحیاة الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا; اى پیامبر! به همسرانتبگو: اگر شما زندگى دنیا و زرق و برق آن را مىخواهید بیایید با هدیهاى شما را بهرهمند سازم و به طرز نیکویى رها سازم!(تا بتوانید به مقصد خود برسید)». (11)
این تعبیرات به خوبى نشان مىدهد که این زرق و برقها تنها زیور و زینتى استبراى حیات دنیاى مادى. بدیهى است هرگز در مورد امور حیاتى و سرنوشتساز تعبیر به زینت نمىشود آن هم زینت «حیات دنیا» که به معنى زندگى پست است.
شایان توجه اینکه: حتى زینتبودن آن هم در آیات دیگر زیر سؤال رفته است و تعبیر به «زین» شده که نشان مىدهد یک زینت مصنوعى و خیالى و پندارى است، نه یک زینت واقعى و حقیقى.
مثلا در سوره بقره آیه 212 مىخوانیم: «زین للذین کفروا الحیاة الدنیا...; زندگى دنیا براى کافران زینت داده شده است»!
و در سوره آل عمران آیه 14 مىفرماید: «زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطرة من الذهب و الفضة...; محبت امور مادى از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و... در نظر مردم زینت داده شده است»!
این تعبیرات و تعبیرات مشابه آن نشان مىدهد که حتى زینتبودن این امور جنبه پندارى و خیالى دارد و گرفتاران آنها در واقع گرفتار خیال و پندار خویشند.
در اینجا سؤال مهمى مطرح است: چرا خداوند این امور را در نظرها زینت داده؟! به یقین براى آزمایش انسانها و تربیت و پرورش آنهاست; زیرا هنگامى که از این اشیاى زینتى جالب و دلربا که غالبا با گناه و حرام آلوده استبه خاطر خدا رها مىکند، نهال ایمان و تقوا در وجود آنها بارور مىشود وگرنه صرف نظر کردن از اشیاى غیر جالب افتخارى محسوب نمىشود.
به تعبیر دقیقتر تمایلات افسار گسیخته درونى و هوا و هوسهاى سرکش، امور مادى و گناه آلود را در نظر انسان جلوه مىدهد، بنابراین زینتبودنش از درون انسان مىجوشد و اگر به خدا نسبت داده شده استبه خاطر آن است که خداوند چنین اثرى را در آن تمایلات و هوسهاى سرکش آفریده و اگر در بعضى از آیات به شیطان نسبت داده شده، مانند «...و زین لهم الشیطان اعمالهم...; شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داد» (12) نیز به خاطر همین است که این تزیین از یک نظر کار خداست چرا که اثر هر چیزى از اوست و از نظر دیگر کار هوسهاى درونى است و از دیدگاه سوم کار شیطان است(دقت کنید).
به هر حال از مجموعه آیات بالا به دست مىآید که حب دنیا هرگاه به صورت افراطى در آید انسان را به بیگانگى از خدا مىکشاند.
دنیاپرستى در احادیث اسلامى
نکوهش از دنیاپرستى در روایات اسلامى مخصوصا در سخنان پیامبر اکرم(ص) و خطبههاى نهج البلاغه به صورت بسیار وسیعى دیده مىشود، از جمله:
1- در حدیثى از رسول خدا(ص) در پاسخ این سؤال که چرا «دنیا»، «دنیا» نامیده شده؟(توجه داشته باشید که دنیا از ماده دنى به معنى پایین و پست است) فرمود: لان الدنیا دنیة خلقت من دون الآخرة...; به خاطر این است که دنیا پست است و پیش از آخرت آفریده شده». (13)
2- در حدیث دیگرى از همان حضرت نقل شده که فرمود: «اکبر الکبائر حب الدنیا; بزرگترین گناهان، دنیاپرستى است»! (14)
3- همین معنى از امیرمؤمنان على(ع) نیز آمده است که فرمود: «حب الدنیا راس الفتن و اصل المحن; دنیاپرستى سرآغاز فتنهها و ریشه همه محنتها و رنجهاست»! (15)
4- در حدیث دیگرى از همان امام(ع) مىخوانیم: «ان الدنیا لمفسدة الدین و مسلبة الیقین; دنیاپرستى دین انسان را بر باد مىدهد و ایمان و یقین او را مىگیرد». (16)
5- در حدیث دیگرى از امام صادق(ع) آمده است که فرمود: «ان اول ما عصى الله به ست: حب الدنیا و حب الرئاسة و حب الطعام و حب النساء و حب النوم و حب الراحة;
نخستین چیزى که با آن عصیان و نافرمانى خدا شد شش چیز بود: دنیاپرستى، حب ریاست، علاقه به غذا(شکمپرستى)، محبت(افراطى) زنان، پرخوابى و علاقه به راحتى و تنپرورى». (17)
غالب این امور ششگانه یا تمام آنها در داستان عصیان و سرکشى شیطان و ترک اولاى آدم و گناه قابیل دیده مىشود لذا به عنوان اولینها ذکر شده است.
6- در حدیث دیگرى مىخوانیم که از امام على بن الحسین(ع) پرسیدند: «اى الاعمال افضل عند الله عز و جل; کدام عمل در نز خداوند متعال افضل است» فرمود: «ما من عمل بعد معرفة الله جل و عز و معرفة رسوله افضل من بغض الدنیا و ان لذلک لشعبا کثیرة و للمعاصى شعبا; هیچ عملى بعد از شناخت پروردگار متعال و شناخت پیامبر او(ص) برتر از دشمنى با دنیا(و ترک دنیاپرستى) نیست و این شاخههاى فراوانى دارد و همان گونه که گناهان دیگر شاخههاى بسیار دارد».
سپس امام(ع) به سرکشى و عصیان شیطان که از «تکبر» سرچشمه گرفت و «حرص» که سبب گناه و ترک اولاى آدم و حوا شد، و «حسد» که سرچشمه عصیان قابیل گشت تا آنجا که دستخود را به خون برادرش آلوده ساخت اشاره فرموده، مىافزاید: «فتشعب من ذلک حب النساء و حب الدنیا و حب الرئاسة و حب الراحة و حب الکلام و حب العلو و الثروة، فصرن سبع خصال، فاجتمعن کلهن فى «حب الدنیا»! فقال الانبیاء و العلماء بعد معرفة ذلک، حب الدنیا راس کل خطیئة; از اینجا شاخههاى علاقه به زن، و محبت دنیا و محبتبه ریاست و علاقه به راحتى و تنپرورى و محبتسخن گفتن(پرگویى) و محبتبرترىجویى و مال و ثروت پیدا شد، و این هفت صفت همه در «حب دنیا» خلاصه مىشود و اینجاست که پیامبران و علما بعد از آگاهى بر این موضوع گفتند: محبت دنیا سرچشمه همه گناهان است»!
سپس براى اینکه تفاوت میان دنیاى ممدوح و مذموم را روشن سازد امام در پایان مىفرماید: «و الدنیا دنیائان: دنیا بلاغ و دنیا ملعونة; و دنیا دو گونه است: دنیایى که به حد کفاف است(و انسان را به آخرت و معنویت) مىرساند و دنیاى نفرین شده(که انسان را از خدا دور مىکند)»! (18)
7- در حدیث دیگرى از امام على بن ابیطالب(ع) مىخوانیم، فرمود: «ارفض الدنیا فان حب الدنیا یعمى و یصم و یبکم و یذل الرقاب; دنیاپرستى را ترک کن چرا که حب دنیا چشم را کور و گوش را کر و زبان را لال مىکند و گردنها را به ذلت مىکشاند»! (19)
طبیعى است که وقتى عشق به چیزى در وجود انسان چیره مىشود، او را از روشنترین واقعیتها غافل مىکند، چشم دارد اما گویى نابیناست، گوش دارد اما گویى ناشنواست، زبان دارد ولى جز به آنچه به آن دل بسته است گردش نمىکند و براى رسیدن به این محبوب خود یعنى دنیا تن به هر ذلتى مىدهد.
8- باز در حدیثى که در مورد آثار منفى دنیاپرستى از امیرمؤمنان على(ع) نقل شده و در واقع فلسفه این حکم الهى در آن تبیین گردیده، مىخوانیم: «حب الدنیا یفسد العقل، و یصم القلب عن سماع الحکمة و یوجب الیم العقاب; دنیاپرستى خرد را فاسد مىکند و گوش قلب را از شنیدن سخنان حکمت آمیز ناشنوا مىسازد و سبب عذاب دردناک(در دنیا و آخرت) مىشود». (20)
9- در حدیث دیگرى در بیان آثار زیانبار دنیاپرستى از پیامبر اکرم(ص) چنین آمده است: «ان الدنیا مشغلة للقلوب و الابدان; دنیاپرستى هم فکر انسان را به خود مشغول مىدارد و هم بدنها را(نه آرامش فکر مىگذارد و نه آسودگى جسم)»! (21)
10- این سخن را با حدیث پرمعنى دیگرى از رسول خدا(ص) پایان مىدهیم، فرمود: «انه ما سکن حب الدنیا قلب عبد الا التاط بثلاث: شغل لاینفد عناوئه، و فقر لایدرک غناه، و امل لاینال منتهاه; دنیاپرستى در هیچ دلى ساکن نمىشود مگر اینکه او را به سه چیز آلوده مىکند، گرفتارى مستمرى را که هرگز خستگى آن پایان نمىگیرد و احساس فقر و بینوایى که هرگز به غنا نمىرسد و آرزوى درازى که هیچگاه پایان نمىگیرد»! (22)
دنیاى مطلوب و دنیاى مذموم
بارها گفتهایم حب دنیا در این بحثها چیزى مساوى دنیاپرستى است نه بهرهگیرى معقول از مواهب مادى در طریق وصول به معنویت که اگر چنین باشد حب دنیا نیست، بلکه حب آخرت است و به تعبیر دیگر بسیارى از برنامههاى معنوى بدون امکانات مادى میسر نیست و در واقع امکانات مادى از قبیل مقدمه واجب است که انسان اگر آن را به نیت مقدمه واجب بجا آورد نه تنها عیبى ندارد بلکه مشمول ثواب الهى نیز مىشود.
به همین دلیل در آیات فراوانى از قرآن مجید تعبیرات مثبتى در باره مواهب دنیا دیده مىشود:
1- از جمله در آیه وصیت، از مال دنیا تعبیر به «خیر»(خیر مطلق) شده است، مىفرماید: «کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت اغن ترک خیرا الوصیة للوالدین و الاقربین بالمعروف...; بر شما نوشته شده: هنگامى که یکى از شما مرگش فرارسد، اگر «خیرى»(مالى و ثروتى) از خود به جاى گذارده براى پدر و مادر و نزدیکانش به طور شایسته وصیت کند!». (23)
2- در جاى دیگر از آن تعبیر به «برکات آسمان و زمین» نموده که درهاى آن به روى پرهیزکاران گشوده مىشود: «و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض...; اگر اهل شهر و آبادیها ایمان مىآوردند و تقوا پیشه مىکردند برکات آسمان و زمین را بر آنها مىگشودیم». (24)
3- در جاى دیگر از مال و ثروت تعبیر به «فضل الله» شده است، در سوره جمعه مىخوانیم: «فاذا قضیت الصلوة فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل الله...; هنگامى که نماز(جمعه) پایان گرفت(ممنوع بودن معامله پایان مىیابد و شما آزادید) در زمین پراکنده شوید و از فضل الهى بهره بگیرید». (25)
4- در جاى دیگر افزایش منابع مالى را به عنوان «پاداشى در برابر توبه از گناه و روى آوردن به سوى خدا» مىشمرد، چنانکه در داستان نوح(ع) مىخوانیم: «یرسل السماء علیکم مدرارا × و یمددکم باموال و بنین و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا; من به آنها(مشرکان) گفتم از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است - تا بارانهاى پر برکت آسمان را پى در پى بر شما فرستد - و شما را با اموال و فرزندان فراوان(نیروى مالى و انسانى) امداد و یارى کند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیار شما قرار دهد». (26)
در جاى دیگر منابع مالى را وسیله قوام زندگى شمرده و تاکید مىکند آن را به دست افراد بى کفایت و نادان قرار ندهید و از آن به خوبى نگهدارى کنید: «و لاتؤتوا السفهاء اموالکم التى جعل الله لکم قیاما; اموال خود را که خداوند آن را وسیله قوام زندگى شما قرار داده به ستسفیهان نسپارید»! (27)
5- در جاى دیگر به مجاهدان راه خدا وعده غنایم جنگى مىدهد و آن را پاداش الهى مىشمرد، مىفرماید: «وعدکم الله مغانم کثیرة تاخذونها فعجل لکم هذه...; خداوند به شما غنایم فراوانى وعده داده بود که آنها را به دست مىآورید، این(موهبت) را در اختیار شما قرار داد». (28)
6- در بخش دیگر از آیات از نعمتهاى مادى دنیا تعبیر به «طیبات» شده است، در سوره اعراف آیه 32 مىخوانیم: «قل من حرم زینة الله التى اخرج لعباده و الطیبات من الرزق...; بگو چه کسى زینتهاى الهى را که براى بندگان خود آفریده و روزىهاى پاکیزه را حرام کرده است»؟!
در جاى دیگر مىفرماید: «و اذکروا اذ انتم قلیل مستضعفون فى الارض تخافون ان یتخطفکم الناس فآواکم و ایدکم بنصره و رزقکم من الطیبات لعلکم تشکرون; به خاطر بیاورید هنگامى را که شما گروهى اندک و ضعیف در روى زمین بودید، آنچنان که مىترسیدید مردم شما را بربایند! ولى او شما را پناه داد و با یارى خود تقویت کرد و از روزىهاى پاکیزه(طیبات) بهرهمند ساختشاید شکر نعمتش را بجا آورید». (29)
از این تعبیرات پرمعنى و مانند آن که در قرآن وارد شده به خوبى استفاده مىشود که مواهب مادى دنیا در شرایط معقول، نه تنها نامطلوب و آلوده نیستبلکه پاک و پاکیزه و مایه پاکى و پاکیزگى انسانهاست!
7- در بعضى دیگر از آیات، تعبیراتى دیده مىشود که نشان مىدهد امکانات مادى علاوه بر اینکه فضل الهى است مىتواند سبب قرار گرفتن انسان در زمره صالحان شود، همان گونه که در آیه 75 توبه مىخوانیم: «و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنکونن من الصالحین; گروهى از آنها کسانى هستند که با خدا پیمان بستهاند که اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد قطعا صدقه خواهیم داد و از صالحان خواهیم بود»!
این آیه مخصوصا با توجه به شان نزولش که در باره یکى از انصار به نام ثعلبة بن حاطب نازل شد که از پیامبر(ص) درخواست کرد دعا کند خدا مال فراوانى به او دهد تا از آن در راه کمک به نیازمندان و رسیدن به مقام صالحان و شاکران بهره گیرد و پیامبر(ص) با روحیهاى که در او سراغ داشتبراى او دعا نکرد و پس از اصرار دعا فرمود، به خوبى نشان مىدهد که امکانات مادى مىتواند وسیلهاى براى سعادت و خوشبختى انسانها و وصول آنان به درجه صالحان و مقربان گردد.
از مجموع عناوین هفتگانهاى که در آیات بالا آمد به خوبى مىتوان نتیجه گرفت که نعمتهاى مادى دنیا ذاتا مذموم و منفور و زشت و پلید نیستند، بلکه تابع چگونگى بهرهگیرى از آنهاست که به آنها این شکل را مىدهد، اگر از آنها به طور صحیح بهرهگیرى شود، چهرهاى محبوب و مطلوب و زیبا و جالب و پاک و پاکیزه دارد، در غیر این صورت منفورند.
شاهد این سخن روایات متعددى است که در کتاب وسائل در باب «استحباب الاستعانة بالدنیا على الآخرة» (30) آمده است.
مرحوم شیخ حر عاملى در این باب یازده روایت نقل مىکند که همه آنها شاهد بر این است که مىتوان از مواهب مادى براى سعادت جاویدان بهره گرفت، از جمله در حدیثى از رسول خدا نقل شده که فرمود: «نعم العون على تقوى الله الغنى; «بهترین کمک براى به دست آوردن تقواى الهى، غنا و بىنیازى است...». (31)
در حدیث دیگرى در همان باب از امام صادق(ع) مىخوانیم که فرمود: «غنا یحجزک عن الظلم خیر من فقر یحملک على الاثم; آن غنا و بىنیازى که تو را از ستم در باره دیگران بازدارد، بهتر از فقرى است که تو را وادار به گناه کند»!
و در حدیث دیگرى آمده است که یکى از یاران معروف امام صادق(ع) نقل مىکند که در حضور آن حضرت بود که مردى(از روى تاسف و تاثر) عرض کرد: «به خدا سوگند ما طالب دنیا هستیم و دوست داریم دنیا عائد ما شود»! امام فرمود: «تحب ان تصنع بها ماذا؟!; تو این دنیا را براى چه مىخواهى؟» عرض کرد: «اعود بها على نفسى و عیالى، و اصل بها، و اتصدق بها، و احج و اعتمر; مىخواهم به وسیله آن زندگى خود و خانوادهام(آبرومندانه) تامین کنم و با آن صله رحم بجا آوردم و براى خدا صدقه بدهم و حج و عمره بجا آورم.» امام فرمود: «لیس هذا طلب الدنیا هذا طلب الآخرة; این طلب دنیا نیست، این طلب آخرت است»! (32)
این سخن را با کلام امیرمؤمنان على(ع) در خطبه209 نهج البلاغه پایان مىبریم: هنگامى که امام با جمعى از یارانش براى عیادت «علاء بن زیاد حارثى» که از شخصیتهاى معروف بصره و از یاران على(ع) بود، وارد خانه او شد و خانه وسیع و گسترده او را دید، به او فرمود: «ما کنت تصنع بسعة هذه الدار فى الدنیا و انت الیها فى الآخرة کنت احوج; با این خانه چنین وسیعى در دنیا چه مىکنى؟(و براى چه مىخواهى؟) در حالى که در آخرت به آن نیازمندترى»!
سپس امام(ع) سخن انتقاد آمیزش را با این جمله تکمیل فرمود: «و بلى ان شئتبلغتبها الآخرة تقرى فیها الضیف، و تصل فیها الرحم، و تطلع منها الحقوق مطالعها، فاذا انت قد لغتبها الآخرة; آرى اگر بخواهى با همین خانه وسیع مىتوانى به آخرت برسى(و سراى دیگرت را آباد کنى) از میهمانان در آن پذیرایى کنى و در آن صله رحم بجاى آورى و حقوق واجب آن را ادا کنى، با این حال به وسیله این خانه به آخرت رسیدهاى»! (33)
نتیجه اینکه: هرگاه مواهب مادى دنیا ابزارى براى وصول به آخرت و کمک به نیازمندان و حمایت از ضعفا و ترویج و تحکیم پایههاى حق و عدالتباشد، چیزى بهتر از آن نیست و اگر در مسیر گناه و حرص و جمع مال بدون ملاحظه حلال و حرام مصرف گردد چیزى بدتر از آن نیست، آرى این گونه دنیاپرستان مجموعهاى از صفات زشت و رذیله را در درون خود گردآورى مىکنند.
یکى از یاران معروف امام على بن موسى الرضا(ع) به نام محمد بن اسماعیل بن بزیع مىگوید: از آن حضرت شنیدم مىفرمود: «لایجتمع المال الا بخصال خمس ببخل شدید و امل طویل و حرص غالب و قطیعة الرحم و ایثار الدنیا على الآخرة; اموال دنیا در یک جا جمع نمىشود، مگر(به کمک) پنج چیز: بخل شدید، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب، قطع رحم و مقدم داشتن دنیا بر آخرت»! (34)
پىنوشتها:
1- انعام، 32.
2- حدید، 20.
3- آلعمران، 185.
4- لقمان،33.
5- روم،7.
6- توبه، 38.
7- نساء، 94.
8- انفال،67.
9- کهف،46 و 28.
10- هود، 15.
11- احزاب، 28.
12- نمل، 24.
13- بحارالانوار، جلد 54، صفحه356.
14- کنزالعمال، حدیث 6074(جلد3، صفحه 184).
15- غررالحکم، شماره 4870.
16- غررالحکم، شماره 3518.
17- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 60.
18- اصول کافى، جلد 2، صفحه 130، باب «حب الدنیا»، حدیث 11.
19- اصول کافى، جلد 2، صفحه136.
20- غررالحکم شرح فارسى، جلد3، صفحه397، شماره 4878.
21- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 81.
22- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 188.
23- بقره، 180.
24- اعراف،96.
25- جمعه، 10.
26- نوح، 12 تا 11.
27- نساء، 5.
28- فتح، 20.
29- انفال،26.
30- جلد 12، صفحه 18 تا16.
31- وسائل الشیعه، جلد 12، صفحه16.
32- وسائل الشیعه، جلد 12، صفحه19، باب استحباب جمع المال من حلال...، حدیث3.
33- نهج البلاغه، خطبه209.
34- وسائل الشیعه، جلد 12، صفحه19، حدیث 4.
فصل دوم
تواضع و فروتنى
اشاره
ناگفته پیداست که تواضع و فروتنى نقطه مقابل تکبر و فخرفروشى است و جدا سازى بحثهاى کامل این دو از یکدیگر مشکل یا غیر ممکن است و لذا هم در آیات و روایات اسلامى و هم در کلمات بزرگان اخلاق این دو به یکدیگر آمیخته شده است، نکوهش از یکى ملازم تمجید و ستایش از دیگرى است و ستایش از یکى همراه با نکوهش از دیگرى مىباشد، درست مثل اینکه بحثهاى مربوط به ستایش و تمجید از علم جداى از نکوهش از جهل نیست و نکوهش از جهل همراه ستایش علم است.
با این حال مفهوم این سخن آن نیست که ما بحثهاى مربوط به تواضع را نادیده گرفته و به آنچه در بحث زشتى تکبر و استکبار گفتیم بسنده کنیم. بخصوص اینکه نسبتبین تکبر و تواضع به اصطلاح نسبت میان ضدین است نه وجود و عدم. هم تکبر یک صفت وجودى است و هم تواضع و هر دو در مقابل یکدیگر قرار دارند، نه از قبیل وجود و عدم که سخن از یکى الزاما همراه با نفى دیگرى باشد.
در روایات اسلامى نیز به این معنى اشاره شده است از جمله از على(ع) مىخوانیم: «ضادوا الکبر بالتواضع; به وسیله تواضع با تکبر که ضد آن است مقابله کنید». (1)
با این اشاره به قرآن باز مىگردیم و آیات مربوط به مساله تواضع را گلچین کرده، مورد بررسى قرار مىدهیم(هر چند آیاتى که به کنایه یا به ملازمه به آن اشاره مىکند بیش از اینها است).
1- یایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتى الله بقوم یحبهم و یحبونه اذلة على المؤمنین اعزة على الکافرین... (سورهمائده،آیه54)
2- و عباد الرحمن الذین یمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجهلون قالوا سلاما (سورهفرقان،آیه63)
3- واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین (سورهشعراء،آیه215)
ترجمه
1- اى کسانى که ایمان آوردهاید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد(به خدا زیانى نمىرساند;) خداوند به زودى جمعیتى را مىآورد که آنها را دوست دارد و آنان(نیز) او را دوست دارند; در برابر مؤمنان متواضع، در برابر کافران سرسخت و نیرومندند.
2- بندگان(خاص خداوند) رحمان، کسانى هستند که با آرامش و بى تکبر بر زمین راه مىروند; و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند(و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام مىگویند(و با بى اعتنایى و بزرگوارى مىگذرند).
3- (اى پیامبر) بال و پر خود را براى مؤمنانى که از تو پیروى مىکنند بگستر(و نسبتبه آنها تواضع و مهربانى کن).
تفسیر و جمعبندى
در نخستین آیه مورد بحثسخن از گروهى از مؤمنان به میان آمده که مشمول فضل و عنایات الهى هستند هم خدا را دوست مىدارند و هم محبوب پروردگارند.
یکى از اوصاف بارز آنها این است که در برابر مؤمنان متواضعند: (اذلة على المؤمنین) و در برابر کافران نیرومند و قوى هستند (اعزة على الکافرین).
«اذلة» جمع «ذلول» و «ذلیل» از ماده «ذل» (بر وزن حر) در اصل به معنى نرمى و ملایمت و تسلیم است در حالى که «اعزة» جمع «عزیز» از ماده «عزة» به معنى شدت است، حیوانات رام را «ذلول» مىگویند چون ملایم و تسلیمند و «تذلیل» در آیه ذللت قطوفها تذلیلا اشاره به سهولت چیدن میوههاى بهشتى است.
گاه ذلت در مواردى به کار مىرود که معنى منفى دارد و آن در جایى است که از سوى غیر به انسان تحمیل مىشود وگرنه در ماده این لغت مفهوم منفى ذاتا وجود ندارد(دقت کنید).
به هر حال آیه فوق دلیل روشنى بر اهمیت تواضع و عظمت مقام متواضعین است، تواضعى که از درون جان انسان برخیزد و براى احترام به مؤمنى از مؤمنان و بندهاى از بندگان خدا باشد.
در دومین آیه باز اشاره به اوصاف برجسته و فضائل اخلاقى گروهى از بندگان خاص خداست که در طى آیات سوره فرقان از آیه63 تا آیه 74 دوازده فضیلتبزرگ براى آنها ذکر شده است و جالب اینکه نخستین آنها همان صفت تواضع است، این نشان مىدهد همان گونه که «تکبر» خطرناکترین رذائل است، تواضع مهمترین یا از مهمترین فضائل مىباشد، مىفرماید:
«بندگان خاص خداوند رحمان کسانى هستند که با آرامش و بى تکبر بر زمین راه مىروند» (و عباد الرحمن الذین یمشون على الارض هونا)
«هون» مصدر است و به معنى نرمى و آرامش و تواضع است و استعمال مصدر در معنى اسم فاعل در اینجا به خاطر تاکید است، یعنى آنها چنان آرام و متواضعند که گویى عین تواضع شدهاند و به همین دلیل در ادامه آیه مىفرماید: «و اذا خاطبهم الجهلون قالوا سلاما; و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند(و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام مىگویند(و با بى اعتنایى و بزرگوارى مىگذرند)».
و در آیه بعد از آن سخن از تواضع آنها در برابر ذات پاک خداست مىفرماید: «والذین یبیتون لربهم سجدا و قیما; آنها کسانى هستند که شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قیام مىکنند(و به بندگى و عبادت مىپردازند)».
«راغب» در کتاب «مفردات» مىگوید: «هون» دو معنى دارد یکى از آنها خضوع و نرمشى است که از درون جان انسان بجوشد که این شایسته ستایش است(سپس به آیه مورد بحث اشاره مىکند) و در حدیث نبوى آمده است المؤمن هین لین. (2) دوم خضوع و تذللى است که از سوى دیگرى بر انسان تحمیل شود و او را خوار کند.
ناگفته پیداست که منظور از الذین یمشون على الارض هونا این نیست که فقط راه رفتن آنها متواضعانه است، بلکه منظور نفى هرگونه کبر و خودخواهى است که در تمام اعمال انسان و حتى در کیفیت راه رفتن که سادهترین کار است آشکار مىشود، زیرا ملکات اخلاقى همیشه خود را در لا به لاى گفتار و حرکات انسان نشان مىدهند تا آنجا که در بسیارى از مواقع از چگونگى راه رفتن انسان مىتوان به بسیارى از صفات اخلاقى او راه برد.
آرى عباد الرحمن (بندگان خاص خدا) نخستین نشانشان همان تواضع است، تواضعى که در تمام ذرات وجودشان نفوذ کرده و حتى در راه رفتن آنها آشکار است و اگر مىبینیم خداوند در آیه37 سوره اسراء به پیامبرش دستور مىدهد «و لاتمش فى الارض مرحا; روى زمین با تکبر راه مرو» منظور فقط راه رفتن نیستبلکه هدف، تواضع در همه کار است که نشانه بندگى و عبودیتخداست.
در سومین آیه روى سخن رابه پیامبر(ص) کرده،مىفرماید:«بال و پر خود را براى مؤمنانى که از تو پیروى مىکنند پایین بیاور و(تواضع و محبت کن); واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین»
«خفض» بر وزن «خشم» در اصل به معنى پایین آوردن است و «جناح» به معنى بال مىباشد. بنابراین «و اخفض جناح» کنایه از تواضع آمیخته با محبت است، همانگونه که پرندگان هرگاه مىخواهند به جوجههاى خود اظهار محبت کنند بال و پر خود مىگسترانند و آنها را زیر بال و پر مىگیرند تا هم در برابر حوادث احتمالى مصون بمانند و هم از تشتت و پراکندگى حفظ شوند، پیامبر اسلام(ص) نیز مامور بود بدین گونه مؤمنان را زیر بال و پر خود بگیرد!
این تعبیر بسیار ظریف و پر معنى نکات مختلفى را در عبارت کوتاهى جمع کرده است.
جایى که پیامبر مامور به تواضع آمیخته با محبت در برابر مؤمنان باشد تکلیف افراد امت روشن است چرا که پیغمبر سرمشق و الگو و «اسوه» براى همه امت است.
شبیه همین تعبیر در آیه 88 سوره حجر نیز آمده است آنجا که مىفرماید: واخفض جناحک للمؤمنین که باز مخاطب در آن شخص پیامبر است و مامور مىشود براى مؤمنان «خفض جناح» و تواضع آمیخته با محبت داشته باشد.
شبیه این تعبیر با اندک تفاوتى در مورد فرزندان در مقابل پدران و مادران در سوره «اسراء» آمده، آنجا که مىفرماید: «واخفض لهما جناح الذل من الرحمة; بالهاى خود را در برابر آن دو(پدر و مادر) از محبت و لطف فرود آر(و تواضعى آمیخته با احترام و محبت در برابر آنان داشته باش)».
از مجموع آنچه در آیات فوق آمده به خوبى استفاده مىشود که قرآن مجید نه تنها تکبر و استکبار را مورد مذمت قرار داده، بلکه نقطه مقابل آن یعنى تواضع و فروتنى را با تعبیرات گوناگون مورد تمجید قرار داده است.
تواضع و فروتنى در روایات اسلامى
در منابع شیعه و اهل سنت احادیث فراوانى در مورد تواضع به چشم مىخورد که بعضى در باره اهمیت تواضع است و بعضى در باره علامت و آثار متواضعان و یا ثمره تواضع و حد و آداب آن مىباشد.
در اهمیت تواضع تعبیرات بسیار جالبى در روایات آمده:
1- در حدیثى از رسول خدا(ص) مىخوانیم: روزى فرمود: «مالى لاارى علیکم حلاوة العبادة؟ ! قالوا و ما حلاوة العبادة؟ قال التواضع!; چه مىشود که شیرینى عبادت ر در شما نمىبینم؟ عرض کردند: شیرینى عبادت چیست؟ فرمود: تواشع است!» (3)
ناگفته پیداستحقیقت عبادت نهایتخضوع در برابر پروردگار است. کسى که شیرینى خضوع و تواضع در برابر خدا را دریابد در برابر خلق خدا نیز متواضع است.
2- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان(ع) آمده است: «علیک بالتواضع فانه من اعظم العبادة; بر تو باد تواضع که از برترین عبادات است». (4)
3- از امام حسن عسکرى(ع) نقل شده است که فرمود: «التواضع نعمة لایحسد علیها; تواضع نعمتى است که سبب حسادت دیگران نمىشود». (5)
معمولا هر نعمتى نصیب انسان مىشود مزاحمتهاى حسودان افزوده مىگردد و گاه این حسادت چنان فضاى زندگى را تنگ مىکند که زندگى بر صاحب نعمت مشکل مىشود، ولى تواضع از این قاعده کلى مستثنى است، نعمتى است که حسادت حسودان را برنمىانگیزد.
این بحث دامنهدار را با حدیث دیگرى از نبى اکرم(ص) پایان مىدهیم:
4- «یباهى الله تعالى الملائکة بخمسة: بالمجاهدین، والفقراء، والذین یتواضعون لله تعالى، والغنى الذى یعطى الفقراء و لایمن علیهم، و رجل یبکى فى الخلوة من خشیة الله عز و جل; خداوند به پنج دسته از انسانها به فرشتگان مباهات مىکند: مجاهدان(راه خدا)، فقرا(و نیازمندانى که دین خود را به دنیا نمىفروشند) و آنها که به خاطر خدا تواضع مىکنند و ثروتمندانى که بى منتبه مستمندان کمک مىنمایند و کسى که در خلوت از خوف خدا گریه مىکند!» (6)
در باره ثمرات و آثار مثبت تواضع نیز روایات فراوانى از معصومین به ما رسیده است که چند حدیث پر معنى را در ذیل مىآوریم:
در حدیثى از امام امیرالمؤمنین(ع) مىخوانیم: «ثمرة التواضع المحبة و ثمرة الکبر المسبة!; میوه درخت تواضع محبت است و میوه(شوم) تکبر دشنام و ناسزاگویى مردم است!» (7)
در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «بخفض الجناح تنتظم الامور!; با تواضع و محبت کارها نظم و سامان مىیابد!» (8)
روشن است که نظم جامعه جز در سایه همکارى و همدلى حاصل نمىشود و همکارى و همدلى مردم در صورتى ممکن است که شخص مدیر نخواهد خود را بر آنها تحمیل کند و یا فخرفروشى کند و خود را برتر از دیگران قلمداد نماید، همیشه مدیرانى موفق هستند که در عین قاطعیت متواضع و پر محبتباشند.
در حدیث دیگرى از رسول خدا(ص) مىخوانیم: «التواضع لایزید العبد الا رفعة فتواضعوا یرفعکم الله!; تواضع جز بزرگى بر انسان نمىافزاید پس تواضع کنید تا خداوند شما را بلند مقام سازد!». (9)
گاه چنین تصور مىشود که تواضع انسان را کوچک مىکند در حالى که این یک رداشتسطحى و نادرست است، همواره مىبینیم افراد متواضع در جامعه مورد احترام و داراى عظمت و شخصیت هستند و تواضع بر منزلت آنها مىافزاید.
از احادیث اسلامى استفاده مىشود که تواضع شرط قبولى عبادات و طاعات است، از جمله در حدیثى از امام صادق(ع) آمده است: «التواضع اصل کل خیر نفیس و مرتبة رفیعة... و من تواضع لله شرفه الله على کثیر من عباده... و لیس لله عز و جل عبادة یقبلها و یرضیها الا و بابها التواضع، و لایعرف ما فى معنى حقیقة التواضع الا المقربون المستقلین بوحدانیته، قال الله عز و جل و عباد الرحمن الذین یمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما...; تواضع ریشه هر کار نیک و با ارزش است و مقام والایى است... و هر کس براى خدا تواضع کند خداوند او را بر بسیارى از بندگانش شرافت مىبخشد... و هیچ عبادتى براى خدا مورد رضا و قبول نخواهد بود مگر اینکه باب آن تواضع است و حقیقت تواضع را جز مقربانى که مستقل در وحدانیتخداوندند درک نمىکنند، خداوند عز و جل مىفرماید: بندگان خداوند رحمان کسانى هستند که در زمین با تواضع راه مىروند و هنگامى که جاهلان آنها را(با سخنان نامناسب) خطاب کنند، به آنها سلام مىگویند(و با بى اعتنایى مىگذرند).» (10)
این سخن را با حدیثى که از حضرت مسیح(ع) نقل شده است پایان مىدهیم. فرمود: «بالتواضع تعمر الحکمة لابالتکبر، کذلک فى السهل ینبت الزرع لا فى الجبل!; به وسیله تواضع، مزرعه علم و دانش آباد مىشود نه با تکبر، همان گونه که زراعت در زمین نرم و هموار مىروید نه بر روى کوه!» (11)
کوتاه سخن اینکه: تواضع هم در زندگى علمى و فرهنگى انسان اثر مىگذارد(چرا که افراد متکبر به خاطر تکبرشان از رسیدن به حق محجوبند) و هم در زندگى اجتماعى(چرا که افراد متواضع از محبوبیت فوقالعادهاى در اجتماع بهره مىگیرند و همه مردم براى آنها احترام خاصى قائلند) و هم در رابطه انسان با خدا مؤثر است چرا که روح عبادت، تواضع و کلید قبولى آن فروتنى است.
در مورد نشانههاى تواضع نیز روایات جالبى در منابع اسلامى وارد شده است، در حدیثى از امام على بن ابى طالب(ع) مىخوانیم: «ثلاث هن راس التواضع: ان یبدء بالسلام من لقیه، و یرضى بالدون من شرف المجلس، و یکره الریا و السمعة; سه چیز است که سرآغاز تواضع است: نخست اینکه انسان هر کس را ببیند ابتدا به او سلام کند و در پایین مجلس بنشیند و تظاهر ریا و سمعه را ناخوش دارد.» (12)
در بعضى از روایات نشانههاى دیگرى نیز بر آن افزوده شده است، از جمله: ترک «مراء» و «جدال» یعنى انسان به خاطر برترىجویى با دیگرى بحث نکند و دیگر عدم علاقه به اینکه مردم او را بستایند. (13)
1- تعریف تواضع
«تواضع» از ماده «وضع» در اصل به معنى فرونهادن است، این تعبیر در مورد زنان باردار که مولود خود را به دنیا مىآورند به عنوان وضع حمل گفته مىشود و در مورد خسارت و زیان کرد و کمبود تعبیر «وضیعة» به کار مىرود و هنگامى که به عنوان یک صفت اخلاقى گفته مىشود مفهومش این است که انسان خود را پایینتر از آنچه موقعیت اجتماعى اوست قرار دهد، به عکس تکبر که مفهومش برترىجویى و قرار دادن خویشتن برتر از موقعیت فردى و اجتماعى اوست.
بعضى از ارباب لغت «تواضع» را به معنى «تذلل» تفسیر کردهاند و منظور از تذلل در اینجا خضوع و فروتنى و تسلیم است.
مرحوم نراقى در «معراج السعادة» در تعریف تواضع مىگوید: «تواضع عبارت است از شکسته نفسى که نگذارد آدمى خود را بالاتر از دیگرى ببیند و لازمه آن کردار و گفتار چندى است که دلالتبر تعظیم دیگران و اکرام ایشان مىکند». (14)
تعبیر به «فروتنى» در فارسى دقیقا همین معنا را مىرساند و این مساله از خلال گفتار و رفتار انسانها نمایان مىشود.
در حدیثى از امام على بن موسى الرضا(ع) مىخوانیم، سؤال کردند: «ما حد التواضع الذى اذا فعله العبد کان متواضعا؟ فقال: التواضع درجات منها ان یعرف المرء قدر نفسه فینزلها منزلتها بقلب سلیم لایحب ان یاتى الى احد الا مثل ما یؤتى الیه، ان راى سیئة دراها بالحسنة، کاظم الغیظ، عاف عن الناس، و الله یحب المحسنین; حد تواضع که اگر انسان آن را انجام دهد متواضع محسوب مىشود چیست؟ فرمود: تواضع درجات و مراحلى دارد: یکى از مراحل آن این است که انسان قدر و موقعیت نفس خویش را بداند و در همان جایگاه با قلب سلیم(و پذیرش درونى) جاى دهد، دوست نداشته باشد کارى در باره کسى انجام دهد مگر همانند کارهایى که در باره او انجام مىدهند(همان گونه که انتظار احترام از دیگران دارد باید دیگران را محترم بشمارد و هر کارى را از سوى دیگران دون شان خود مىشمرد در باره دیگران دون شان بشمر.)»
هرگاه بدى از کسى ببیند آن را با نیکى پاسخ دهد، خشم خود را فروبرد، از گناهان مردم درگذرد و آنها را مورد عفو قرار دهد، خداوند نیکوکاران را دوست دارد.» (15)
آنچه در این روایت پرمحتوا آمده، در واقع نشانههاى تواضع است که از طریق آن مىتوان به تعریف تواضع نیز آشنا شد.
در حدیث دیگرى از امام باقر(ع) مىخوانیم: «التواضع الرضا بالمجلس دون شرفه و ان تسلم على من لقیت و ان تترک المراء و ان کنت محقا; تواضع آن است که به کمتر از جایگاه شایسته خود در مجلس قانع باشى و هرگاه کسى را ملاقات کردى در سلام پیشى بگیرى و جر و بحث را رها کنى هر چند حق با تو باشد.» (16)
حقیقت این است که تعریف تواضع از نشانههاى آن جدا نیست; چرا که یکى از بهترین راههاى تعریف یک موضوع، ذکر نشانههاى گوناگون آن است(دقت کنید.)
2- تواضع و کرامت انسان!
معمولا در این گونه مباحثبعضى راه افراط را در پیش مىگیرند و بعضى راه تفریط، مثلا بعضى تصور مىکنند حقیقت تواضع آن است که انسان خود را در برابر مردم خوار و بى مقدار کند و اعمالى انجام دهد که از نظر مردم بیفتد و نسبتبه او سوء ظن پیدا کنند، آن گونه که در حالتبعضى از صوفیه نقل شده است که هنگامى که در یک منطقه به خوشنامى معروف مىشدند مرتکب اعمال زشت و قبیحى مىشدند تا از نظر بیفتند، مثلا به بى بند و بارى در عبادات و خیانت در امانت مردم معروف شوند و مردم آنها را رها کنند و شاید این کار را نوعى تواضع و ریاضت نفس مىپنداشتند.
اسلام اجازه نمىدهد کسى به نام تواضع، خود را تحقیر کند و در نظرها سبک و موهون سازد و کرامت انسانى خویش را پایمال کند، مهم این است که در عین تواضع، شخصیت اجتماعى انسان ضایع نشود و خوار و ذلیل و بى مقدار نگردد. اگر تواضع به صورت صحیح انجام شود نه تنها چنین اثرى نخواهد داشتبلکه به عکس ارزش او در جامعه بالاتر مىرود. به همین دلیل در روایات اسلامى از امیرمؤمنان على(ع) آمده: «بالتواضع تکون الرفعة; تواضع انسان را بالا مىبرد!» (17)
مرحوم «فیض کاشانى» - رضوان الله علیه - تحت عنوان غایة الریاضة فى خلق التواضع مىگوید: این فضیلت اخلاقى مانند سایر صفات اخلاقى داراى طرف افراط و تفریط و حد وسط است، حد افراط «تکبر» و حد تفریط «پذیرش ذلت و پستى» و حد وسط «تواضع» است. آنچه صفت فضیلت محسوب مىشود و قابل ستایش است همان کوچکى کردن بدون پذیرش پستى و ذلت است، سپس به ذکر مثالى در اینجا مىپردازد. مىگوید: کسى که سعى دارد بر اقران و امثال خود برترى جوید و آنها را پشتسر اندازد متکبر است و کسى که خود را بعد از آنها قرار مىدهد متواضع است، ولى اگر پارهدوزى بر دانشمند بزرگى وارد شود او از جاى خود برخیزد و او را به جاى خود بنشاند و کفش او را بردارد و پیش پاى او جفت کند و تواضعى در(حد یک عالم بزرگ) نسبتبه او روا دارد، این تواضع نیست، نوعى تذلل محسوب مىشود، این امر قابل ستایش نیست، چیزى شایسته ستایش است که در حد اعتدال باشد و حق هر کس را نسبتبه او ادا کند، در برابر عالم به گونهاى و در برابر افراد دیگر به گونه دیگر. (18)
پىنوشتها:
1- تصنیف غررالحکم، شماره 5148، صفحه249 و شرح غررالحکم، صفحه 232، شماره 5920.
2- کنزالعمال، حدیث 690.
3- تنبیه الخواطر(مطابق نقل میزان الحکمه، جلد 4، حدیث 21825); محجة البیضاء، جلد6، صفحه 222.
4- بحارالانوار، جلد 72، صفحه119، حدیث 5.
5- تحف العقول، صفحه363.
6- مکارم الاخلاق، صفحه 51.
7- غررالحکم، 4614 -4613.
8- غررالحکم، 4302.
9- کنزالعمال،5719.
10- بحارالانوار، جلد 72، صفحه 121.
11- همان مدرک، جلد 2، صفحه 62.
12- کنزالعمال، حدیث8506.
13- اصول کافى، جلد 2، صفحه 122، حدیث6.
14- معراج السعادة، صفحه 300.
15- کافى، جلد 2، صفحه 124.
16- بحارالانوار، جلد 75، صفحه176.
17- فهرست موضوعى غرر، جلد7، صفحه 405(چاپ دانشگاه تهران).
18- المحجة البیضاء، جلد6، صفحه 271(با کمى تلخیص).
بسم الله الرحمن الرحیم
باید ها و نباید ها ی قرآن قسمت چهارم
سوره ذاریاتففروا الى الله انی لکم منه نذیر مبین (50)
و لا تجعلوا مع الله الها آخر انی لکم منه نذیر مبین (51)
پس به سوى خدا بگریزید، که من از سوى او براى شما بیمدهندهاى آشکارم! (50)
و با خدا معبود دیگرى قرار ندهید، که من براى شما از سوى او بیمدهندهاى آشکارم! (51)
فتول عنهم فما انت بملوم (54)
و ذکر فان الذکرى تنفع المؤمنین (55)
آیا یکدیگر را به آن سفارش مىکردند (که همه چنین تهمتى بزنند)؟! نه، بلکه آنها قومى طغیانگرند. (53)
حال که چنین است از آنها روى بگردان که هرگز در خور ملامت نخواهى بود; (54)
سوره طورفذکر فما انت بنعمة ربک بکاهن و لا مجنون (29)
ام یقولون شاعر نتربص به ریب المنون (30)
قل تربصوا فانی معکم من المتربصین (31)
پس تذکر ده، که به لطف پروردگارت تو کاهن و مجنون نیستى! (29)
بلکه آنها مىگویند: «او شاعرى است که ما انتظار مرگش را مىکشیم!» (30)
بگو: «انتظار بکشید که من هم با (شما انتظار مىکشم شما انتظار مرگ مرا، و من انتظار نابودى شما را با عذاب الهى)!» (31)
و اصبر لحکم ربک فانک باعیننا و سبح بحمد ربک حین تقوم (48)
و من اللیل فسبحه و ادبار النجوم (49)
در راه ابلاغ حکم پروردگارت صبر و استقامت کن، چرا که تو در حفاظت کامل ما قرار دارى! و هنگامى که برمىخیزى پروردگارت را تسبیح و حمد گوى! (48)
(همچنین) به هنگام شب او را تسبیح کن و به هنگام پشت کردن ستارگان (و طلوع صبح)! (49)
سوره نجمفاعرض عن من تولى عن ذکرنا و لم یرد الا الحیاة الدنیا (29)
حال که چنین است از کسى که از یاد ما روى مىگرداند و جز زندگى مادى دنیا را نمىطلبد، اعراض کن! (29)
فاسجدوا لله و اعبدوا (62)
حال که چنین است همه براى خدا سجده کنید و او را بپرستید! (62)
سوره قمرفتول عنهم یوم یدع الداع الى شیء نکر (6)
بنابر این از آنها روى بگردان، و روزى را به یاد آور که دعوت کننده الهى مردم را به امر وحشتناکى دعوت مىکند (دعوت به حساب اعمال)! (6)
فدعا ربه انی مغلوب فانتصر (10)
او به درگاه پروردگار عرضه داشت:«من مغلوب (این قوم طغیانگر) شدهام، انتقام مرا از آنها بگیر!» (10)
سوره واقعهفسبح باسم ربک العظیم (74)
حال که چنین است به نام پروردگار بزرگت تسبیح کن (و او را پاک و منزه بشمار)! (74)
فسبح باسم ربک العظیم (96)
سوره حدیدآمنوا بالله و رسوله و انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه فالذین آمنوا منکم و انفقوا لهم اجر کبیر (7)
به خدا و رسولش ایمان بیاورید و از آنچه شما را جانشین و نماینده (خود) در آن قرار داده انفاق کنید; (زیرا) کسانى که از شما ایمان بیاورند و انفاق کنند، اجر بزرگى دارند! (7)
اعلموا ان الله یحی الارض بعد موتها قد بینا لکم الآیات لعلکم تعقلون (17)
بدانید خداوند زمین را بعد از مرگ آن زنده مىکند! ما آیات (خود) را براى شما بیان کردیم، شاید اندیشه کنید! (17)
اعلموا انما الحیاة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال و الاولاد کمثل غیث اعجب الکفار نباته ثم یهیج فتراه مصفرا ثم یکون حطاما و فی الآخرة عذاب شدید و مغفرة من الله و رضوان و ما الحیاة الدنیا الا متاع الغرور (20)
سابقوا الى مغفرة من ربکم و جنة عرضها کعرض السماء و الارض اعدت للذین آمنوا بالله و رسله ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء و الله ذو الفضل العظیم (21)
بدانید زندگى دنیا تنها بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و فخرفروشى در میان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است، همانند بارانى که محصولش کشاورزان را در شگفتى فرو مىبرد، سپس خشک مىشود بگونهاى که آن را زردرنگ مىبینى; سپس تبدیل به کاه مىشود! و در آخرت، عذاب شدید است یا مغفرت و رضاى الهى; و (به هر حال) زندگى دنیا چیزى جز متاع فریب نیست! (20)
به پیش تازید براى رسیدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى که پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمین است و براى کسانى که به خدا و رسولانش ایمان آوردهاند; آماده شده است، این فضل خداوند است که به هر کس بخواهد مىدهد; و خداوند صاحب فضلعظیم است! (21)
یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله یؤتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نورا تمشون به و یغفر لکم و الله غفور رحیم (28)
اى کسانى که ایمان آوردهاید! تقواى الهى پیشه کنید و به رسولش ایمان بیاورید تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و براى شما نورى قرار دهد که با آن (در میان مردم و در مسیر زندگى خود) راه بروید و گناهان شما را ببخشد; و خداوند غفور و رحیم است. (28)
سوره مجادلهیا ایها الذین آمنوا اذا تناجیتم فلا تتناجوا بالاثم و العدوان و معصیة الرسول و تناجوا بالبر و التقوى و اتقوا الله الذی الیه تحشرون (9)
انما النجوى من الشیطان لیحزن الذین آمنوا و لیس بضارهم شیئا الا باذن الله و على الله فلیتوکل المؤمنون (10)
یا ایها الذین آمنوا اذا قیل لکم تفسحوا فی المجالس فافسحوا یفسح الله لکم و اذا قیل انشزوا فانشزوا یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات و الله بما تعملون خبیر (11)
یا ایها الذین آمنوا اذا ناجیتم الرسول فقدموا بین یدی نجواکم صدقة ذلک خیر لکم و اطهر فان لم تجدوا فان الله غفور رحیم (12)
ا اشفقتم ان تقدموا بین یدی نجواکم صدقات فاذ لم تفعلوا و تاب الله علیکم فاقیموا الصلاة و آتوا الزکاة و اطیعوا الله و رسوله و الله خبیر بما تعملون (13)
اى کسانى که ایمان آوردهاید! هنگامى که نجوا مىکنید، و به گناه و تعدى و نافرمانى رسول (خدا) نجوا نکنید، و به کار نیک و تقوا نجوا کنید، و از خدایى که همگى نزد او جمع مىشوید بپرهیزید! (9)
نجوا تنها از سوى شیطان است; مىخواهد با آن مؤمنان غمگین شوند; ولى نمى تواند هیچ گونه ضررى به آنها برساند جز بفرمان خدا; پس مؤمنان تنها بر خدا توکل کنند! (10)
اى کسانى که ایمان آوردهاید! هنگامى که به شما گفته شود: «مجلس را وسعت بخشید (و به تازهواردها جا دهید)»، وسعت بخشید، خداوند (بهشت را) براى شما وسعت مىبخشد; و هنگامى که گفته شود: «برخیزید»، برخیزید; اگر چنین کنید، خداوند کسانى را که ایمان آوردهاند و کسانى را که علم به آنان داده شده درجات عظیمى مىبخشد; و خداوند به آنچه انجام مىدهید آگاه است! (11)
اى کسانى که ایمان آوردهاید! هنگامى که مىخواهید با رسول خدا نجوا کنید (و سخنان درگوشى بگویید)، قبل از آن صدقهاى (در راه خدا) بدهید; این براى شما بهتر و پاکیزهتر است و اگر توانایى نداشته باشید، خداوند غفور و رحیم است! (12)
آیا ترسیدید فقیر شوید که از دادن صدقات قبل از نجوا خوددارى کردید؟! اکنون که این کار را نکردید و خداوند توبه شما را پذیرفت، نماز را برپا دارید و زکات را ادا کنید و خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید و (بدانید) خداوند از آنچه انجام مىدهید با خبر است! (13)
سوره حشریا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون (18)
و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون (19)
اى کسانى که ایمان آوردهاید از (مخالفت) خدا بپرهیزید; و هر کس باید بنگرد تا براى فردایش چه چیز از پیش فرستاده; و از خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام مىدهید آگاه است! (18)
و همچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به «خود فراموشى» گرفتار کرد، آنها فاسقانند. (19)
بسم الله الرحمن الرحیم
باید ها و نباید ها ی قرآن قسمت سوم
سوره دخان
ان ادوا الی عباد الله انی لکم رسول امین (18
)
و ان لا تعلوا على الله انی آتیکم بسلطان مبین (19
)
و انی عذت بربی و ربکم ان ترجمون (20
)
و ان لم تؤمنوا لی فاعتزلون (21
)
فدعا ربه ان هؤلاء قوم مجرمون (22
)
فاسر بعبادی لیلا انکم متبعون (23
)
و اترک البحر رهوا انهم جند مغرقون (24
)(و به آنان گفت: امور) بندگان خدا را به من واگذارید که من فرستاده امینى براى شما هستم! (18)
و در برابر خداوند تکبر نورزید که من براى شما دلیل روشنى آوردهام! (19)
و من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مىبرم از اینکه مرا متهم کنید! (20)
و اگر به من ایمان نمىآورید، از من کنارهگیرى کنید (و مانع ایمان آوردن مردم نشوید)! (21)
(آنها هیچ یک از این پندها را نپذیرفتند، و موسى) به پیشگاه پروردگارش عرضه داشت: اینها قومى مجرمند! (22)
(به او دستور داده شد:) بندگان مرا شبانه حرکت ده که شما تعقیب مىشوید! (23)
(هنگامى که از دریا گذشتید) دریا را آرام و گشاده بگذار (و بگذر) که آنها لشکرى غرقشده خواهند بود! (24)
فانما یسرناه بلسانک لعلهم یتذکرون (58
)
فارتقب انهم مرتقبون (59
)ما آن ( قرآن) را بر زبان تو آسان ساختیم، شاید آنان متذکر شوند! (58)
(اما اگر نپذیرفتند) منتظر باش، آنها نیز منتظرند (تو منتظر پیروزى الهى و آنها منتظر عذاب و شکست)! (59)
سوره احقافو اذکر اخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف و قد خلت النذر من بین یدیه و من خلفه الا تعبدوا الا الله انی اخاف علیکم عذاب یوم عظیم (21
)(سرگذشت هود) برادر قوم عاد را یاد کن، آن زمان که قومش را در سرزمین «احقاف» بیم داد در حالى که پیامبران زیادى قبل از او در گذشتههاى دور و نزدیک آمده بودند که: جز خداى یگانه را نپرستید! (و گفت:) من بر شما از عذاب روزى بزرگ مىترسم! (21)
فاصبر کما صبر اولوا العزم من الرسل و لا تستعجل لهم کانهم یوم یرون ما یوعدون لم یلبثوا الا ساعة من نهار بلاغ فهل یهلک الا القوم الفاسقون (35
)پس صبر کن آنگونه که پیامبران «اولو العزم» صبر کردند، و براى (عذاب) آنان شتاب مکن! هنگامى که وعدههایى را که به آنها داده مىشود ببینند، احساس مىکنند که گویى فقط ساعتى از یک روز (در دنیا) توقف داشتند; این ابلاغى است براى همگان; آیا جز قوم فاسق هلاک مىشوند؟! (35)
سوره محمدفاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات و الله یعلم متقلبکم و مثواکم (19
)پس بدان که معبودى جز «الله» نیست; و براى گناه خود و مردان و زنان باایمان استغفار کن! و خداوند محل حرکت و قرارگاه شما را مىداند! (19)
یا ایها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدی الله و رسوله و اتقوا الله ان الله سمیع علیم (1
)
سوره حجراتیا ایها الذین آمنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون (2
)اى کسانى که ایمان آوردهاید! چیزى را بر خدا و رسولش مقدم نشمرید (و پیشى مگیرید)، و تقواى الهى پیشه کنید که خداوند شنوا و داناست! (1)
اى کسانى که ایمان آوردهاید! صداى خود را فراتر از صداى پیامبر نکنید، و در برابر او بلند سخن مگویید (و داد و فریاد نزنید) آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مىکنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى که نمىدانید! (2)
یا ایها الذین آمنوا ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا ان تصیبوا قوما بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمین (6
)
و اعلموا ان فیکم رسول الله لو یطیعکم فی کثیر من الامر لعنتم و لکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم و کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان اولئک هم الراشدون (7
)اى کسانى که ایمان آوردهاید! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهى از روى نادانى آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید! (6)
و بدانید رسول خدا در میان شماست; هرگاه در بسیارى از کارها از شما اطاعت کند، به مشقت خواهید افتاد; ولى خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهایتان زینت بخشیده، و (به عکس) کفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است; کسانى که داراى این صفاتند هدایت یافتگانند! (7)
انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم و اتقوا الله لعلکم ترحمون (10
)
یا ایها الذین آمنوا لا یسخر قوم من قوم عسى ان یکونوا خیرا منهم و لا نساء من نساء عسى ان یکن خیرا منهن و لا تلمزوا انفسکم و لا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الایمان و من لم یتب فاولئک هم الظالمون (11
)
یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا و لا یغتب بعضکم بعضا ا یحب احدکم ان یاکل لحم اخیه میتا فکرهتموه و اتقوا الله ان الله تواب رحیم (12
)اى کسانى که ایمان آوردهاید! نباید گروهى از مردان شما گروه دیگر را مسخره کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند; و نه زنانى زنان دیگر را، شاید آنان بهتر از اینان باشند; و یکدیگر را مورد طعن و عیبجویى قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسى پس از ایمان نام کفرآمیز بگذارید; و آنها که توبه نکنند، ظالم و ستمگرند! (11)
اى کسانى که ایمان آوردهاید! از بسیارى از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضى از گمانها گناه است; و هرگز (در کار دیگران) تجسس نکنید; و هیچ یک از شما دیگرى را غیبت نکند، آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به یقین) همه شما از این امر کراهت دارید; تقواى الهى پیشه کنید که خداوند توبهپذیر و مهربان است! (12)
سوره قفاصبر على ما یقولون و سبح بحمد ربک قبل طلوع الشمس و قبل الغروب (39
)
و من اللیل فسبحه و ادبار السجود (40
)
و استمع یوم یناد المناد من مکان قریب (41
)در برابر آنچه آنها مىگویند شکیبا باش، و پیش از طلوع آفتاب و پیش از غروب تسبیح و حمد پروردگارت را بجا آور، (39)
و در بخشى از شب او را تسبیح کن، و بعد از سجدهها! (40)
و گوش فرا ده و منتظر روزى باش که منادى از مکانى نزدیک ندا مىدهد، (41)
نحن اعلم بما یقولون و ما انت علیهم بجبار فذکر بالقرآن من یخاف وعید (45
)ما به آنچه آنها مىگویند آگاهتریم، و تو مامور به اجبار آنها (به ایمان) نیستى; پس بوسیله قرآن، کسانى را که از عذاب من مىترسند متذکر ساز (وظیفه تو همین است)! (45)
بسم الله الرحمن الرحیم
باید ها و نباید ها ی
قرآن قسمت دومسوره دخان
ان ادوا الی عباد الله انی لکم رسول امین (18
)
و ان لا تعلوا على الله انی آتیکم بسلطان مبین (19
)
و انی عذت بربی و ربکم ان ترجمون (20
)
و ان لم تؤمنوا لی فاعتزلون (21
)
فدعا ربه ان هؤلاء قوم مجرمون (22
)
فاسر بعبادی لیلا انکم متبعون (23
)
و اترک البحر رهوا انهم جند مغرقون (24
)(
و به آنان گفت: امور) بندگان خدا را به من واگذارید که من فرستاده امینى براى شما هستم! (18)
و در برابر خداوند تکبر نورزید که من براى شما دلیل روشنى آوردهام! (19
)
و من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مىبرم از اینکه مرا متهم کنید! (20
)
و اگر به من ایمان نمىآورید، از من کنارهگیرى کنید (و مانع ایمان آوردن مردم نشوید)! (21
)
(
آنها هیچ یک از این پندها را نپذیرفتند، و موسى) به پیشگاه پروردگارش عرضه داشت: اینها قومى مجرمند! (22)
(
به او دستور داده شد:) بندگان مرا شبانه حرکت ده که شما تعقیب مىشوید! (23)
(
هنگامى که از دریا گذشتید) دریا را آرام و گشاده بگذار (و بگذر) که آنها لشکرى غرقشده خواهند بود! (24)فانما یسرناه بلسانک لعلهم یتذکرون (58
)
فارتقب انهم مرتقبون (59
)ما آن ( قرآن) را بر زبان تو آسان ساختیم، شاید آنان متذکر شوند! (58
)
(
اما اگر نپذیرفتند) منتظر باش، آنها نیز منتظرند (تو منتظر پیروزى الهى و آنها منتظر عذاب و شکست)! (59)سوره احقافو اذکر اخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف و قد خلت النذر من بین یدیه و من خلفه الا تعبدوا الا الله انی اخاف علیکم عذاب یوم عظیم (21
)(
سرگذشت هود) برادر قوم عاد را یاد کن، آن زمان که قومش را در سرزمین «احقاف» بیم داد در حالى که پیامبران زیادى قبل از او در گذشتههاى دور و نزدیک آمده بودند که: جز خداى یگانه را نپرستید! (و گفت:) من بر شما از عذاب روزى بزرگ مىترسم! (21)فاصبر کما صبر اولوا العزم من الرسل و لا تستعجل لهم کانهم یوم یرون ما یوعدون لم یلبثوا الا ساعة من نهار بلاغ فهل یهلک الا القوم الفاسقون (35
)پس صبر کن آنگونه که پیامبران «اولو العزم» صبر کردند، و براى (عذاب) آنان شتاب مکن! هنگامى که وعدههایى را که به آنها داده مىشود ببینند، احساس مىکنند که گویى فقط ساعتى از یک روز (در دنیا) توقف داشتند; این ابلاغى است براى همگان; آیا جز قوم فاسق هلاک مىشوند؟! (35
)سوره محمدفاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات و الله یعلم متقلبکم و مثواکم (19
)پس بدان که معبودى جز «الله» نیست; و براى گناه خود و مردان و زنان باایمان استغفار کن! و خداوند محل حرکت و قرارگاه شما را مىداند! (19
)یا ایها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدی الله و رسوله و اتقوا الله ان الله سمیع علیم (1
)
سوره حجراتیا ایها الذین آمنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون (2
)اى کسانى که ایمان آوردهاید! چیزى را بر خدا و رسولش مقدم نشمرید (و پیشى مگیرید)، و تقواى الهى پیشه کنید که خداوند شنوا و داناست! (1
)
اى کسانى که ایمان آوردهاید! صداى خود را فراتر از صداى پیامبر نکنید، و در برابر او بلند سخن مگویید (و داد و فریاد نزنید) آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مىکنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى که نمىدانید! (2
)یا ایها الذین آمنوا ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا ان تصیبوا قوما بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمین (6
)
و اعلموا ان فیکم رسول الله لو یطیعکم فی کثیر من الامر لعنتم و لکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم و کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان اولئک هم الراشدون (7
)اى کسانى که ایمان آوردهاید! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهى از روى نادانى آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید! (6
)
و بدانید رسول خدا در میان شماست; هرگاه در بسیارى از کارها از شما اطاعت کند، به مشقت خواهید افتاد; ولى خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهایتان زینت بخشیده، و (به عکس) کفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است; کسانى که داراى این صفاتند هدایت یافتگانند! (7
)انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم و اتقوا الله لعلکم ترحمون (10
)
یا ایها الذین آمنوا لا یسخر قوم من قوم عسى ان یکونوا خیرا منهم و لا نساء من نساء عسى ان یکن خیرا منهن و لا تلمزوا انفسکم و لا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الایمان و من لم یتب فاولئک هم الظالمون (11
)
یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا و لا یغتب بعضکم بعضا ا یحب احدکم ان یاکل لحم اخیه میتا فکرهتموه و اتقوا الله ان الله تواب رحیم (12
)اى کسانى که ایمان آوردهاید! نباید گروهى از مردان شما گروه دیگر را مسخره کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند; و نه زنانى زنان دیگر را، شاید آنان بهتر از اینان باشند; و یکدیگر را مورد طعن و عیبجویى قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسى پس از ایمان نام کفرآمیز بگذارید; و آنها که توبه نکنند، ظالم و ستمگرند! (11
)
اى کسانى که ایمان آوردهاید! از بسیارى از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضى از گمانها گناه است; و هرگز (در کار دیگران) تجسس نکنید; و هیچ یک از شما دیگرى را غیبت نکند، آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به یقین) همه شما از این امر کراهت دارید; تقواى الهى پیشه کنید که خداوند توبهپذیر و مهربان است! (12
)سوره قفاصبر على ما یقولون و سبح بحمد ربک قبل طلوع الشمس و قبل الغروب (39
)
و من اللیل فسبحه و ادبار السجود (40
)
و استمع یوم یناد المناد من مکان قریب (41
)در برابر آنچه آنها مىگویند شکیبا باش، و پیش از طلوع آفتاب و پیش از غروب تسبیح و حمد پروردگارت را بجا آور، (39
)
و در بخشى از شب او را تسبیح کن، و بعد از سجدهها! (40
)
و گوش فرا ده و منتظر روزى باش که منادى از مکانى نزدیک ندا مىدهد، (41
)نحن اعلم بما یقولون و ما انت علیهم بجبار فذکر بالقرآن من یخاف وعید (45
)ما به آنچه آنها مىگویند آگاهتریم، و تو مامور به اجبار آنها (به ایمان) نیستى; پس بوسیله قرآن، کسانى را که از عذاب من مىترسند متذکر ساز (وظیفه تو همین است)! (45
)منتظر قسمت های بعدی باشید
لیست کل یادداشت های این وبلاگ