سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که حاجت به مؤمن برد چنان است که حاجت خود به خدا برده و آن که آن را به کافر برد چنان است که از خدا شکایت کرده . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 86 مرداد 4 , ساعت 7:0 صبح
ریشه ها و علل « آمریکاستیزی » در جهان معاصر



  • « آمریکاستیزی در تمام اروپا و خاورمیانه موج می زند » . « هنری کیسینجر » وزیر امورخارجه اسبق آمریکا ضمن اعتراف به این مطلب افزود : ما در شرایط سخت و پیچیده ای به سر می بریم و حتی برخی متحدین دیرین ما امروزه در برخی موارد مواضعی علیه ما اتخاذ می کنند. کیسینجر که عموما از وی بعنوان یکی از طراحان سیاست خارجی آمریکا و از چهره های تاثیرگذار در معماری سیاسی و تبیین استراتژی آمریکا یاد می شود حتی به مخالفت فرانسه ایتالیا و آلمان با برخی سیاستهای واشنگتن اشاره کرد و رمز این مخالفتها و انزوای روزافزون آمریکا را اینگونه بیان کرد : دولتی که برای رسیدن به اهداف سیاست خارجی خود از قربانی کردن مردم استفاده کند با چنین مخالفتهائی روبرو می شود.
    اما آیا کیسینجر در دوران مسئولیتش در دوره ریاست جمهوری « ریچارد نیکسون » و بویژه در دوران جنگ ویتنام از قربانی کردن مردم استفاده نمی کرد تاریخ به این سئوال پاسخ منفی می دهد و با صریح ترین جملات ممکن خاطرنشان می سازد که زندگی آرامش و حتی جان انسانها را از دیدگاه واشنگتن هرگز ارزشی نداشته است تا چه رسد به اینکه نقطه نظرات و آرا و عقاید آنها چیست و به چه می اندیشند طبعا آرا و دیدگاههای افکار عمومی هم برای سیاستگذاران واشنگتن کوچکترین جایگاهی نداشته و ندارد.
    بی اعتنائی به افکار عمومی جهان
    البته « هنری کیسینجر » در بیان نگرانی هایش در باب « آمریکاستیزی » تنها نیست . پیش ار وی « کاندوالیزا رایس » وزیر خارجه آمریکا و رئیس دیپلماسی تنها ابرقدرت جهان بارها ابراز نگرانی کرده که چرا آمریکا در عین حاکمیت محبوبیت ندارد و چرا علیرغم همراهی دولتها با آمریکا بطور همزمان ملتها در همان کشورها علیه واشنگتن موضع می گیرند رایس برای مثال از رژیم کمپ دیویدی قاهره سخن به میان آورد و این سئوال جدی و نگران کننده را مطرح ساخت که چرا علیرغم همراهی تام و تمام رژیم قاهره با آمریکا و حتی با اسرائیل مردم مصر کوچکترین انعطاف و گرایشی به آمریکا و اسرائیل ندارند
    رایس در نخستین روزهای پذیرش پست وزارت خارجه خواستار انجام یک تحقیق آکادمیک برای شناسائی ریشه ها و علل نفرت ملتها از آمریکا شده بود. هنوز کاملا روشن نیست که آیا اساسا چنان تحقیقی انجام شد و آیا مراجع دانشگاهی در آمریکا برای بررسی علمی در این زمینه مورد سئوال قرار گرفتند چه نتایجی از آن تحقیقات بدست آمد و جمع بندی کارشناسان سیاسی دانشگاهیان و محافل رسانه ای در این زمینه چه بوده است
    ناگفته پیداست که آنچه آمریکا در جهان معاصر « درو » می کند محصول عملکرد و رفتار یک روزه یکساله و حتی چند ساله بوشو دستیارانش نیست بلکه مواضع دنیای معاصر در قبال آمریکا در واقع دستاورد مناسبات آمریکا با کشورهای مختلف و انعکاسی از مواضع و عملکرد واشنگتن در قبال حوادث مختلف است که در طول چندین دهه ذهنیت سایر ملتها و سایر کشورها نسبت به آمریکا را شکل داده بر آن تاثیر گذاشته است لکن شواهد و قرائن موجود نشان می دهد که در هیچ مقطعی از تاریخ معاصر شدت و دامنه مخالفت ها و اعتراضات جهانی علیه سیاستهای واشنگتن تا این اندازه آشکار گسترده و شفاف نبوده است . بعلاوه در هیچ مقطعی از تاریخ آمریکا عملکرد هیئت حاکمه آمریکا تا این اندازه « تنش زا » بی منطق و غیرقابل تحمل نبوده است و درعین حال بی اعتنائی علیه اعتراضات افکار عمومی تا این اندازه علنی و رسمی نبوده و مورد تصریح قرار نگرفته است .
    قطعا خانم رایس به خاطر دارد که در روزهای پیش از شروع تهاجم وحشیانه علیه عراق موج خروشان مخالفت و خشم و اعتراض ملتها و حتی مردم آمریکا به اوج رسید و افکار عمومی جهان یکصدا و یکپارچه خواستار لغو تصمیم تجاوز به عراق و عدم اشغال این کشور بودند. ولی خانم رایس بعنوان رئیس شورای امنیت ملی وقت آمریکا ضمن رد هرگونه اعتراضی تصریح کرد که سیاستمداران آمریکائی به فریادهای اعتراض و مخالفت چند ده میلیونی ملتها و حتی مردم آمریکا اعتنائی نخواهند کرد و مخالفین جنگ مطمئن باشند که جنجالهای خیابانی بر سیاستهای آمریکا بی تاثیر است و سیاستهای آمریکا در خیابانها شکل نمی گیرد.
    هم جنایت هم محبوبیت
    برای درک بهتر از مسائل خوبست مثالی ذکر شود. در واقع سیاستمداران آمریکائی مایلند که همشنا کنند و هم خیس نشوند! هم جنایت و کشتار مرتکب شوند و هم اعتراضی راشاهد نباشند. هم نفت و ثروتهای عراق را غارت کنندو جنایت جنگی مرتکب شوند و عراق را به یک شکنجه گاه بزرگ تبدیل کنند و هم کوچکترین مخالفتی راشاهد نباشند. انتظار اینست که دنیای معاصر از آنهمه شرارت و جنایت و کشتار تمجید کند وبپذیرد که گویا عراق مطابق وعده های بوش به « بهشت دمکراسی خاورمیانه » مبدل شده و الگوی دمکراسی در عراق هم رژیم اشغالگر صهیونیستی است .
    نباید از نظر دور داشت که اهداف و انگیزه های مخالفت با سیاستهای آمریکا نزد تمامی کشورها و ملتها یکسان نیست و بعضا تفاوتهائی درحد تضاد و تناقض دارد که تحت هر شرایطی حیرت انگیز است . همه به خاطر دارند که « شرودر » صدراعظم سابق آلمان بابهره گیری تبلیغاتی از نفرت مردم آلمان نسبت به سیاستهای واشنگتن در آستانه انتخاب این کشور و اعلام اینکه درصورت پیروزی حزبش با حمله به عراق مخالفت خواهد کرد توانست پیروزی قطعی حزبش در انتخابات را تضمین کند و اهرمهای قدرت را دردست بگیرد. البته « شرودر » به وعده اش عمل کرد و با اشغال عراق مخالفت ورزید ولی بوش هم با بی اعتنا به مخالفت رسمی متحدینش و حتی عدم تصویب حمله به عراق در شورای امنیت عملیات اشغال عراق را به انجام رساند و باتلاقی را به وجود آورد که هنوز هم نظامیان آمریکائی و انگلیسی درونش دست و پا می زنند.
    بنظر می رسد که حتی مخالفت فرانسه با سیاستهای واشنگتن در دوران ریاست جمهوری ژاک شیراک باانگیزه های دیگری همراه بود و عمدتا از مخالفت فرانسه با نقش روزافزون آمریکا در اروپا سرچشمه می گرفت و و اینکه آمریکا بتواند با اشغال عراق بر روند « امنیت انرژی اروپا » مسلط شود و تصمیمات واشنگتن بر منابع انرژی مورد نیاز اروپا اثر بگذارد یکی از رموز اصلی مخالفت جدی و علنی پاریس با اشغال عراق بود. ناگفته نماند که شیراک در دوران انزوای صدام از موقعیت متزلزل وی بهره گیری کرده و قراردادهای نفتی مهمی را با رژیم بعث عراق به امضا رسانیده بود و مخالفت پاریس با طرحهای نظامی آمریکا به نگرانیهای شیراک نسبت به عواقب اشغال عراق وتاثیر آن بر قراردادهای فیمابین نیز مربوط می شد . علاوه بر این روسیه و فرانسه در دوران جنگ 8 ساله عراق عیله ایران جنگ افزارهائی را به عراق صادر کرده بودند و مطالباتی از رژیم صدام داشتند که سرنگونی صدام بر مطالبات روسیه و فرانسه نیز اثر می گذاشت .
    تلاش برای تغییر جغرافیای سیاسی دنیای اسلام
    موضوع مهمتر آنکه اشغاال عراق و پیامدهایش نقش آمریکا در خاورمیانه را پررنگ تر و برجسته تر می کرد و بطور همزمان از نقش روسیه اروپا و چین در خاورمیانه بطرز انکارناپذیری می کاست . البته این دیدگاهها مربوط به ارزیابی های پیش از اشغال عراق است ولی تجربه نشان داد که آمریکا از آنهمه جنایت جنگی و شرارت نتایج معکوسی رابه دست آورد.
    اکنون که برخی دلایل و رموز مخالفت برخی کشورهای اروپائی با سیاستهای واشنگتن را دریافتیم بهتر می توانیم قضاوت کنیم که مبانی مخالفت و علل اعتراض مسلمانان علیه سیاستهای ضدانسانی واشنگتن به کلی با علل مخالفت اروپا با سیاستهای آمریکا متفاوتست . در واقع ریشه های مخالفت دنیای اسلام علیه سیاستهای واشنگتن به « خوی استکباری » آمریکا بازمی گردد و با علل مخالفت اروپا با آمریکا « تفاوت ماهوی » دارد. این بدان معنی است که ریشه های مخالفت اروپا بعضا ابعاد منفعت جویانه دارد و اگر آمریکا سهمی از « کیک قدرت » را به اروپا پیشکش کند. نه تنها اروپا مخالفت چندانی با سیاستهای ضدانسانی واشنگتن نمی نماید بلکه حتی به ابزار تحقق اهداف آمریکا تبدیل می شود. به عبارت بهتر حتی برخی ابعاد مخالفت اروپا با آمریکا بایستی در چارچوب « چانه زنی برای سهم خواهی بیشتر » قابل درک است و تنها از این زاویه است که معنی و مفهوم واقعی خود را نشان می دهد.
    بحران سازی در دنیای اسلام
    با اینهمه دنیای اسلام دلایل موجه تری برای مخالفت و اعتراض علیه سیاستهای واشنگتن دارد. مسئله اینست که امروزه اصلی ترین کانونهای بحرانی که دنیای استکبار به وجود آورده است در قلمروی دنیای اسلام و مشخصا در قلب منطقه نفت خیز دنیای اسلام قرار دارد و هیچگونه چشم انداز روشنی برای پایان یافتن دخالتهای سیاسی و مداخلات نظامی آمریکا در کشورهای اسلامی وجود ندارد. علاوه بر این حتی رفتار واشنگتن با سایر کشورهای اسلامی نیز متناسب با ابعاد نیاز روزافزون آمریکا و غرب به دنیای اسلام و ذخائر عظیم انرژی نیست و عموما مواضعی تحکم آمیز یکطرفه و تهاجمی است که عمدتا بر تصمیم و اراده واشنگتن برای تغییر جغرافیای سیاسی دنیای اسلام و حتی تغییر حکومتها غارت منابع جنگ افروزی و محروم ساختن دنیای اسلام از جایگاه و نقشی که می تواند در سطح بین المللی ایفا کند استوار است .
    اگر مراکز بحرانی در دنیای امروز را فهرست کنیم بهتر به این حقیقت عینی و ملموس پی خواهیم برد که نبض کانونهای بحران در دنیای اسلام می زند و آمریکا و مزدورانش نقش مستقیم و درجه اول در ایجاد گسترش تعمیم و بقای این کانونهای بحران ایفا می کنند. فلسطین لبنان عراق افغانستان و بحران « دارفور » نمونه های عینی از این مقوله هستند و نقش محرز آمریکا در تمامی این بحرانها کاملا قابل شناسائی و پیگیری است موضوع مهمتر اینکه واشنگتن در مقام دخالت سیاسی و مداخله نظامی در این کشورها به هیچ یک از قوانین و مقررات بین المللی و کنوانسیونها عمل نمی کند و حتی قانون جنگل هم پایبند نیست . فجایعی که در زندانهای گوانتانامو زندان ابوغریب و زندانهای مخفی در اروپا و سایر کشورها رخ می دهد عمدتا علیه مسلمانان متمرکز شده و حتی برخی مزدوران و همکاران سابق « سیا » امروزه با انگیزه های دیگری در معرض جنایات آمریکا قرار گرفته اند.
    یک نمونه جدی برای اثبات مداخله شرارت آمریکا در دنیای اسلام طرح ایجاد باصطلاح « خاورمیانه بزرگ » است که بموجب آن حتی به رژیم های دست نشانده و دربارهای بی افتخار عرب هم رحم نخواهد شد و قرار است نسل جدیدی از رژیم های وابسته بر سر کار بیایند که حتی همان رفتارهای امروزین رژیم های عربی در قبال آمریکا و اسرائیل را هم به فراموشی خواهند سپرد و به رژیم های کاملا « رام » و دست آموز امریکا و اسرائیل در خاورمیانه مبدل خواهند شد. البته این طرح فعلا با اعتراض نسبی برخی رژیم های مرعوب عرب نیز مواجه شده ولی در حال حاضر با اجرای آن در مورد محمود عباس و جناح خائن « فتح » قرار است یک الگوی عملی وقابل اجرا برای سایر موارد تلقی شود.
    جنگ صلیبی جدید علیه مسلمانان !
    موضوع مهم دیگر که بازهم مستقیما به دنیای اسلام مرتبط می شود تغییر سیاست جدی و علنی آمریکا برای به راه انداختن یک جنگ صلیبی جدید علیه دنیای اسلام است که دقیقا پس از حوادث انفجار برجهای دوقلوی نیویورک در شهریور 1380 (سپتامبر 2001 ) از شروع چنین جنگی علیه مسلمانان سخن به میان آورد . اگرچه پس از مخالفت و اعتراض مسلمانان واشنگتن در این اظهارات بوش . ظاهرا تجدیدنظر کرد و با این اقدام خود سعی داشت که از سیاست جدید آمریکا « حساسیت زدائی » شود لکن شواهد و قرائن موجود نشان می دهد که « جنگ صلیبی علیه مسلمانان » در واقع بعنوان « استراتژی آمریکا و غرب » در مصاف عملی با دنیای اسلام است و مولفه های اصلی آن تدریجا در فرهنگ سیاسی ـ تبلیغاتی غرب مورد استفاده قرار می گیرد و به طرز روزافزونی مورد تاکید و عمل واقع شده است .
    مولفه های اصلی استراتژی آمریکا
    شناسائی و « کدگذاری » برروی مولفه های اصلی استراتژی غرب به رهبری آمریکا علیه دنیای اسلام می تواند به درک بهتری از طرحهای نومحافظه کاران بیانجامد و به ملتهای مسلمانان و حتی مسلمانان ساکن در غرب و بویژه آمریکا نشان دهد که در معرض چه نوع توطئه ها و طرحهای اسلام ستیزانه ای قرار دارند فهرست زیر برخی علائم عینی و ملموس استراتژی غرب علیه مسلمانان را مرور می کند.
    1 ـ ترسیم چهره ای مخدوش . غیرقابل توجیه و دفاع خشن و بی منطق از اسلام و مسلمانان به گونه ای که از یکطرف مسلمانان را افرادی غیرمسئول و جزم اندیش معرفی کند و از گرایش روزافزون به اسلام جلوگیری کند.
    2 ـ معرفی « اسلام » بعنوان منشا اصلی خشونت در قرن معاصر و معرفی مسلمانان بعنوان « تروریست » و تلاش برای مرتبط ساختن هر حادثه خشونت آمیزی به مسلمانان و کشورهای اسلامی حتی اگر مدرک و سندی برای اثبات چنین اتهامی در دسترس نباشد با ادعای این مطلب و تکرار آن از سوی رسانه های متعدد چنین ادعائی جامی افتد! و دیگر کسی به دنبال سند و مدرک نمی گردد.
    3 ـ معرفی دنیای اسلام بعنوان « دشمن اصلی غرب » و بازکردن پای ارتشهای « ناتو » به دنیای اسلام از دیگر سیاستهای جنایت آمیز آمریکا در حق دنیای اسلام بوده که عموما مورد غفلت قرار گرفته است .
    فراموش نکنیم که « پیمان نظامی ناتو » در مقام مقابله با « پیمان نظامی ورشو » تاسیس شد و هدف اصلی آن ایجاد موازنه قدرت میان دو ابرقدرت شرق و غرب بود. طبعا پس از فروپاشی اتحاد شوروی و انحلال « پیمان ورشو » انتظار می رفت که پیمان ناتو نیز منحل گردد چرا که « فلسفه وجودی » خود را از دست داده بود. لکن واشنگتن برای حفظ حاکمیت همه جانبه بر غرب وسپس تعمیم چنین حاکمیتی بر سایر نقاط جهان درصدد « باز تعریف » دنیای اسلام بعنوان خطر بالقوه برای دنیای غرب برآمد و تدریجا " با تبلیغات و سیاستگذاریهای خود نوعی « تقابل عینی » میان غرب و دنیای اسلام را « قرینه سازی » کرد.
    تهاجم « ناتو » به افغانستان در واکنش به انفجار مشکوک برجهای دوقلوی نیویورک و شروع دور جدیدی از سیاستهای واشنگتن علیه دنیای اسلام نقطه عطفی در این زمینه بود که در واقع نقطه شروع تهاجم تدریجی غرب علیه کشورهای اسلامی ارزیابی می شود. فراموش نکنیم که مطابق اساسنامه سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) این سازمان مجاز به اعزام نیروها به خارج از قلمرو جغرافیائی کشورهای عضو نبود. لکن با اصلاح اساسنامه این کشورها مجوزهای لازم برای اعزام رسمی نیروهای خود به افغانستان را یافتند. البته تهاجم آمریکا و متحدینش با مجوز شورای امنیت صورت گرفت لکن در تجاوز نظامی و اشغال عراق آمریکا و انگلیس حتی منتظر دریافت مجوز شورای امنیت هم نشدند!
    4 ـ نادیده گرفتن پیشرفت های علمی ـ تخصصی مسلمانان و ترسیم چهره ای عقب افتاده و منحط از کشورهای اسلامی با بزرگنمائی و تمرکز برروی « اخبار منفی » و کمرنگ جلوه دادن و حتی عدم انعکاس « اخبار مثبت » و سانسور تمامی مواردی که وجود منطق پیشرفت و بالندگی مسلمانان را در ذهن مخاطبین منعکس می کند.
    5 ـ تلاش برای تحریف و وارونه جلوه دادن واقعیت های عینی و معرفی پیشرفت مسلمانان بعنوان روندی که نهایتا به زیان سایر کشورها و غرب تمام خواهد شد و ایجاد نوعی نگرش منفی و تنفرآمیز علیه مسلمانان و ادعای اینکه اسلام بعنوان یک خطر جدی برای آینده غرب ارزیابی می شود.
    6 ـ توجیه تمامی جنایات و فجایعی که غرب در حق مسلمانان انجام می دهد بعنوان یک حرکت دفاعی و حتی پیشگیرانه ولی « لازم و اجتناب ناپذیر » حتی جنایات اسرائیل در حق مردم لبنان و فلسطین هم با همین دیدگاه و انگیزه مورد ستایش و توجیه قرار می گیرد و هدف آنست که جنایات ارتشهای ناتو در افغانستان و جنایات آمریکا و انگلیس در عراق هم با همین نگرش ضدانسانی موجه جلوه کند.
    7 ـ تلاش برای تشکیل گروههای تروریستی در دنیای اسلام و معرفی آنها بعنوان گروههای اسلامی بمنظور به تصویر کشاندن چهره ای مخدوش و غیرقابل تحمل از اسلام .
    در این زمینه سعی می شود باندهای مخوف و جنایتکاری که قبلا علیه مسلمانان وارد عمل شده اند و سوابق رسوایی دارند مورد حمایت آشکار و نهان قرار گیرند تا در فرصتهای بعدی از وجود آنها علیه مسلمانان استفاده شود. استفاده غرب و بویژه آمریکا از وجود گروهک منافقین بارزترین نمونه در این مقوله است . آمریکا پس از اشغال عراق می توانست گروهک منافقین را منحل کند و بعنوان اقدامی برای اثبات حسن نیت خود آنها را به ایران و یا حتی به دولت عراق تحویل دهد ولی نه تنها از آنها حمایت کرد بلکه ریچارد پرل » معاون سابق وزیر جنگ آمریکا از آنها بعنوان عناصر کارآمد و مفیدی یادکرده که هنوز هم می توانند به آمریکا و غرب خدمات ارزشمندی را ارائه کنند. برای درک مفهوم واقعی اظهارات « ریچارد پرل » بایستی جنایات منافقین علیه مردم ایران و نقش محرز آنها در قتل عام کردها شیعیان و مخالفین صدام در سالهای گذشته را به خاطر بیاوریم تا دریابیم آمریکا از چه دیدگاهی به منافقین می نگرد و چه انتظارات شرم آوری از آنها دارد آمریکا اخیرا حتی با سرمایه گذاری برروی جنایتکارانی همچون « عبدالمالک ریگی » عامل جنایات تروریستی در بلوچستان سعی کرد چهره باصطلاح موجهی از این عنصر مفلوک و جنایتکار ترسیم کند و لکه ننگ دیگری بر پیشانی سیاست های ضدانسانی واشنگتن بچسباند.
    واکنش ملتها منطقی است
    طبعا این رفتارها و تصمیمات واشنگتن بدون واکنش نبوده و نیست و ملتها با آگاهی از اقدامات جنون آمیز آمریکا و مشاهده تاثیرات آن برزندگی خود و دیگران از آمریکا نفرت پیدا می کنند و برای تنفر از واشنگتن دلایل روزافزون و موجهی دارند و کاملا احساس می کند که آمریکا بعنوان « تجسم عینی و مطلق شرارت علیه بشریت » عمل می نماید.
    بدین ترتیب نفرت و انزجاری که امروزه آمریکا از آن رنج می برد یکباره به وجود نیامده بلکه حاصل رفتار و تصمیم و اقدام آمریکا علیه سایر ملتها و کشورها در طول تاریخ معاصر بویژه در سالهای سیاه حاکمیت نومحافظه کاران در کاخ سفید است که امروزه گریبانگیر دولت بوش گردیده است . اگرچه کاندولیزا رایس وزیر خارجه آمریکا بارها گفته است که واشنگتن به تظاهرات خیابانی و مخالفت های مردمی بی اعتناست و تصمیماتش را بدون درنظرگرفتن دیدگاههای خیابانی اتخاذ می کند ولی رمزاصلی آمریکاستیزی در جهان معاصر در این نکته حیاتی نهفته است که آمریکا اراده ملت ها را به رسمیت نمی شناسد و خواسته هایش را نیز به دولتها و حتی به دوستان و هم پیمانانش تحمیل می کند. طبعا با تداوم چنین سیاستی واشنگتن بایستی منتظر گسترش روحیه آمریکاستیزی در جهان معاصر می بود و اگر انتظار دیگری داشت قطعا غیرمنطقی و دست نیافتنی بود که می بینیم هست و یک حاکم جنایتکار قطعا محبوب نخواهد بود.
    بحران « عدم مقبولیت » آمریکا
    اکنون خوبست به جمع بندی این مقوله بپردازیم تا دریابیم ریشه ها و انگیزه در شیوع روحیه آمریکاستیزی در جهان معاصر به چه نکاتی بازمی گردد طبعا سئوال اصلی اینست که آمریکا با چه اقداماتی و عدم توجه به چه نکاتی به چنین فضای مایوس کننده ای که ناشی از « بحران عدم مقبولیت و عدم محبوبیت » است گرفتار شده است
    رموز آمریکاستیزی آمریکا را می توان در سه محور طبقه بندی کرد :
    الف ـ افکار و اندیشه های حاکم بر دیپلماسی آمریکا که مشخصا براساس بی اعتنائی به دیگران یکجانبه گرائی تکروی سعی دارد دیدگاهها و نقطه نظرات خود را بر دیگران تحمیل کند.
    ب ـ اهداف و عملکردهای جنون آمیز آمریکا که از هر فرصتی سواستفاده می کند و حتی متحدین و همراهان خود را نیز فریب می دهد و ضمن کنارگذاشتن مجامع بین المللی ازجمله در جنگ عراق در جهت تحقق اهدافش تا آنجا که بتواند از همین اهرمها نیز سواستفاده می کند.
    ج ـ تناقض میان گفتار و عمل که تدریجا باعث اثبات غیرقابل اعتمادبودن آمریکا حتی برای متحدین و همراهان سیاستهای واشنگتن می گردد. به کارگیری افراطی و مستمر از دروغ و نیرنگ در دیپلماسی آمریکا دیگر اعتباری برای واشنگتن باقی نگذاشته است .
    « هنری کیسینجر » جزو معدود استراتژیست های بانفوذ آمریکا محسوب می شود که قاعدتا با آگاهی از بسیاری مسائل و موضوعات بهتر از دیگران می داند که آنچه تحت عنوان « آمریکاستیزی در دنیای معاصر » شاهد آنیم طبیعی ترین و بدیعی ترین دستاورد دیپلماسی جنون آمیز آمریکا است و اگر چنان سیاستی به نتایج دیگری منجر می شد جای تعجب می بود.
    « کیسینجر » در بیان نگرانیهایش در باب آمریکاستیزی تنها نیست . پیش از وی « کاندولیزا رایس » بارها بعنوان رئیس دیپلماسی آمریکا ابراز نگرانی کرده است که چرا آمریکا در عین حاکمیت بعنوان تنها ابرقدرت محبوبیت ندارد
    آنچه آمریکا در جهان معاصر « درو » می کند محصول عملکرد یک مقطع زمانی کوتاه نیست بلکه دستاورد مناسبات آمریکا با جهان است که در طول چندین دهه ذهنیت سایر ملتها را نسبت به آمریکا شکل داده و بر آن تاثیر گذاشته است
    در هیچ مقطعی از تاریخ آمریکا عملکرد هیئت حاکمه اش تا این اندازه تنش زا بی منطق و ضدانسانی نبوده است و در عین حال بی اعتنائی به اعتراضات افکار عمومی تا این اندازه علنی و رسمی نبوده و مورد تصریح قرار نگرفته است
    « رایس » در روزهای شروع جنگ عراق ضمن رد اعتراضات جهانی مخالفین جنگ تصریح کرده بود سیاستمداران آمریکائی به اعتراضات خیابانی توجهی نخواهند کرد. جنجالهای خیابانی بر سیاستهای آمریکا بی تاثیر است و تصمیمات واشنگتن در خیابانها شکل نمی گیرد
    اهداف و انگیزه های مخالفت با سیاستهای آمریکا نزد کشورها و ملتها یکسان نیست . بعضی مخالفت ها بخاطر « سهم خواهی » بیشتر است لکن ریشه های مخالفت دنیای اسلام به اعتراض علیه « خوی استکباری » آمریکا بازمی گردد و با علل مخالفت اروپا با آمریکا « تفاوت ماهوی » دارد
    دنیای اسلام دلایل موجهی برای مخالفت با سیاستهای واشنگتن دارد. امروزه اصلی ترین کانونهای عمرانی که دنیای استکبار به وجود آورده . در قلمرو دنیای اسلام و مشخصا در قلب منطقه نفت خیز دنیای اسلام است و هیچگونه چشم انداز روشنی برای توقف ملاحظات جنگ افروزان وجود ندارد
    رفتار واشنگتن و غرب با دنیای اسلام متناسب با ابعاد نیاز آنها به ذخائر عظیم و نفت دنیای اسلام نیست
    مواضع آمریکا در قبال دنیای اسلام عموما تحکم آمیز یکطرفه و تهاجمی است و خواستار تغییر جغرافیای سیاسی دنیای اسلام حتی تغییر حکومتها. غارت منابع جنگ افروزی و محروم ساختن دنیای اسلام از نقش و جایگاهی است که می تواند در سطح بین المللی ایفا کند
    فلسطین لبنان عراق افغانستان و بحران « دارفور » نمونه های عینی از تلاش واشنگتن برای ایجاد کانون بحران در دنیای اسلام هستند. نقش محرز واشنگتن در تمامی این بحرانها محرز و قابل پیگیری است
    تلاش واشنگتن برای راه اندازی یک جنگ صلیبی جدید علیه دنیای اسلام کاملا مشهود است . بوش بارها بااستفاده از همین واژه از شروع جنگی علیه مسلمانان سخن بمیان آورده است
    شناسائی و کدگذاری برروی مولفه های اصلی استراتژی آمریکا علیه دنیای اسلام می تواند به درک بهتری از طرحهای نومحافظه کاران بیانجامد و به دنیای اسلام و حتی مسلمانان ساکن غرب نشان دهد در معرض چه طرحهای اسلام ستیزانه ای قرار دارند
    با ارزیابی عملکرد آمریکا و بویژه با شناختی که از کارنامه سیاه آمریکا در قبال دنیای اسلام وجود دارد گسترش آمریکاستیزی در جهان معاصر یک واکنش طبیعی است و بدیهی ترین دستاورد دیپلماسی جنون آمیز آمریکا محسوب میشود و اگر به نتایج دیگری منجر می شد جای تعجب می بود
    آمریکا دنیای اسلام را بعنوان « دشمن اصلی غرب » و خطری معرفی کرد که بایستی « ناتو » نسبت به آن حساس باشد و پای ارتش های « ناتو » به دنیای اسلام را باز کرد. تهاجم « ناتو » به افغانستان نقطه عطفی در این زمینه بود و نقطه شروع تهاجم تدریجی غرب علیه کشورهای اسلامی ارزیابی می شود

  • روزنامه جمهوری اسلامی 3/5/86



    لیست کل یادداشت های این وبلاگ