سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکمت گمشده مؤمن است، پس باید آن را بطلبد؛ حتی اگر در دست شروران باشد . [امام علی علیه السلام]
 
یکشنبه 85 بهمن 1 , ساعت 7:46 عصر

 

دوم محرم ورود امام حسین به سرزمین کربلا (سال 61 قمری)

 

هُرم سوزان کویر، بر خستگی کاروانیان نیشتر می زند و بدن های خسته آن ها را می آزارد. خورشید غروب دوم محرم، آرام خود را در تنگنای افق جای می دهد. کاروان بر سینه تفتیده بیابان توقف می کند. صدایی می پرسد: این جا کجاست؟ پاسخ می آید: این جا کربلاست! آری، حسین (ع) به کربلا می رسد و دل کویر را در تب و تاب می اندازد. آسمان نیز، چهره در هم کشیده است. زمین بغض خود را فرو می خورد. فرات بی صدا اشک می ریزد و خارها خود را به دست نسیم گرم سرنوشت داده اند.

امام حسین در روز ترویه یعنى هشتم ذى ‏حجه سال 60 قمرى از مکه معظمه به سوى عراق مهاجرت فرمود و پس از چند روز، لشکریان عبیدالله بن زیاد به فرماندهى حر بن یزید ریاحى با آن حضرت مواجه شده و مانع حرکت آن حضرت به سوى کوفه شدند. گرچه حر بن یزید، مأموریت داشت با امام حسین برخورد شدید نماید، ولیکن رفتار وى با آن حضرت بر رفق و مدارا بود. به همین جهت‏ حر و لشکریانش در نماز جماعت امام حسین(ع) شرکت مى ‏کردند و به خطبه ‏هاى دلنشین وى گوش جان مى‏ سپردند و این دو سپاه، چند روز بدون هیچ‏گونه مشکلى در کنار هم بودند.

اما عبیدالله بن زیاد که عطش فراوان براى جنگ با اباعبدالله الحسین داشت، نامه ‏اى به حر بن یزید نوشت و وى را مأمور سخت‏گیرى بر امام حسین (ع) نمود. حر بن یزید نیز طبق فرمان، راه را بر امام حسین و یارانش مسدود نمود و آنان را به سوى منطقه خشک و بى حاصل به نام کربلا هدایت کرد و در آنجا آنان را در محاصره خویش قرار داد.

روز پنج شنبه دوم ماه محرم  سال 61 هجرى امام حسین علیه السلام در یکى از نواحى نینوا به نام کربلا فرود آمد. قافله امام حسین چون به سرزمین کربلا رسیدند، آن حضرت پرسید:

این زمین چه نام دارد؟ عرض کردند: کربلا.

آن حضرت تا نام کربلا را شنید، فرمود: اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء.

فرمود: این، موضع کرب و بلا و محل محنت و عنا است، فرود آیید که اینجا منزل و محل خیمه‏ هاى ما است و این زمین، جاى ریختن خون ما است و در این مکان قبرهاى ما واقع خواهد شد. جدم رسول خدا مرا به این امور خبر داد.

 

روز بعد عمر بن سعد بن ابى وقاص زهرى با چهار هزار نفر از کوفه رسید و در مقابل امام جاى گرفت. عمر بن سعد از قریش و از طایفه بنى زهره بن کلاب و خویش نزدیک حضرت آمنه مادر بزرگوار رسول خدا (ص) بود. پدرش سعد بن ابى وقاص از پنج نفرى است که در آغاز بعثت رسول خدا صلى الله علیه و آله بوسیله آشنایى با ابى ابکر به دین اسلام در آمدند و نام او در تاریخ اسلام و فتوحات اسلامى پر آوازه است.
عمر بن سعد کسى نزد امام علیه السلام فرستاد که چرا به عراق آمده اید؟ امام در جواب فرمود: عراقیان خود مرا با نوشتن نامه خوانده اند اکنون اگر از آمدن من کراهت دارید به همان حجاز باز مى گردم. ابن سعد نامه اى به ابن زیاد نوشت و آنچه را امام فرموده بود گزارش داد. ابن زیاد گفت: اکنون که چنگال هاى ما به سوى او بند شده است، امید نجات و بازگشتن به حجاز دارد؟ دیگر گذشت و راهى براى وى باقى نمانده است.
آنگاه به ابن سعد نوشت نامه ات راخواندم آنچه نوشته بودى فهمیدم از حسین بن على علیه السلام بخواه که خود و همه همراهانش با یزید بیعت کنند و آنگاه که بیعت به انجام رسید، ما هرچه خواستیم نظر خواهیم داد. سپس نامه دیگرى از ابن زیاد رسید که آب را به روى حسین و یاران وى ببند تا قطره اى از آن را ننوشند، و عمر بى درنگ عمرو بن حجاج را به فرماندهى چهار هزار سوار فرستاد که میان اباعبدالله و آب فرات حایل شدند و راه آب را بر امام و اصحابش بستند و این پیش آمد و سه روز پیش از شهادت امام روى داد.

امام علیه السلام از ابن سعد خواست که با وى ملاقات کند و شبانه در میان دو سپاه ملاقات کردند و مدتى با هم سخن گفتند. چون عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشت و نامه به ابن زیاد نوشت که خدا آتش جنگ را خاموش کرد و با هم توافق کردیم و امر امت به خیر و صلاح برگزار شد، اکنون حسین بن على آماده است که به حجاز برود و به یکى از مرزهاى اسلامى روانه شود و آنگاه جمله اى را به عنوان دروغ مصلحت آمیز براى رام کردن ابن زیاد نوشت. با رسیدن این نامه ابن زیاد نرم شد و تحت تاثیر پیشنهادهاى ابن سعد قرار گرفت. اما شمر بن ذى الجوشن (لعنت الله علیه) که حاضر بود گفت: اشتباه مى کنى، این فرصت را غنیمت شمار و دست از حسین بن على که اکنون بر وى دست یافته اى بر مدار که دیگر چنین فرصتى به دست نخواهى آورد. ابن زیاد گفت: راست مى گویى، پس خودت رهسپار کربلا باش و این نامه را به ابن سعد برسان که حسین و یارانش بدون شرط و تسلیم شوند. آنگاه ایشان را به کوفه فرستاده و گرنه با ایشان بجنگد و اگر هم ابن سعد زیر بار نرفت و حاضر نشد با حسین بن على بجنگد، تو خود فرمانده سپاه باش و گردن او را بزن و سرش را براى من بفرست.
آنگاه به ابن سعد نوشت: من تو را نفرستادم که با حسین بن على مدارا کنى و نزد من از وى شفاعت کنى، و راه سلامت و زندگى او را هموار سازى. اکنون ببین اگر خود و یارانش تسلیم شدند آنها را نزد من بفرست، و اگر امتناع کردند بر آنها حمله کن تا آنان را بکشى و بدن ها را مثله کنى، اما عهد کرده ام که او را بکشم و لگد کوب اسب ها کنم. اکنون اگر به آنچه دستور دادم عمل کردی، تو را پاداش مى دهم و اگر به این کارها تن ندادى از کار ما و سپاه ما برکنار باش و لشکریان را به شمر بن ذى الجوشن واگذار که به ما وى دستور داده ایم.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد (ص) و آل محمد.

 


چهارشنبه 85 دی 20 , ساعت 7:0 عصر
چه کسی شیطان را خلق میکند؟

آیا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟

استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند.

آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست , خدا نیز شیطان است"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و
خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن
گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد."

شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریک هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."
در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا, شیطان وجود دارد؟"

زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."

و آن شاگرد پاسخ داد: "شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریک که در نبود نور می آید.
آن شاگرد کوچک آلبرت انیشتین بود.

بله شیطان آنجاست که وجود ما از خدا دور میشود تا به شیطان و گناه نزدیکتر شود. مفهوم شیطان را خود ما خلق میکنیم و بستر آن بی خدایی است.


دوشنبه 85 دی 18 , ساعت 8:0 عصر

فصل هیجدهم

جود و سخاوت

اشاره

این دو واژه که در مقابل‏«بخل‏»است،غالبا در یک معنى استعمال مى‏شود،ولى گاه‏از بعضى کلمات استفاده مى‏شود که‏«جود»مرحله بالاتر از«سخاوت‏»است،زیرا درتعریف‏«جود»گفته‏اند: «بخشش بدون درخواست است که در عین حال،بخشش خود راکوچک بشمارد.»گاه گفته‏اند: «جود،خوشحال شدن از درخواست مردم و شادگشتن به هنگام‏بخشش است.»بعضى نیز گفته‏اند:«جود بخششى است که مال را،مال خدا بشمرد و سائل رابنده خدا بداند و خودش را در این میان واسطه ببیند»،در حالى که‏«سخاوت‏»معنى‏وسیع‏ترى دارد و هرگونه بذل و بخشش را شامل مى‏شود.

بعضى نیز گفته‏اند:«کسى که بخشى از اموال خود را ببخشد و بخش دیگر را براى خودبگذارد، صاحب سخاوت است و کسى که اکثر آن را ببخشد و مقدار کمى را براى خود بگذارد،داراى جود است‏».مطابق تمام این تعریفها«جود»مرحله بالاتر از«سخاوت‏»است.

به هر حال‏«جود»و«سخاوت‏»از فضایل مهم اخلاقى است،هر اندازه‏«بخل‏»نشانه‏پستى و حقارت و ضعف ایمان و فقدان شخصیت است،«جود»و«سخاوت‏»نشانه ایمان‏و شخصیت والاى انسان است.

در آیات قرآن مجید گرچه واژه‏«جود»و«سخاوت‏»به کار نرفته است،اما تعبیرات‏دیگرى دیده مى‏شود که منطبق بر این دو مفهوم است و قرآن نیز براى آن ارج فراوانى بیان کرده است،به عنوان نمونه به آیات زیر توجه فرمایید:

1- ..یحبون من هاجر الیهم و لا یجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا و یؤثرون على‏انفسهم و لو کان بهم خصاصة... (حشر،9)

2- و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا-انما نطعمکم لوجه الله‏لا نرید منکم جزاء و لا شکورا (دهر،8 و 9)

3- مثل الذین ینفقون اموالهم فى سبیل الله کمثل حبة انبتت‏سبع سنابل فى کل‏سنبلة ماة حبة و الله یضاعف لمن یشاء و الله واسع علیم (بقره،261)

4- الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا و علانیة فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لا هم یحزنون (بقره،274)

5- لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون و ما تنفقوا من شى‏ء فان الله به‏علیم (آل عمران،92)

6- الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون (بقره،3)

7- و لا تجعل یدک مغلولة الى عنقک و لا تبسطها کل البسط فتقعد ملومامحسورا (اسراء،29)

ترجمه

1-..و کسانى را که به سویشان هجرت کنند،دوست مى‏دارند و در دل خود نیازى به آنچه‏به مهاجران داده شده،احساس نمى‏کنند و آنها را بر خود مقدم مى‏دارند،هر چند خودشان‏بسیار نیازمند باشند...

2- و غذاى(خود)را با این که به آن علاقه(و نیاز)دارند،به مسکین و یتیم و اسیرمى‏دهند-(و مى‏گویند:)ما شما را به خاطر خدا اطعام مى‏کنیم و هیچ پاداش و سپاسى از شمانمى‏خواهیم.

3- کسانى که اموال خود را در راه خدا«انفاق‏»مى‏کنند،همانند بذرى هستند که هفت‏خوشه برویاند که در هر خوشه یکصد دانه باشد و خداوند آن را براى هر کس بخواهد(وشایستگى داشته باشد)،دو یا چند برابر مى‏کند و خدا(از نظر قدرت و رحمت)وسیع و(به همه‏چیز) داناست.

4- آنها که اموال خود را شب و روز پنهان و آشکار انفاق مى‏کنند،مزدشان نزدپروردگارشان است،نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین مى‏شوند.

5- هرگز به(حقیقت)نیکوکارى نمى‏رسید!مگر این که از آنچه دوست مى‏دارید(در راه‏خدا) انفاق کنید و آنچه انفاق مى‏کنید،خداوند از آن آگاه است.

6- (پرهیزکاران)کسانى هستند که به غیب(آنچه از حس پوشیده و پنهان است) ایمان‏مى‏آورند و نماز را بر پا مى‏دارند و از تمام نعمتها و مواهبى که به آنان روزى داده‏ایم، انفاق‏مى‏کنند.

7- هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن(و ترک انفاق و بخشش منما)و بیش از حد نیزدست‏خود را مگشا تا مورد سرزنش قرار گیرى و از کار فرو مانى.

تفسیر و جمع‏بندى

چهره سخاوتمندان در قرآن

در نخستین آیه مورد بحث،سخن از گروهى سخاوتمندان انصار مدینه است که باآغوش باز از مهاجرانى که خانه و کسب و کارى نداشتند،استقبال کردند و آنها را برخودشان مقدم داشتند و حتى گفتند:«ما اموال و خانه‏هایمان را با آنها تقسیم مى‏کنیم وچشم داشتى به غنائم جنگى نیز نداریم.»

قرآن درباره آنها در آیه فوق مى‏گوید:«آنها کسانى را که به سویشان هجرت مى‏کنند،دوست دارند و در درون دل نیازى نسبت‏به آنچه به مهاجران داده شده،احساس نمى‏کنند وآنها را بر خود مقدم مى‏دارند،هر چند شدیدا فقیر باشند، ...یحبون من هاجر الیهم ولا یجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا و یؤثرون على انفسهم و لو کان بهم خصاصة... » (1)

به گفته بعضى از مفسران معروف:«در تاریخ بشریت،چنین استقبالى سابقه نداشته‏است که گروهى غریب در شهرى وارد شوند و مؤمنان آن شهر چنان استقبالى از آنان کنند که‏حتى آنها را بر خویش مقدم شمرند و حاضر باشند تمام زندگى خود را با آنان تقسیم نمایند، حتى در بعضى از روایات وارد شده است که عدد مهاجران نسبت‏به داوطلبان پذیرایى از آنهاکم بود به همین دلیل،گاه در میان دو و یا چند نفر،بر سر افتخار میزبانى مهاجران،اختلاف‏پیدا مى‏شد که براى حل آن به قرعه متوسل شدند.» (2)

به هر حال،خداوند این محبت و بلند نظرى و ایثار و سخاوت را که از ویژگیهاى‏انصار بود، مى‏ستاید.

در دومین آیه مورد بحث،سخن از بزرگوارانى است که غذاى خود را در حالى که‏شدیدا به آن نیاز داشتند به مسکین و یتیم و اسیر دادند،بدون این که هیچ انتظار پاداش وتشکرى داشته باشند، «و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا×انمانطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا » (3)

روایات فروانى از طرق شیعه و سنى،حکایت از این دارد که آیات 8 و 9 سوره‏«دهر»در فضیلت اهلبیت علیهم السلام نازل شده است.«مرحوم علامه امینى‏»در«الغدیر»34 نفراز علماء معروف اهل سنت را نام مى‏برد که این حدیث را در کتابهاى خود آورده‏اند(با ذکر نام کتاب و صفحه آن) (4)

بنابراین حدیث مزبور در میان اهل سنت مشهور،بلکه متواتر است و علماى شیعه‏اتفاق نظر دارند که همه سوره‏«دهر»یا بخش قابل ملاحظه‏اى از آیات آن،درباره‏اهلبیت پیامبر صلى الله علیه و اله(على،فاطمه زهرا،حسن و حسین علیهم السلام)نازل شده است.

دقت در آیات سوره‏«دهر»نشان مى‏دهد که خداوند چگونه از این سخاوتمندان‏ایثارگر مدح و ستایش کرده و عمل آنها را ستوده و بالاترین پاداش را براى آنها قرارداده است.در یک جا از آنها به عنوان‏«ابرار»و در جاى دیگر از آنها به عنوان‏«عباد الله‏»(بندگان خاص خدا)یاد کرده است.

در سومین آیه،تشویق بى‏نظیرى نسبت‏به انفاق کنندگان سخاوتمند دیده مى‏شود.با تعابیرى که در آیات انفاق بى‏نظیر است،مى‏فرماید:«کسانى که اموال خود را در راه خداانفاق مى‏کنند،همانند بذرى است که هفت‏خوشه برویاند و در هر خوشه نیز یکصد دانه باشدو خداوند آن را براى هر کسى بخواهد(و شایسته بداند)دو یا چند برابر مى‏کند و خداوند توانا وداناست، مثل الذین ینفقون اموالهم فى سبیل الله کمثل حبة انبتت‏سبع سنابل فى کل‏سنبلة ماة حبة و الله یضاعف لمن یشاء و الله واسع علیم » (5)

اگر آیه را بر خلاف ظاهر آن تفسیر کنیم و حذف و تقدیر نیز قایل نشویم،آیه‏دلالت‏بر این دارد که رشد و نمو بى‏نظیر در روح و جان انفاق کنندگان نیکوکار صورت‏مى‏گیرد.اموال آنها بر اثر انفاق چندین برابر شده و خودشان نیز در پرتو سخاوت،مدارج کمال را به سرعت مى‏پیمایند و حتى گامهاى کوچک در این راه آثار عظیم دارد.

به این ترتیب انفاق علاوه بر اینکه مایه رشد بشرى است،مایه رشد و تکامل اخلاقى‏و معنوى خود انسان نیز هست.

در روایت آمده است که امام سجاد علیه السلام،هر گاه که چیزى به سائلى مى‏بخشید، دست‏سائل را نیز مى‏بوسید،عده‏اى علت این کار را از حضرت جویا شدند.حضرت علیه السلام درجواب فرمودند:«لانها تقع فى ید الله قبل ید العبد،این به خاطر آن است که(این‏بخشش) پیش از آن که به دست‏بنده قرار گیرد،به دست‏خدا مى‏رسد.» (6)

در چهارمین آیه،ضمن اشاره به نکته مهمى درباره انفاق،آمده است:«کسانى که‏اموال خود را در شب و روز،پنهان و آشکار انفاق مى‏کنند،پاداششان نزد پروردگارشان است،نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین مى‏شوند، الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار سرا وعلانیة فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون ». (7)

بنابراین‏«سخاوت‏»و«انفاق‏»در راه خدا به هر شکل و صورتى که باشد،محبوب وپسندیده است، از سوى دیگر«انفاق‏»ترس از عذاب الهى را برطرف ساخته و حزن واندوه را مى‏زداید.افراد انفاقگر و بخشنده خوف و وحشتى از آینده ندارند،زیرا،خداوند زندگى آنها را تضمین کرده است و به خاطر از دست دادن بخشى از اموالشان اندوهگین نمى‏شوند،زیرا مى‏دانند،آنچه از فضل پروردگار به آنها داده مى‏شود،بیشتراز آن است که از دست داده‏اند.

پنجمین آیه باز با تعبیر تازه‏اى در زمینه انفاق مى‏فرماید«هرگز به(حقیقت) نیکوکارى‏نمى‏رسید،مگر آن که از آنچه دوست مى‏دارید(در راه خدا)انفاق کنید و آنچه انفاق مى‏کنید،خداوند از آن با خبر است، لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون و ما تنفقوا من شیى‏ء فان‏الله به علیم » (8)

در ادبیات عرب‏«بر»به معنى نیکوکارى توام با توجه و از روى قصد و اختیار است‏و این نشانه شخصیت و روحانیت انسان مى‏باشد.جالب این که‏«بر»در آیه به طور مطلق‏ذکر شده و نشان مى‏دهد تا سخاوت و انفاق نباشد،انسان هرگز به حقیقت نیکوکارى‏نمى‏رسد.گرچه بعضى از مفسران واژه‏«بر»را به معنى‏«بهشت‏»و بعضى به معنى‏«تقوا»وبعضى به معنى‏«پاداش نیک‏»گرفته‏اند،ولى ظاهر این است که مفهوم‏«بر»وسیع بوده وشامل همه اینها نیز مى‏شود.

در ششمین آیه،انفاق را ضمن این که یکى از ارکان مهم تقوا ذکر کرده-تقوایى که‏سرچشمه هدایت الهى و محتواى قرآنى است-مى‏فرماید:«پرهیزکاران کسانى هستند که‏ایمان به غیب دارند(ایمان به خدا و جهان ماوراء طبیعت)و نماز را برپا مى‏دارند و از نعمتهایى‏که بر آنها روزى داده‏ایم،انفاق مى‏کنند، الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و ممارزقناهم ینفقون » (9)

با توجه به اینکه‏«ینفقون‏»به صورت فعل مضارع ذکر شده،مفهومش این است که‏آنها انفاق مواهب الهى را به طور مستمر انجام مى‏دهند و این نشانه سخاوتمندى‏آنهاست که در نهادشان ریشه دوانده و به صورت یک صفت‏برجسته در آمده است.

تعبیر به‏«مما رزقناهم‏»(از آنچه به آنان روزى داده‏ایم)اشاره به نکته لطیفى مى‏کندو آن این که آنها مى‏دانند که همه اموال،مواهب الهى است،بنابراین،دلیلى ندارد که از انفاق بخشى از آن در راه بندگان نیازمند خدا،«بخل‏»بورزند.در ضمن روشن است که‏«انفاق‏»منحصر به زکات نیست،بلکه معنى گسترده‏اى دارد که هم صدقات واجب و هم‏مستحبات را شامل مى‏شود.

در هفتمین و آخرین آیه،ضمن دادن دستور به رعایت اعتدال در بذل و بخشش ودورى از افراط و تفریط و نشان دادن تصویرى از صفت‏سخاوت که حد وسط در میان‏«بخل‏»و«اسراف‏»است،مى‏فرماید:«دستت را بر گردنت زنجیر مکن(و ترک انفاق وبخشش منما)و بیش از حد نیز آن را مگشا(و آلوده اسراف و تبذیر مشو)مبادا مورد سرزنش‏قرار گیرى و از کار فرومانى، و لا تجعل یدک مغلولة الى عنقک و لا تبسطها کل البسطفتقعد ملوما محسورا » (10) .این آیه،تعریف روشنى براى سخاوت است.

امام صادق علیه السلام در حدیث معروفى این مطلب را ضمن مثال روشنى بیان داشته‏اند:

«مشتى خاک را از زمین برداشت و محکم در دست گرفت،فرمودند:این بخل است، سپس‏مشت دیگرى برداشت و دست را چنان گشود که تمام خاکها،روى زمین ریخت، سپس‏فرمودند:این اسراف است،مرتبه سوم،مشتى خاک برداشت و کف دست را رو به آسمان کردو دست را گشود،مقدارى از خاکها از لابلاى انگشتان و اطراف دستشان فرو ریخت و مقدارى‏باقى ماند،حضرت علیه السلام فرمودند:این حد اعتدال است(و حقیقت‏سخاوت همین است)» (11)

در آیه مورد بحث از«بخل‏»تعبیر به‏«زنجیر شدن بر گردن‏»شده است و از اسراف به‏گشودن دست،آن چنان که کارى از آن ساخته نباشد و هر دو را مورد سرزنش قرارگرفتن و از کار باز ماند(ملوما محسورا)ذکر مى‏کند.

از مجموع آیات مختلفى که به نحوى به مساله سخاوت و انفاق و بذل و بخشش‏ارتباط دارد-که بخشى از آن را در بالا تفسیر کردیم-به خوبى عظمت و اهمیت وارزش والاى این صفت‏برجسته انسانى ظاهر مى‏شود،نه تنها باعث نظم و سعادت‏جوامع انسانى و مبارزه با فقر و محرومیتى که سرچشمه انواع نابسامنى‏ها و گناهان است، مى‏شود بلکه در تکامل معنوى و روحى انسان نیز نقش بسیار مهمى دارد.

سخاوت در منابع حدیث

در روایات اسلامى تعبیرات بسیار والایى درباره‏«جود»و«سخاء»دیده مى‏شود که‏در نوع خود کم نظیر است.روایات زیر نمونه‏هایى است که از میان احادیث فراوانى‏گلچین شده است:

1- در حدیثى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و اله آمده است:«السخاء خلق الله الاعظم (12) ، سخاوت،اخلاق بزرگ الهى است‏»

در واقع تمام سخاوتها در وجود ذى جود پروردگار متجلى است،زیرا هر چه داریم‏از اوست. نعمتهاى گوناگون،زمین و آسمان،حیات وجود ما،همه از اوست و هر جاسخاوتى است از سخاوت او سرچشمه گرفته است،زیرا اگر او مواهبى به ما نمى‏بخشید،ما توان بخشش را نداشتیم،حتى صفت جود و بخشش نیز از مواهب اوست.

2- امام صادق علیه السلام مى‏فرمایند:«السخاء من اخلاق الانبیاء و هو عماد الایمان ولا تکون المؤمن الا سخیا و لا یکون سخیا الا ذو یقین و همه عالیة لان السخاء شعاع‏نور الیقین،و من عرف ما قصد هان علیه ما بذل،سخاوت از اخلاق انبیاء است و ستون‏ایمان است و هیچ فرد با ایمانى وجود ندارد،مگر این که با سخاوت است و هیچ سخاوتمندى‏وجود ندارد،مگر این که داراى یقین و همت عالیه است،زیرا سخاوت،شعاع نور یقین است وآن کس که بداند چه چیزى را قصد کرده،آنچه را که بذل نموده در نظر او کم اهمیت است‏» (13)

از این حدیث استفاده مى‏شود که این صفت والا بعد از ذات پاک الهى که مبداسخاوت است در وجود انبیاء،نشانه ایمان و یقین آنهاست.

3- در حدیث دیگرى از امیر مؤمنان علیه السلام آمده است:«تحل بالسخاء و الورع فهماحلیة الایمان و اشرف خلالک،به سخاوت و ورع،خود را بیاراى که این دو آرایش ایمان و برترین صفات توست.» (14)

این تعبیر نشان مى‏دهد که این صفت را از برترین صفات مؤمن به حساب آورده‏است.

4- در حدیث دیگرى از همان امام بزرگوار آمده است:«السخاء ثمرة العقل والقناعة برهان النبل،سخاوت میوه درخت عقل و خرد و قناعت دلیل بر نجابت است‏» (15)

آنها که در بخشش به دیگران‏«بخل‏»مى‏ورزند،اموال زیادى را فراهم کرده ومى‏گذارند و مى‏روند،در حقیقت این گونه افراد عاقل نیستند،زیرا،زحمت‏بر دوش‏آنها بوده،بدون آن که از اموالشان بهره مادى یا معنوى ببرند.کدام عاقلى چنین کارى‏مى‏کند!

5- در تعبیر دیگرى از آن حضرت علیه السلام در مورد اهمیت‏«سخاوت‏»به نکته لطیف‏دیگرى اشاره مى‏فرمایند:«غطوا معایبکم بالسخاء فانه ستر العیوب،عیوب خویش را باسخاوت بپوشانید،زیرا سخاوت پوشاننده عیبهاست‏» (16)

صدق این کلام مولى با تجربه به خوبى ثابت مى‏شود،اشخاص را مى‏بینیم که عیوب‏گوناگونى دارند،ولى چون سخاوتمندند همه مردم به دیده احترام به آنها مى‏نگرند.

6- باز در تعبیرى دیگر از همان امام همام علیه السلام آمده است:«السخاء یمحص الذنوب‏و یجلب محبة القلوب،سخاوت،گناهان را پاک مى‏کند و دل‏ها را سوى سخاوت کننده فرامى‏خواند.» (17)

این تعبیر نشان مى‏دهد که‏«سخاوت‏»کفاره بسیارى از گناهان است!

7- مولى الموحدین على علیه السلام درباره تاثیر عمیق محبت در جلب قلبها مى‏فرمایند: «مااستجلبت المحبة بمثل السخاء و الرفق و حسن الخلق،هیچ چیزى مانند سخاوت و مداراکردن و حسن خلق،جلب محبت نمى‏کند. (18)

8- رسول خدا صلى الله علیه و اله در این باره مى‏فرمایند:«السخى قریب من الله قریب من الناس‏قریب من الجنة،سخاوتمند نزدیک به خدا،نزدیک به مردم و نزدیک به بهشت است.» (19)

9- در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است:«شاب سخى مرهق فى الذنوب‏احب الى الله عز و جل من شیخ عابد بخیل،جوان سخاوتمند آلوده به گناه،نزد خدا محبوبتراز پیرمرد عابد بخیل است‏» (20)

به یقین این‏«سخاوت‏»سبب امدادهاى الهى مى‏شود و سرانجام آن جوان آلوده رانجات مى‏دهد،ولى آن پیر عابد بخیل به خاطر بخلش در گناه فرو خواهد رفت.

10- این بحث را با حدیثى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله به عنوان حسن ختام پایان مى‏دهیم:

«تجافوا عن ذنب السخى فان الله آخذ بیده کلما عشر،از گناه و لغزش سخاوتمند صرف‏نظر کنید،زیرا،هر زمان بلغزد،خداوند دست او را مى‏گیرد(و نجاتش مى‏دهد.) (21)

از مجموع احادیث‏بالا،ارزش و اهمیت فوق العاده‏«سخاوت‏»در کلام پیشوایان‏اسلام مشخص مى‏شود و نشان مى‏دهد که کمتر فضیلتى با آن برابرى مى‏کند.

آثار و پیامدهاى سخاوت

1- آثار مثبت‏«سخاوت‏»در زندگى فردى و اجتماعى انسان که با تجربه ثابت‏شده ویا در احادیث اسلامى به آن اشاره گردیده است،بسیار زیاد است،به عنوان نمونه:

از روایات متعددى استفاده مى‏شود و تجربیات روزانه نیز آن را تایید مى‏کند که‏«سخاوت‏»محبت دوست و دشمن را جلب مى‏کند،بر عدد دوستان مى‏افزاید و ازدشمنان مى‏کاهد.

2- «سخاوت‏»پوششى براى عیوب انسان‏هاست و به این ترتیب،آبروى انسان راحفظ مى‏کند.

3- «سخاوت‏»در عین این که ثمره درخت عقل است،بر عقل و خرد انسان‏مى‏افزاید.عقل مى‏گوید:دلیلى ندارد که انسان با زحمت زیاد اموال فراوانى تهیه کند وآن را براى بازماندگان بگذارد و خودش به وسیله آن،جلب ثواب و کسب آبرو نکند.

از سوى دیگر«سخاوت‏»،گروهى از اندیشمندان را گرد انسان جمع مى‏کند و آنها مى‏توانند بر فکر و عقل و دانش او بیفزایند.

4- «سخاوت‏»فاصله طبقاتى جامعه را کم مى‏کند و از این طریق ناهنجاریهاى ناشى‏از فاصله طبقاتى را از بین مى‏برد و یا کاهش مى‏دهد.آتش کینه‏هاى محرومان راخاموش مى‏کند و حس انتقامجویى را در آنان تضعیف مى‏نماید و از این طریق‏پیوندهاى اجتماعى را محکم مى‏سازد.

5- «سخاوت‏»مدافعان انسان را زیاد مى‏کند و آبروى او را محفوظ مى‏دارد ودشمنان و بدخواهان را عقب مى‏راند،امیر مؤمنان علیه السلام در این باره مى‏فرمایند:«الجودحارس الاعراض،جود و بخشش آبروى انسان را حفظ مى‏کند.» (22)

6- جود و«سخاوت‏»،آثار معنوى فوق العاده‏اى نیز دارد،به همین دلیل از صفات‏انبیاء شمرده شده و همان گونه که در روایات گذشته خواندیم،شعاع نور«یقین‏»است،حتى اگر این فضیلت در افراد بى ایمان باشد،به حال آنها مفید و سودمند است.

در حدیثى آمده است که خداوند متعال به حضرت موسى علیه السلام وحى نمود:«لا تقتل‏السامری فانه سخى،سامرى را به قتل مرسان،زیرا او مرد سخاوتمندى است.» (23)

درست است که سامرى،منشا فساد عظیمى در بنى اسرائیل شد و آئین بت پرستى رادر میان آنها پایه نهاد و در انتها نیز زندگى را با خفت و ذلت و حقارت گذراند که شایدمرگ بر آن زندگى،ترجیح داشت،ولى با این همه به حضرت موسى علیه السلام وحى رسید که‏خون او را به خاطر سخاوتش نریزد.

از رسول خدا علیه السلام نقل شده است که به فرزند حاتم طائى به نام‏«عدى‏»فرمود: «دفع‏عن ابیک العذاب الشدید لسخاء نفسه،عذاب شدید از پدرت به خاطر سخاوتش برداشته‏شد.» (24)

در ذیل همین حدیث،آمده است که پیامبر صلى الله علیه و اله دستور داد،گروهى از جنایتکاران‏یکى از جنگها را به قتل برسانند،ولى یکى از آنها را استثناء کرد.آن مرد تعجب کرد وگفت:«با این که گناه ما یکى است،چرا مرا از میان آن جمعیت جدا کردى؟»حضرت صلى الله علیه و اله‏فرمودند:«خداوند به من وحى فرستاد که تو سخاوتمند قوم خود هستى و من نباید تو را به قتل برسانم.»

آن مرد با شنیدن این سخن ایمان آورد و شهادتین بر زبان جارى کرد،آرى!سخاوت آن مرد،او را به بهشت رسانید.

از رسول خدا صلى الله علیه و اله نقل شده است:«شخص سخى را اهل آسمانها دوست دارند و اهل‏زمین هم دوست دارند...در حالى که بخیل را اهل آسمانها و زمین دشمن دارند.» (25)

محدوده سخاوت

«سخاوت‏»مانند تمام صفات و کارهاى نیک،مقدار و اندازه‏اى دارد که اگر در مسیرافراط قرار گیرد،نتیجه منفى خواهد داشت.همچنین‏«سخاوت‏»نباید لطمه به آبرو وحیثیت و زندگى کسانى که به انسان وابسته‏اند،زند.

«سخاوت‏»باید در اموال حلال باشد،نه اموالى که از راه‏هاى حرام و یا ظلم و ستم به‏دست آمده است،مانند،«سخاوت‏»بسیارى از سلاطین ظالم و ستمگر.

هم‏چنین‏«سخاوت‏»نباید در اموال مربوط به بیت المال باشد،زیرا اموال بیت المال،حساب و کتاب مخصوص به خود دارد که باید به دقت رعایت گردد.

راه‏هاى کسب سخاوت

این فضیلت اخلاقى مانند سایر فضایل،با تعلیم و تربیت و اندیشه و تفکر و تمرین ممارست‏حاصل مى‏شود.

توجه به این حقیقت که این اموال و ثروتها،امانتهاى الهى در دست ماست و هیچ‏کدام دوام و بقایى ندارد،انسان را وا مى‏دارد با بذل و بخشش،آن را در صندوق امانت‏الهى،براى روزى که دستها خالى است،ذخیره کند.همچنین دقت در آثار و برکات وپیامدهاى مهمى که براى‏«سخاوت‏»در مطالب قبل ذکر شد،مشوق مؤثرى در امر«سخاوت‏»است.

مطالعه تاریخ زندگى سخاوتمندان و بخیلان و مقایسه آن دو با یکدیگر و احترام وآبرو و شخصیتى که گروه اول داشتند و ذلت و بد نامى که دامنگیر گروه دوم بوده است‏نیز در ایجاد این‏«سخاوت اخلاقى‏»بسیار مؤثر است.

اینها جنبه‏هاى تعلیماتى این مساله است،اما از نظر عملى،هر قدر تمرین و ممارست‏بیشترى در این زمینه شود،توفیق زیادترى در به دست آوردن این فضیلت اخلاقى‏حاصل مى‏گردد،زیرا تکرار اعمال سخاوتمندانه و بذل و بخشش،هر چند از راه تحمیل‏بر نفس خویش باشد،به تدریج‏به صورت عادت و سپس مبدل به حالت،و سرانجام به‏یک ملکه اخلاقى مبدل خواهد گردید.

در ضمن،تربیت پدر و مادر و معلم و استاد در این زمینه،بسیار مؤثر است.اگر آنهاکودکان را از آغاز عمر به‏«جود»و«سخاوت‏»عادت دهند،این ملکه،به آسانى دروجود آنها ریشه مى‏دواند و در بزرگى جزء زندگى آنان مى‏شود.

در حالات‏«صاحب بن عباد»آمده است که در کودکى هنگامى که مى‏خواست‏براى‏فرا گرفتن درس دینى به مسجد برود،همیشه مادرش یک دینار و یک درهم به او مى‏دادو مى‏گفت:«این را به اولین فقیرى بده که در مسیر راه خود مى‏بینى‏».کم‏کم این خصلت دروجودش ریشه دار شد تا این که در بزرگى چنان بذل و بخششى مى‏کرد که همه به اوآفرین مى‏گفتند.اگر کسى بعد از ظهر ماه مبارک رمضان به خانه‏اش مى‏آمد،سخاوتش‏مانع از آن مى‏شد که کسى بدون خوردن افطار از خانه او بیرون رود.هر روز حداقل‏هزار نفر بر سر سفره او افطار مى‏کردند و بذل و بخشش او در ماه رمضان به اندازه تمام‏ماههاى سال بود. (26)

از شگفتیهاى دیگر زندگى او چنین نقل مى‏کنند:«روزى نوشابه براى او آوردند،ازنزدیکانش نسبت‏به آن نوشابه سوء ظن پیدا کرد و گفت:از این نوشابه ننوش،زیرا مسموم‏است، خدمتکارى که آن قدرح را آورده بود،همچنان ایستاده بود.«صاحب بن عباد»به‏شخصى که ادعاى مسموم بودن آن را مى‏کرد،گفت:به چه دلیل مى‏گویى که این مسموم است؟گفت: بهترین راه این است که کسى که این قدرح را آورده و به دست تو داده،موردآزمایش قرار گیرد و از آن بنوشد،«صاحب‏»گفت:من به این کار راضى نیستم،آن شخص‏گفت:به وسیله یک مرغ خانگى آزمایش کن.«صاحب‏»گفت:کشتن حیوان به این صورت نیزجایز نیست،سپس دستور داد:قدح آب را واژگون کردند و آب را ریختند و به خدمتکار گفت:

برو و دیگر در خانه من قدم مگذار،ولى با این حال دستور داد:حقوق او را به طور کامل‏بپردازند.سپس گفت:هرگز نباید یقین را با شک از بین برد و مجازات به وسیله قطع حقوق،دلیل بر پستى است‏» (27)

این بحث را با چند حدیث و سخنانى از بعضى از بزرگان پایان مى‏دهیم:

پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله مى‏فرمایند:«الجنة دار الاسخیاء،بهشت‏خانه سخاوتمندان است‏» (28)

امام صادق علیه السلام مى‏فرمایند که خداوند فرمود:«انى جواد کریم لا یجاورنى لئیم، من‏بخشنده با سخاوتم،افراد پست و بخیل نمى‏توانند در جوار من(در بهشت)جاى بگیرند.» (29)

در حدیث دیگرى از پیامبر اسلام صلى الله علیه و اله آمده است:«طعام الجواد دواء و طعام‏البخیل داء،طعام سخاوتمند،دواست و طعام بخیل،درد و بیمارى است‏» (30)

یکى از عارفان به نام‏«ابن سماک (31) »مى‏گوید:«عجبت لمن یشترى الممالیک بماله ولا یشترى الاحرار بمعروفه،در شگفتم!از کسانى که بردگان را با مال خود خریدارى مى‏کنند،ولى آزاده‏ها را با احسان و نیکى،در بند محبت‏خود در نمى‏آورند.» (32)

به عربى گفتند:آقا و بزرگ شما کیست؟گفت:«من احتمل شتمنا و اعطى سائلنا واغضى جاهلنا،کسى که بدگویى‏هاى ما را تحمل کند و به نیازمندان ببخشد و از اعمال‏جاهلان چشم پوشى کند.» (33)

پى‏نوشتها:

1- حشر،9.

2- فى ظلال،ج‏7(ذیل آیه).

3- دهر/ 8 و9.

4- الغدیر،ج‏3،ص‏107 به بعد.احقاق الحق،ج‏3،ص‏157- 171.(در این کتاب حدیث مزبور از36نفر از دانشمندان اهل سنت‏با بیان ماخذ حدیث ذکر شده است.)

5- بقره/ 261.

6- بحار الانوار،ج‏93،ص‏129.

7- بقره/ 274.

8- آل عمران/ 92.

9- بقره/ 3.

10- اسراء/ 29.

11- تفسیر نور الثقلین،ج‏3،ص 158.

12- کنز العمال،ج‏6،ص‏337،حدیث‏15926.

13- بحار الانوار،ج 68،ص 355،حدیث‏17.

14- غرر الحکم،حدیث 4511.

15- غرر الحکم،حدیث 2145.

16- غرر الحکم،حدیث 6440.

17- غرر الحکم،حدیث 1738.

18- غرر الحکم،حدیث 9561.

19- بحار الانوار،ج 70،ص 308.

20- بحار الانوار،ج 70،ص‏307.

21- کنز العمال،ج‏6،ص 392،حدیث 16212.

22- غرر الحکم،حدیث‏333.

23- کافى،ج 4،ص 41.

24- بحار الانوار،ج 68،ص 354.

25- وسایل الشیع،ج 15،ص 252.

26- سفینة البحار،ماده صحب.

27- همان.

28- المحجة البیضاء،ج‏6،ص 62.

29- همان.ص 64.

30- همان،ص 61.

31- «ابن سماک‏»در قرن دوم هجرى در دوران حکومت هارون الرشید زندگى مى‏کرد و در سال‏183 هق.در کوفه درگذشت(ر.ج.سفینة البحار،ماده سمک).

مرحوم محدث قمى در سفینة البحار در شرح حال‏«ابن سماک‏»،او را مردى خوش بیان و صاحب مواعظ واندرزها مى‏شمرد و از«ابن ابى الحدید»نقل مى‏کند که او روزى وارد بر هارون شد،هنگامى که چشم هارون به او افتاد،گفت:مرا موعظه کن،(هارون در همین موقع تقاضاى آب کرد).ابن سماک اشاره به آب‏کرد و گفت:تو را به خدا سوگند مى‏دهم!اگر یک بیمارى داشته باشى که نتوانى آب بنوشى،چه مى‏کنى؟

گفت:حاضرم نیمى از تمام ملک و حکومتم را بدهم تا این بیمارى برطرف شود،سپس به او گفت:بنوش.

هارون آب را نوشید.«ابن سماک‏»دوباره گفت:تو را به خدا سوگند مى‏دهم!اگر این آب را که نوشیدى از تودفع نشود،چه مى‏کنى؟گفت:حاضرم نیمى دیگر از حکومتم را براى حل این مشکل بدهم.ابن سماک‏گفت:حکومتى که نیمى از آن فداى نوشیدن آب و نیمى فداى خارج شدن آن شود،چیزى نیست که مردم‏براى آن بجنگند.

32- همان.ص 65.

33- همان.


جمعه 85 دی 15 , ساعت 8:0 عصر

فصل پانزدهم

عفت، فضیلت‏بزرگ اخلاقى

اشاره

«عفت‏»نقطه مقابل‏«شکم پرستى و شهوت پرستى‏»است که از مهمترین فضایل انسانى‏محسوب مى‏شود.

«عفت‏»به گفته راغب اصفهانى در کتاب‏«المفردات‏»،به معنى پدید آمدن حالتى درنفس است که آدمى را از غلبه شهوت باز مى‏دارد و«عفیف‏»به کسى گفته مى‏شود که‏داراى این وصف و حالت‏باشد.

صاحب‏«مقاییس اللغة‏»مى‏نویسد:«عفت در اصل به دو معنى آمده است:نخست،خوددارى از انجام کارهاى زشت و دیگر،کم بودن چیزى.لذا عرب به باقى مانده شیردر پستان مادر«عفه‏»(بر وزن مدت)مى‏گوید.»ولى از کلام راغب اصفهانى درمفردات،استفاده مى‏شود که هر دو معنى به یک چیز باز مى‏گردد.(زیرا افراد عفیف به‏چیز کم قانع هستند.)

مؤلف التحقیق مى‏نویسد:«این ماده در اصل،به معنى حفظ نفس از تمایلات و شهوات‏نفسانى است،همان گونه که تقوا به معنى حفظ نفس از انجام گناهان مى‏باشد،بنابراین عفت‏یک صفت دورنى است،در حالى که تقوا ناظر به اعمال خارجى است‏».

علماى اخلاق نیز در تعریف‏«عفت‏»،آن را صفتى حد وسط در میان شهوت پرستى و خمودى دانسته‏اند.

آنچه بیان شد،تفسیر«عفت‏»به مفهوم عام کلمه بود،زیرا بعضى براى معرفى‏«عفت‏»از نقطه مقابل آن،یعنى،پرده‏درى نیز استفاده کرده‏اند.به همین علت در بسیارى‏از موارد،واژه‏«عفت‏»را در مورد پرهیزکارى در خصوص مسایل جنسى استعمال‏کرده‏اند.

به هر حال از آیات قرآن مجید و روایات اسلامى استفاده مى‏شود که‏«عفت‏»-به هردو معنى-از بزرگترین فضایل انسانى است و هیچ کس در سیر الى الله،بدون داشتن‏«عفت‏»به جایى نمى‏رسد.در زندگى دنیا نیز آبرو و حیثیت و شخصیت انسان در گروعفت است.

با این اشاره به قرآن باز مى‏گردیم و آیات ذیل را بررسى مى‏کنیم:

1- للفقرآء الذین احصروا فى سبیل الله لا یستطیعون ضربا فى الارض یحسبهم‏الجاهل اغنیاء من التعفف تعرفهم بسیماهم لا یسئلون الناس الحافا و ما تنفقوا من خیرفان الله به علیم (سوره بقره،آیه 273)

2- و راودته التى هو فى بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک قال‏معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لا یفلح الظالمون (سوره یوسف،آیه 23)

3- و لقد همت‏به و هم بها لو لا ان رءا برهان ربه کذلک لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصین(سوره یوسف،آیه 24)

4-قالت فذالکن الذى لمتننى فیه و لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعل‏ماء امره لیسجنن و لیکونا من الصاغرین-قال رب السجن احب الى مما یدعوننى الیه والا تصرف عنى کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین-فاستجاب له ربه فصرف عنه‏کیدهن انه هو السمیع العلیم (سوره یوسف،آیه 32-34)

5- و الذین هم لفروجهم حافظون×الا على ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم غیرملومین-فمن ابتغى ورآء ذلک فاولئک هم العادون (سوره مؤمنون،آیه 5-7)

6-.. و الحافظین فروجهم و الحافظات ...(سوره احزاب،آیه 35)

ترجمه

1- (انفاق شما مخصوصا باید)براى نیازمندانى باشد که در راه خدا،در تنگنا قرار گرفته‏اند،(و توجه به آیین خدا،آنها را از وطن‏هاى خویش آواره ساخته و شرکت در میدان جهاد به آنهااجازه نمى‏دهد تا براى تامین هزینه زندگى،دست‏به کسب و تجارت بزنند)، نمى‏توانندمسافرتى کنند(و سرمایه‏اى به دست آورند)و از شدت خویشتن‏دارى،افراد ناآگاه آنها رابى‏نیاز مى‏پندارند،اما آنها را از چهره‏هایشان مى‏شناسى و هرگز با اصرار چیزى از مردم‏نمى‏خواهند(این است مشخصات آنها!)و هر چیز خوبى در راه خدا انفاق کنید،خداوند از آن‏آگاه است.

2- و آن زن که یوسف در خانه او بود،از او تمناى کامجویى کرد،درها را بست و گفت:

«بیا(به سوى آنچه براى تو مهیاست)».(یوسف)گفت:«پناه مى‏برم به خدا!او[ عزیز مصر] صاحب نعمت من است،مقام مرا گرامى داشته(آیا ممکن است‏به او ظلم و خیانت کنم؟!)

مسلما ظالمان رستگار نمى‏شوند!»

3- آن زن قصد او کرد و او نیز-اگر برهان پروردگار را نمى‏دید-قصد وى مى‏نمود!این‏چنین کردیم تا بدى و فحشاء را از او دور سازیم،زیرا او از بندگان مخلص ما بود.

4- (همسر عزیز مصر)گفت:«این همان کسى است که به خاطر(عشق)او مرا سرزنش‏کردید! (آرى!)من او را به خویشتن دعوت کردم و او خوددارى کرد و اگر آنچه را دستورمى‏دهم،انجام ندهد،به زندان خواهد افتاد و مسلما خوار و ذلیل خواهد شد!»

(یوسف)گفت:«پروردگارا!زندان،نزد من محبوبتر است از آنچه اینها مرا به سوى آن‏مى‏خوانند! و اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى،به سوى آنان متمایل خواهم شد و ازجاهلان خواهم بود!»

پروردگارش دعاى او را اجابت کرد و مکر آنان را از او گردانید،زیرا او شنوا و داناست.

5- و آنها که دامان خود را(از آلوده شدن به بى عفتى)حفظ مى‏کنند.

تنها آمیزش جنسى با همسران و کنیزانشان دارند که در بهره‏گیرى از آنان ملامت‏نمى‏شوند و کسانى که غیر از این راه را طلب کنند،تجاوزگرند!

6- مردان پاکدامن و زنان پاکدامن.

تفسیر

نیازمندان آبرومند

در آیه نخست، درباره بهترین مورد انفاق،مى‏فرماید:انفاق شما(مخصوصا)بایدبراى نیازمندانى باشد که در راه خدا محصور شده(و از خانه و کاشانه خود آواره‏گشته‏اند و شرکت در میدان جهاد به آنها اجازه نمى‏دهد براى تامین زندگى خود تلاش‏کنند)و نمى‏توانند سفرى کنند(و سرمایه‏اى به دست آورند)، «للفقراء الذین احصروافى سبیل الله لا یستطیعون ضربا فى الارض...» (1)

سپس به ویژگى مهم دیگرى از آنها اشاره مى‏کند:«از شدت خویشتن‏دارى و عفاف،افراد بى‏اطلاع،آنها را غنى مى‏پندارند،در حالى که آنها را از چهره‏هایشان مى‏شناسى، ...یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف تعرفهم بسیماهم... » (2)

آرى!آنها رنجهاى درونى خود را کاملا حفظ مى‏کنند و زبان به شکوه نمى‏گشایندو در عین نیازمندى شدید،همچون بى‏نیازان گام بر مى‏دارند،ولى براى آگاهان رنگ‏رخساره آنها از سر درونشان خبر مى‏دهد.

باز به بیان ویژگى دیگرى پرداخته،مى‏افزاید:«هرگز با اصرار چیزى را از مردم‏نمى‏خواهند، ... لا یسئلون الناس الحافا... » (3)

تا حد امکان،از کسى تقاضا نمى‏کنند و اگر کارد به استخوانشان رسد و ناچار شوندوامى از کسى بگیرند یا کمکى بخواهند،هیچ گونه اصرار به فرد مقابل نمى‏کنند.

در پایان آیه مى‏فرماید:«و هر چیزى خوبى در راه خدا انفاق کنید،خداوند به آن آگاه‏است، ...و ما تنفقوا من خیر فان الله به علیم ». (4) آرى!انفاق بسیار خوب است،خصوصابراى کسانى که عزت نفس و طبع بلند دارند و خویشتن‏دار و عفیفند.

بدیهى است که‏«عفت‏»در این آیه به معنى خویشتن‏دارى در مسایل مالى است،نه‏امور جنسى. جمعى از مفسران،شان نزول آن را«اصحاب صفه‏»دانسته‏اند.آنها یک‏گروه چهار صد نفرى از مسلمانان مکه و اطراف مدینه بودند که نه خانه‏اى در مدینه‏داشتند و نه خویشاوندانى که به منزل آنها بروند و نه کسب و کار،ولى در عین حال،در نهایت تعفف در محلى که به صورت سکوى بزرگ (5) در کنار مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله بود،زندگى مى‏کردند.آنها مجاهدانى بودند که به فرمان رسول الله صلى الله علیه و اله به میدان‏هاى جنگ‏حرکت مى‏کردند و در عین گرسنگى و نیازمندى شدید،عزت نفس و خویشتن‏دارى وعفت‏خویش را حفظ مى‏کردند.

به هر حال،قرآن مجید این گروه از عفیفان را در آیه فوق با تعبیرات مختلف ستوده‏است و آنها را به عنوان الگو براى سایر مسلمانان معرفى نموده است.

در آیه دوم و سوم،سخن از«عفت‏»و پاکدامنى یوسف علیه السلام است که در سخت‏ترین‏شرایطى که تمام اسباب گناه در آن آماده بود،خود را حفظ کرد.به خداوند خویش‏پناهنده شد و از کوره یک امتحان بزرگ الهى،آبرومندانه بیرون آمد.

طبق بیان قرآن کریم:«آن زن که یوسف علیه السلام در خانه او بود،از وى تمناى کامجویى کرد وتمام درها را بست و گفت:بشتاب به سوى آنچه که براى تو مهیاست.

یوسف علیه السلام گفت:به خدا پناه مى‏برم،او(عزیز مصر)صاحب نعمت من است،مقام مراگرامى داشته(آیا ممکن است‏به او ظلم و خیانت کنم؟)،به یقین ظالمان(و خائنان) رستگارنمى‏شوند، و روادته التى هو فى بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک، قال‏معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لا یفلح الظالمون » (6)

چهره زیبا و ملکوتى حضرت یوسف علیه السلام،نه تنها عزیز مصر را مجذوب کرده بود،بلکه همسر عزیز مصر نیز به او علاقه‏مند شده بود.این عشق و علاقه همسر عزیز مصر،پنجه در اعماق جانش داشت که با گذشت زمان داغتر و سوزانتر مى‏شد،اما حضرت‏یوسف علیه السلام عفیف و پاکدامن و پرهیزکار،قلبش تنها در گرو عشق به خدا بود.

همسر فریباى جوان و زیباى عزیز مصر،از تمام وسایل و روشها،براى رسیدن به‏مقصد خود استفاده کرد،وسایلى که تنها بخشى از آنها براى تحریک یک جوان مجردهم سن و سال حضرت یوسف علیه السلام کافى بود،ولى حضرت یوسف علیه السلام در برابر امواج‏شدید شهوت ایستادگى نمود و خود را به کشتى لطف پروردگار سپرد که اگر نمى‏سپرد،غرق شده بود،همان گونه که آیه بعد مى‏فرماید:«آن زن قصد کامجویى را از او(حضرت یوسف علیه السلام)کرد و او نیز-اگر برهان پروردگار را نمى‏دید-قصد وى مى‏نمود،این چنین کردیم.

(و یوسف را در برابر این طوفان شدید تنها نگذاشتیم)تا بدى و فحشاء را از او دور سازیم، زیرااو از بندگان مخلص ما بود، و لقد همت‏به و هم بها لو لا ان رءا برهان ربه کذلک لنصرف‏عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصین ». (7)

«من عبادنا»(از بندگان ما)و«مخلصین‏»(خالص شدگان)،تعبیرات بسیار پرمعنایى‏است که در این آیه به عنوان نشان افتخار بر سینه حضرت یوسف علیه السلام نصب شده است.

گر چه حضرت یوسف علیه السلام با وجود عفت و پاکدامنى از سوى همسر عزیز مصر متهم‏به خیانتى شد که ممکن بود به قیمت جان او تمام شود،ولى خداوندى که وعده حمایت‏از مؤمنان پاکدامن را داده است توسط گواهى کودک شیرخوارى که در گهواره بود، به‏صورت معجزه آسایى،او را نجات داد.

آنچه بعضى از افراد نادان و بى‏خبر،در شرح این آیات نوشته‏اند که منظور از «هم بها» این است که حضرت یوسف علیه السلام نیز آماده کامجویى از زلیخا شد،نه با مقام‏عصمت انبیاء سازگار است و نه با لحن آیات فوق،بلکه قرآن مى‏گوید:«برهان پروردگاربه یارى حضرت یوسف علیه السلام آمد که اگر نیامده بود،آماده مى‏شد،ولى چون به سراغش امد،قصد گناه نکرد.»

فخر رازى در تفسیر این آیه،تعبیر جالبى دارد.او مى‏نویسد:«همه،حتى شیطان‏شهادت به پاکى حضرت یوسف علیه السلام دادند،زیرا شیطان در همان زمانى که رانده درگاه خداشد، گفت:من براى گمراه ساختن همه فرزندان آدم تلاش مى‏کنم،جز بندگان مخلص تو، قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین×الا عبادک منهم المخلصین » (8)

سپس فخر رازى مى‏افزاید:«اگر گویندگان این سخنان بى اساس و خرافى،تابع خداوندهستند، خداوند شهادت به پاکى حضرت یوسف علیه السلام داد و اگر پیرو شیطانند،شیطان نیزشهادت به پاکى او داده است. (9)

در چهارمین آیه که ادامه شرح زندگى پرماجراى حضرت یوسف علیه السلام و بیان مقام والاى عفت و پارسایى اوست،ضمن اشاره به آزمون دیگرى که مانند طوفانى سخت دربرابر او پدیدار شده بود،مى‏فرماید:«هنگامى که آوازه عشق سوزان عزیز مصر به غلام‏کنعانیش حضرت یوسف علیه السلام،در شهر پیچید و زنان مصر،زبان به ملامت و سرزنش اوگشودند،او براى اثبات بى‏گناهى خود،مجلس میهمانى عظیمى ترتیب داد و از زنان‏سرشناس مصر دعوت کرد و در یک لحظه حساس،حضرت یوسف علیه السلام را وادار کرد که واردآن مجلس شود.

هنگامى که آنها چشمشان به جمال دل آراى حضرت یوسف علیه السلام افتاد،زمام اختیار را ازدست دادند و با کاردهایى که براى خوردن میوه در دست داشتند،بى‏اختیار دستهایشان رابریدند و همگى گفتند:این جوان،یک انسان نیست که یک فرشته زیبا و عجیب است!»

در آن هنگام که همسر عزیز مصر خودش را پیروز مى‏دید،رو به آنها کرد و گفت:

«این همان کسى است که مرا به خاطر(عشق)به او سرزنش کردید.(آرى!)من او را به‏خویشتن دعوت کردم و او خوددارى کرد.اگر آنچه را که من دستور مى‏دهم،انجام ندهد، به‏زندان خواهد افتاد و به یقین خوار و ذلیل خواهد شد، قالت فذالکن الذى لمتننى فیه و لقدراودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعل ما آمره لیسجنن و لیکونا من الصاغرین » (10)

این دومین امتحان سخت و سنگین حضرت یوسف علیه السلام بود.او بر سر دو راهى قرارداشت،یکى،تسلیم شدن در برابر درخواست همسر عزیز مصر و به کام دل رسیدن و ازهر گونه ناز و نعمت و محبت‏برخوردار شدن و دیگرى مقاومت کردن و به زندان افتادن‏و اعمال سخت آن را تحمل نمودن.

او بدون لحظه‏اى تردید،راه خود را انتخاب کرد و به درگاه خداوند متعال رو آوردو گفت: «پروردگار!زندان(با آن همه مشکلات و رنجهایش)نزد من،محبوبتر است از آنچه‏اینها مرا به آن مى‏خوانند.اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانى،قلب من متمایل به آنهاخواهد شد و از جاهلان خواهم بود، قال رب السجن احب الى مما یدعوننى الیه و الاتصرف عنى کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین » (11)

از تعبیرات آیه روشن مى‏شود که زنان آن مجلس نیز با همسر عزیز مصر هم صدا شدند و حضرت یوسف علیه السلام را به تسلیم در برابر آن زن دعوت مى‏کردند و هر کدام به‏نوعى او را به اجابت دعوت همسر عزیز مصر فرا مى‏خواندند.یکى مى‏گفت:اى جوان!

مگر جمال دل آرا و خیره کننده همسر عزیز مصر را نمى‏بینى؟مگر از عشق و زیبایى اولذت نمى‏برى؟!

دیگرى مى‏گفت:اگر زیبایى خیره کننده او در قلب تو اثر نمى‏گذارد،ولى فراموش‏مکن که او همسر عزیز مصر است،اگر قلب او را به دست آورى،هر چه از مال و مقام‏بخواهى،در اختیار تو قرار خواهد داد.

سومى به او هشدار مى‏داد که اگر جمال و زیبایى و یا مال و مقام او براى تو اهمیت وارزش ندارد،ولى بدان که اگر آن زن،خشمگین شود،به یک موجود خطرناک‏انتقامجو تبدیل خواهد شد،آنگاه تو را در قعر زندان خواهد انداخت و تو در آنجا براى‏همیشه فراموش خواهى شد.

چون آخرین راه،همان زندان وحشتناک بود،حضرت یوسف علیه السلام به درگاه خداوندعرضه داشت:«من براى اطاعت فرمان تو و حفظ پاکى و تقوا و پارسایى و عفت‏خویش، حاضرم روانه زندان وحشتناک گردم،اما آلوده خواست‏شوم آنها نشوم.

این تهدید جدى بود و عملى هم شد.حضرت یوسف علیه السلام به زندان افتاد،ولى روح‏بلندش از محیط ننگین و آلوده کاخ عزیز مصر رهایى یافت.در ادامه همین آیات آمده‏است که خداوند،این زندان وحشتناک را نردبان ترقى حضرت یوسف علیه السلام قرار داد.

سرانجام به خواست‏خداوند،او بر تخت قدرت عزیز مصر تکیه زد و با حفظ آبرو وتقوا،به همه چیز رسید،در حالى که همه آلودگان رسوا شده و کنار رفتند.این پاداشى‏بود که خداوند در دنیا به این سلاله نیکان و پاکان عنایت کرد.

قرآن کریم در ادامه مى‏فرماید:«پروردگار او،دعاى خالصانه‏اش را اجابت کرد و مکر ونقشه‏هاى شوم آنها را از او برگردانید،زیرا او شنوا و داناست، فاستجاب له ربه فصرف عنه‏کیدهن انه هو السمیع العلیم » (12)

عفت، صفت‏بارز یک مؤمن

در پنجمین آیه مورد بحث،سخن از صفات برجسته مؤمنان است.قرآن درعبارت‏هاى کوتاه و بسیار پرمعنى،ضمن بیان بخش مهمى از صفات مؤمنان،پاکدامنى وعفت را یکى از خصلت‏هاى برجسته آنها دانسته و مى‏گوید:«آنها کسانى هستند که دامان‏خود را(از آلودگى به بى عفتى)حفظ مى‏کنند و تنها آمیزش جنسى با همسران و کنیزانشان‏دارند که در بهره‏گیرى از آنان،ملامت نمى‏شوند و کسانى که غیر از این راهى را طلب کنند،تجاوزگرند، و الذین هم لفروجهم حافظون-الا على ازواجهم او ما ملکت ایمانهم فانهم‏غیر ملومین-فمن ابتغى وراء ذلک فاولئک هم العادون » (13)

جالب این که،قرآن در بیان صفات برجسته مؤمنان،عفت را بعد از نماز و زکات وپرهیز از لغو مطرح کرده و حتى آن را بر مساله امانت و پایبندى به عهد و پیمان نیز مقدم‏داشته است.

عفت، کلید نجات

در آخرین آیه مورد بحث،قرآن بیان مى‏کند که خداوند،ده گروه از مردان و زنان‏برجسته را مورد مغفرت و اجر عظیم قرار مى‏دهد که نهمین آنها مردان و زنانى است که‏دامان خود را از آلودگى به بى‏عفتى،نگه داشته و پاکدامن و عفیفند.

در بیان اوصاف دهمین گروه،اشاره مى‏کند که آنها بسیار یاد خدا مى‏کنند و بعیدنیست که بیان این مطلب،دلیل رابطه نزدیکى میان عفت و یاد خدا بودن،باشد که نتیجه‏همه اینها، آمرزش الهى و اجر عظیمى است که عظمتش را تنها خودش مى‏داند.

در جاى دیگر اشاره شده است که روزه نیز یکى از راه‏هاى مهار طغیان‏«شهوت جنسى‏»است، بنابراین میان عفت و روزه،رابطه مستقیم وجود دارد.

پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله مى‏فرماید:«یا معشر الشباب ان استطاع منکم الباءة فلیتزوج فانه اغض‏للبصر و احصن للفرج و من لم یستطع فعلیه بالصوم (14) ،اى گروه جوانان!کسى که از شماتوانایى بر ازدواج داشته باشد،ازدواج کند،زیرا ازدواج سبب مى‏شود که از نوامیس مردم چشم فرو بندد و دامان خویش را از آلودگى به بى عفتى حفظ کند و کسى که توانایى بر ازدواج ندارد،روزه بگیرد.»

عفت در روایات اسلامى

در منابع حدیثى،اهمیت فوق العاده‏اى به‏«عفت‏»داده شده است که به بعضى از آنهااشاره مى‏کنیم:

1-امام امیر المؤمنین علیه السلام،عفت را برترین عبادت شمرده است:«افضل العبادة‏العفاف (15) »تعبیر به عفت در این جا،ممکن است‏به معنى وسیع آن استعمال شده و یاممکن است در مقابل شکم پرستى و شهوت جنسى به کار رفته باشد.

2-امام باقر علیه السلام مى‏فرمایند:«ما عبد الله بشى‏ء افضل من عفة بطن و فرج، هیچ‏عبادتى در پیشگاه خداوند،برتر از عفت در برابر شکم و مسایل جنسى نیست‏» (16)

3-در روایت دیگرى از آن حضرت-که تفسیرى بر روایت‏سابق است-آمده است‏که مردى خدمت امام علیه السلام عرض کرد:اعمال و طاعات من ضعیف و روزه‏ام کم است،ولى امیدوارم که هرگز مال حرامى نخورده‏ام.امام علیه السلام در پاسخ فرمود:«اى الاجتهادافضل من عفة بطن و فرج،کدام تلاش در راه اطاعت‏خدا،برتر از عفت در مقابل شکم ومسایل جنسى است.» (17)

4-امام على بن ابیطالب علیه السلام در این رابطه مى‏فرمایند:«اذا اراد الله بعبد خیرا اعف‏بطنه و فرجه،هنگامى که خداوند خیر و خوبى براى بنده‏اش بخواهد،به او توفیق مى‏دهدکه در برابر شکم و شهوت پرستى عفت پیدا کند.» (18)

5-در حدیث دیگرى که مفضل از امام صادق علیه السلام،در توصیف شیعیان واقعى نقل‏شده، آن حضرت چنین مى‏فرمایند:«انما شیعة جعفر من عف بطنه و فرجه و اشتد جهاده‏و عمله لخالقه و رجاء ثوابه و خاف عقابه فاذا رایت اولئک فاولئک شیعة جعفر،پیروان‏حقیقى جعفر بن محمد،کسانى هستند که در برابر شکم پرستى و بى بند و بارى جنسى،عفت و(در راه بندگى خدا)تلاش و کوشش فراوان دارند،به ثواب او امیدوارند و از عقاب او بیمناک.

(به همین دلیل،پیوسته،در راه حق حرکت مى‏کنند.هرگاه کسى را با این صفات ببینى، آنهاپیروان و شیعیان جعفر بن محمد علیه السلام مى‏باشند.» (19)

6-امیر مؤمنان على علیه السلام مى‏فرمایند:«قدر الرجل على قدر همته،و صدقه على قدرمروته،و شجاعته على قدر انفته و عفته على قدر غیرته،ارزش هر کس به اندازه همت اوو صداقت هر کس به اندازه شخصیت او و شجاعت هر کس به اندازه زهد و بى اعتنایى او به‏ارزشهاى مادى و عفت هر کس به اندازه غیرت اوست.» (20)

بدیهى است،افراد غیرتمند راضى نمى‏شوند که کسى نگاه آلوده به نوامیس آنها کند،به همین دلیل،نسبت‏به نوامیس دیگران نیز حساسند و متعرض آنها نمى‏شوند.

7-این بحث را با حدیثى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله پایان مى‏دهیم،آن حضرت صلى الله علیه و اله در این‏روایت ضمن بیان این که:«سه چیز است که بر امتم از آن سه بیمناکم‏»سومین آنها را«شهوة البطن و الفرج،شکم پرستى و شهوت پرستى جنسى‏» (21) مى‏دانند.

نتیجه

آنچه از آیات و روایات فوق حاصل مى‏شود،این است که:اسلام اهتمام فوق العاده‏به مساله پرهیزکارى در برابر شهوت شکم و بى بند و بارى جنسى دارد تا جایى که آن رانشانه شخصیت،غیرت،ایمان و پیروى از مکتب اهلبیت علیهم السلام معرفى مى‏کند.تاریخ نیزسرچشمه بسیارى از گرفتارى‏هاى انسان را از همین دو امر(شهوت شکم وشهوت جنسى) مى‏داند،زیرا شهوت شکم،به انسان اجازه تفکر مشروع را نمى‏دهد تابه وسیله آن،حقوق انسان‏ها را رعایت کند و در مسیر عدالت گام بردارد.به همین علت،انسان را به ارتکاب انواع گناهان وا مى‏دارد.

علاوه بر اینها،شهوت شکم،سرچشمه بسیارى از بیمارى‏هاى جسمانى و اخلاقى‏است تا آنجا که گاهى،شکم به بت‏خطرناکى مبدل شده و انسان را به پرستش و اطاعت‏خویش در همه زمینه‏ها وادار مى‏سازد.

پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله نیز،در این رابطه،درباره مردم آخر الزمان فرموده است‏«یاتى على‏الناس زمان بطونهم الهتهم و نسائهم قبلتهم و دنانیرهم دینهم،و شرفهم متاعهم،لا یبغى‏من الایمان الا اسمه و لا من الاسلام الا رسمه و لا من القرآن الا درسه،مساجدهم‏معمورة من البناء و قلوبهم خراب على الهدى،زمانى بر مردم فرا مى‏رسد که شکم‏هاى آنهابت‏هاى آنهاست و زن‏هاى آنها قبله آنهاست و دینارهایشان دینشان و شرفشان متاعشان‏است،در آن زمان از ایمان جز نامى و از اسلام جز رسمى و از قرآن،جز درسى باقى نمى‏ماند،مساجدشان از نظر ساختمان آباد و دل‏هایشان از نظر هدایت‏خراب است...»

در ذیل این حدیث آمده است:«خداوند در چنان شرایطى،آنان را به چهار بلا مبتلامى‏کند، جور سلطان و قحطى زمان و ظلم والیان و حاکمان (22) »

فرق میان ظلم و جور(که در بسیارى از روایات در برابر هم قرار گرفته‏اند)ممکن‏است از این جهت‏باشد که واژه جور،در اصل به معنى انحراف از مسیر حق است،بنابراین جور سلطان به انحرافات صاحبان سلطه و فرمانروایان اطلاق مى‏شود،در حالى که‏ظلم به معنى بى‏عدالتى است.

در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است:«ایاک و ادمان الشبع فانه یهیج‏الاسقام و یثیر العلل،از پرخورى بپرهیز که انواع بیمارى‏ها را تحریک کرده،و سرچشمه‏مرض‏هاست.» (23)

پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله نیز فرموده است:«هر کس از شر شکم و زبان و آلت جنسى خود در امان‏بماند،از همه بدى‏ها محفوظ مانده است.» (24)

راه‏هاى پیشگیرى از بى عفتى

براى کنترل شهوات-مخصوصا شهوت جنسى و شهوت شکم-راه‏هاى بسیارى‏وجود دارد که بخشى جنبه کلى و عمومى دارد،یعنى،در تمام مفاسد اخلاقى سارى و جارى است،مانند:پاک بودن محیط،نقش معاشران و دوستان،تربیت‏خانوادگى،علم وآگاهى به پیامدهاى رذایل اخلاقى،مسایل فرهنگى و مانند آن.

این بحث را به صورت گسترده و کامل در جلد اول تحت عنوان آمادگى‏هاى لازم‏براى پرورش فضایل اخلاقى مطرح کردیم.

بخش دیگر،جنبه خصوصى دارد،یعنى،مربوط به‏«عفت‏»در مسایل جنسى و سایرخواست‏هاى نفسانى است که امور زیر را مى‏توان به عنوان عمده‏ترین راه کنترل در این‏خصوص ذکر کرد:

1- حجاب و ترک خودآرایى در انظار عموم

بى‏شک،یکى از امورى که به شهوت جنسى دامن مى‏زند،«برهنگى و خودآرایى زنان‏و مردان‏»براى یکدیگر است که تاثیر آن،به خصوص در میان جوانان مجرد،قابل انکارنیست،به گونه‏اى که مى‏توان گفت:آلودگى به بى عفتى رابطه مستقیمى با بى‏حجابى،برهنگى و خودآرایى در انظار عموم دارد،حتى طبق بعضى از آمارهاى مستند،هر قدراین مساله تشدید شود،به همان نسبت آلودگى به بى عفتى بیشتر مى‏شود،مثلا،درتابستان که به خاطر گرمى هوا،برهنگى زنان بیشتر مى‏شود،به همان نسبت مزاحمت‏هاى‏جنسى افزایش مى‏یابد و به عکس،در زمستان که زنان،پوشش بیشتر دارند،این گونه‏مزاحمت‏ها کمتر مى‏شود.

به همین دلیل،دستور حجاب یکى از مؤکدترین دستورهاى اسلام است.قرآن مجیددر آیات متعددى از جمله:آیات 31 و 60 سوره نور و آیات 33 و 53 و 59احزاب،بر مساله حجاب تاکید کرده است که گاهى زنان با ایمان را مخاطب قرار مى‏دهدو گاهى همسران پیامبر صلى الله علیه و اله را و گاهى نیز با استثنا کردن زنان پیر و از کار افتاده،تکلیف‏بقیه را روشن مى‏سازد، به این ترتیب با عبارات مختلف،اهمیت این وظیفه اسلامى رابازگو مى‏کند.

بدیهى است که برداشتن حجاب،مقدمه برهنگى،آزادى جنسى و بى بند و بارى‏است که مشکلات و مفاسد ناشى از آن،در عصر و زمان ما بر کسى پوشیده نیست.

بى‏حجابى سبب مى‏شود که گروهى از زنان،در یک مسابقه بى‏پایان،در نشان دادن‏اندام خود و تحریک مردان هوسباز شرکت کنند.این امر در عصر و زمان ما که به خاطر گرفتارى‏هاى تحصیلى و اقتصادى سن ازدواج بالا رفته و قشر عظیمى از جامعه راجوانان مجرد تشکیل مى‏دهد،آثار بسیار زیانبارى دارد.

بى‏حجابى،علاوه بر این که از نظر اخلاقى سبب نا امنى خانواده‏ها و بروز جنایات‏مى‏شود، ضمنا سبب ایجاد هیجان‏هاى مستمر عصبى و حتى بیمارى‏هاى روانى نیزمى‏گردد که ثمره آن سستى پیوند خانواده‏ها و کاهش ارزش شخصیت زن در جامعه‏است.

2- عدم اختلاط زن و مرد

بى‏شک در جامعه مخصوصا در جامعه فعلى نمى‏توان زندگى زن و مرد نامحرم را به‏طور کامل از هم جدا کرد،ولى در مواردى که ضرورتى نداشته باشد،چنان که ازاختلاط پرهیز شود،به یقین،اصول عفت و پارسایى،بهتر حفظ خواهد شد،دلیل آن‏هم مفاسد بسیار وحشتناک و شرم آورى است که از اختلاط پسران و دختران درکشورهاى غربى دیده مى‏شود.

3- مطبوعات و رسانه‏هاى تصویرى

مطبوعات و رسانه‏هاى تصویرى نقش بسیار مؤثرى در تحریک مسایل جنسى،مخصوصا در میان قشر جوان دارد.افراد سودجو و گروه‏هایى که از این راه به‏درآمدهاى هنگفت نامشروعى مى‏رسند،دست‏به انتشار مفتضح‏ترین فیلم‏ها،عکس‏ها،رمان‏ها و داستان‏هاى عشقى کثیف مى‏زنند و در شرایطى که امواج رسانه‏ها به آسانى ازیک گوشه جهان به گوشه دیگر منتقل مى‏شود،کنترل آنها کار آسانى نیست،ولى به هرحال اگر این امر به طور کامل،امکان‏پذیر نباشد،به طور ناقص امکان پذیر است که غفلت‏از آن،موجب گرفتارى‏هاى فراوان اخلاقى و اجتماعى است.

با نهایت تاسف،گروهى از نویسندگان و ارباب علم و دانش نیز در این مساله به‏موضع انفعالى روى آورده‏اند و به خاطر این که شرایط زمان،اجازه مخالفت‏با این اموررا نمى‏دهد و یا خالفت‏با آنها،ما را از نسل جوان جدا مى‏سازد،یا در اذهان مردم‏متمدن،به عقب افتادگى متهم مى‏شویم،به همین دلیل،دست روى دست گذاشته ومایوسانه به امواج خطرناکى که جوامع اسلامى را در برگرفته،نگاه مى‏کنند.

پى‏نوشتها:

1- بقره/ 273.

2- همان

3- همان.

4- همان.

5- عرب به سکوى بزرگ کنار مسجد«صفه‏»مى‏گوید که علت نام گذارى این عده به اصحاب صفه نیزهمین است.

6- یوسف/ 23.

7- یوسف/ 24.

8- ص/ 82 و83.

9- تفسیر کبیر فخر رازى،ج 18،ص‏117.

10- یوسف/ 32.

11- یوسف/ 33.

12-یوسف/34.

13- مؤمنون/ 5 تا7.

14- تفسیر مراغى،ج 22،ص 10.

15- اصول کافى،ج 2،ص‏79.

16- همان.

17- همان.

18- غرر الحکم،شماره 4114.

19- وسایل الشیعه،ج 11،ص‏199.

20- نهج البلاغه،کلمات قصار،کلمه‏47.

21- اصول کافى،ج 2،ص‏79.

22- بحار الانوار،ج 22،ص‏453.

23- شرح غرر الحکم،حدیث 2681،جمله 1،ص 300.

24- معراج السعادة،ص 310.


پنج شنبه 85 دی 7 , ساعت 9:0 عصر

فصل پنجم

حب دنیا

اشاره

یکى از ریشه‏هاى «حرص‏» که به عواقب دردناک آن در بحث گذشته اشاره شد، دلباختگى و دلدادگى در برابر زرق و برق دنیاست.

هنگامى که آتش سوزان این عشق در درون جان انسان زبانه مى‏کشد او را به سوى حرص و ولع نسبت‏به مواهب دنیاى مادى مى‏کشاند، مانند: سایر عشاق بى‏قرار که فارغ از هرگونه فکر منطقى پیوسته دست و پا مى‏زنند و روز به روز خود را در این لجنزار آلوده‏تر مى‏سازند.

به همین دلیل قرآن مجید براى خشکانیدن ریشه حرص و ولع به سراغ حب دنیاى افراطى و یا به تعبیر دیگر «دنیاپرستى‏» مى‏رود و با تعبیرات گوناگون قدر و قیمت مواهب دنیا را در نظرها مى‏شکند تا عاشقان بى‏قرار دنیا به خود آیند و حریصانه به دنبال آن نشتابند و همه ارزشها را به خاطر وصول به آن زیر پا نگذارند.

با این اشاره به قرآن مجید بازمى‏گردیم و تعبیرات دقیق و حساب شده قرآن را در این زمینه بررسى مى‏کنیم.

1- قرآن در موارد متعددى زندگى دنیا را نوعى بازیچه کودکانه و سهو و سرگرمى مى‏شمرد، مى‏فرماید:

«و ما الحیاة الدنیا الا لعب و لهو...; زندگى دنیا چیزى جز بازى و سرگرمى نیست.» (1)

در جاى دیگر مى‏فرماید: «اعلموا انما الحیاة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فى الاموال و الاولاد...; بدانید زندگى دنیا فقط بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و فخرفروشى در میان شما و افزون‏طلبى در اموال و فرزندان است.» (2)

در حقیقت دنیاپرستان را به کودکانى تشبیه مى‏کند که از همه چیز غافل و بى‏خبرند و تنها به سرگرمى و بازى مشغولند و حتى خطراتى را که در یک قدمى آنها وجود دارد نمى‏بینند!

بعضى از مفسران زندگى انسان را به پنج دوران(از کودکى تا چهل سالگى) تقسیم کرده‏اند و براى هر دورانى مدت هشت‏سال قائلند و مى‏گویند: هشت‏سال به بازى مشغول است، شت‏سال به لهو و سرگرمى‏ها، هشت‏سال در بحبوحه جوانى به سراغ زینت و زیبایى مى‏رود، هشت‏سال به تفاخر و فخرفروشى مى‏پردازد و بالاخره در هشت‏سال آخر به دنبال تکاثر و افزون‏طلبى در اموال و نیروها مى‏رود و در اینجا شخصیت انسان تثبیت مى‏شود و این حالت تا آخر عمر ممکن است‏باقى بماند و در نتیجه مجالى براى دنیاپرستان جهت اندیشیدن به حیات معنوى در ارزشهاى جاودانى باقى نماند.

2- در آیات دیگرى زندگى دنیا سرمایه «فریب و غرور» شمرده شده است، مى‏فرماید: «...و ما الحیاة الدنیا الا متاع الغرور; زندگى دنیا چیزى جز سرمایه فریب نیست!» (3)

در جاى دیگر مى‏فرماید: «...فلاتغرنکم الحیاة الدنیا و لایغرنکم بالله الغرور; پس مبادا زندگى دنیا شما را بفریبد و مبادا(شیطان) فریبکار شما را به(کرم) خدا مغرور سازد و فریب دهد!» (4)

این تعبیرات نشان مى‏دهد که زرق و برق دنیاى فریبنده یکى از موانع مهم بر سر راه تکامل معنوى انسان است که تا این مانع را پشت‏سر ننهد راه به جایى نمى‏برد.

زندگى دنیا همچون سرابى است که تشنه‏کامان را در بیابان سوزان تعلقات مادى به سوى خود فرامى‏خواند، اما هنگامى که نزد آن مى‏آیند چیزى که عطش را فرونشاند پیدا نیست، بلکه دویدن در این بیابان سوزان آنها را تشنه‏تر مى‏کند، باز سراب را در فاصله دیگرى جلو خود مى‏بینند و به گمان اینکه آنجا آب است‏به سوى آن مى‏شتابند و باز هم تشنه‏تر و تشنه‏تر مى‏شوند تا هلاک گردند.

بسیارند کسانى که سالها به سوى دنیا دویده‏اند، هنگامى که به آن رسیده‏اند صریحا اعلام مى‏کنند نه تنها گمشده خود را(یعنى آرامش و آسایش) پیدا نکرده‏اند، بلکه «شهد» آن را با «شرنگ‏» و «گل‏» آن را با «خار» همراه دیده‏اند، غالبا به جاى آرامش، نگرانى‏ها و اضطراب‏هاى آنها براى حفظ آنچه دارند چندین برابر شده است!

3- گروه دیگرى از آیات از این حقیقت پرده برمى‏دارد که مجذوب شدن به زرق و برق دنیا انسان را از آخرت غافل مى‏کند; یعنى شغل شاغل و هم واحد آنها مى‏شود و تمام توجه آنان را به سوى خود جلب مى‏کند.

مى‏فرماید: «یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون; آنها تنها ظاهرى از زندگى دنیا را مى‏دانند و از آخرت غافلند!» (5)

آنها حتى زندگى دنیا را نشناخته‏اند و به جاى اینکه آن را مزرعه آخرت و قنطره و گذرگاهى براى نیل به مقامات معنوى و میدانى براى ورزیدگى و تمرین جهت‏به دست آوردن فضایل اخلاقى بشناسند آن را به عنوان هدف نهایى و مطلوب حقیقى و معبود واقعى خود شناخته‏اند و طبیعى است که چنین افرادى از آخرت غافل مى‏شوند.

در جاى دیگر مى‏فرماید: «ارضیتم بالحیاة الدنیا من الآخرة; آیا به زندگى دنیا به جاى آخرت راضى شده‏اید؟!» سپس مى‏افزاید: «فما متاع الحیاة الدنیا فى الآخرة الا قلیل; با اینکه متاع زندگى دنیا در برابر آخرت چیز اندکى بیش نیست.» (6)

آرى افراد کم ظرفیت و هوسباز، چنان دنیاى کوچک و ناپایدار در نظرشان بزرگ جلوه مى‏کند که حیات جاویدان و ابدى را که مملو از مواهب الهى است‏به فراموشى مى‏سپارند.

4- در بخش دیگرى از آیات، دنیا به عنوان «عرض‏»(بر وزن غرض) به معنى موجود بى ثبات و زوال پذیر تعبیر شده است، از جمله مى‏فرماید: «...تبتغون عرض الحیوة الدنیا فعند الله مغانم کثیرة...; شما سرمایه زوال‏پذیر دنیا را طلب مى‏کنید در حالى که نزد خداوند غنیمت‏هاى فراوانى براى شما(در سراى آخرت) است‏». (7)

در جاى دیگر خطاب به اصحاب پیامبر اسلام(ص) مى‏فرماید: «شما متاع ناپایدار دنیا را مى‏خواهید ولى خداوند سراى دیگر را براى شما مى‏خواهد»، (...یریدون عرض الدنیا و الله یرید الآخرة...) (8)

در آیات دیگرى نیز همین گونه تعبیر دیده مى‏شود که نشان مى‏دهد گروهى از مسلمانان یا غیر مسلمین به خاطر حرص در جمع آورى متاع زوال‏پذیر و ناپایدار دنیا از پرداختن به مواهب پایدار الهى در سراى دیگر و ارزشهاى والاى انسانى و مقام قرب به خدا باز مى‏مانند. آرى نعمت‏حقیقى زوال ناپذیر نزد اوست و باقى همه «عرض‏» و «عارضى‏» و زوال پذیر است.

این تعبیر هشدارى است‏به همه دنیاپرستان که مراقب باشند سرمایه‏هاى عظیم انسانى خود را فداى امور زوال‏پذیر نکنند.

5- در بخش دیگرى از آیات، از مواهب مادى دنیا تعبیر به زینة الحیاة الدنیا شده است. (9)

تعبیراتى مشابه آن در آیات دیگر نیز آمده است، مانند: «من کان یرید الحیاة الدنیا و زینتها نوف الیهم اعمالهم فیها و هم فیها لایبخسون; کسانى که زندگى دنیا و زینت آن را بخواهند، (نتیجه) اعمالشان را در همین دنیا به طور کامل به آنها مى‏دهیم و چیزى از آنها کم و کاست نخواهد شد(ولى در آخرت بهره‏اى نخواهند داشت)». (10)

در جاى دیگر خطاب به زنان پیامبر(ص) مى‏فرماید: «یا ایها النبى قل لازواجک ان کنتن تردن الحیاة الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا; اى پیامبر! به همسرانت‏بگو: اگر شما زندگى دنیا و زرق و برق آن را مى‏خواهید بیایید با هدیه‏اى شما را بهره‏مند سازم و به طرز نیکویى رها سازم!(تا بتوانید به مقصد خود برسید)». (11)

این تعبیرات به خوبى نشان مى‏دهد که این زرق و برق‏ها تنها زیور و زینتى است‏براى حیات دنیاى مادى. بدیهى است هرگز در مورد امور حیاتى و سرنوشت‏ساز تعبیر به زینت نمى‏شود آن هم زینت «حیات دنیا» که به معنى زندگى پست است.

شایان توجه اینکه: حتى زینت‏بودن آن هم در آیات دیگر زیر سؤال رفته است و تعبیر به «زین‏» شده که نشان مى‏دهد یک زینت مصنوعى و خیالى و پندارى است، نه یک زینت واقعى و حقیقى.

مثلا در سوره بقره آیه 212 مى‏خوانیم: «زین للذین کفروا الحیاة الدنیا...; زندگى دنیا براى کافران زینت داده شده است‏»!

و در سوره آل عمران آیه 14 مى‏فرماید: «زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطرة من الذهب و الفضة...; محبت امور مادى از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و... در نظر مردم زینت داده شده است‏»!

این تعبیرات و تعبیرات مشابه آن نشان مى‏دهد که حتى زینت‏بودن این امور جنبه پندارى و خیالى دارد و گرفتاران آنها در واقع گرفتار خیال و پندار خویشند.

در اینجا سؤال مهمى مطرح است: چرا خداوند این امور را در نظرها زینت داده؟! به یقین براى آزمایش انسانها و تربیت و پرورش آنهاست; زیرا هنگامى که از این اشیاى زینتى جالب و دلربا که غالبا با گناه و حرام آلوده است‏به خاطر خدا رها مى‏کند، نهال ایمان و تقوا در وجود آنها بارور مى‏شود وگرنه صرف نظر کردن از اشیاى غیر جالب افتخارى محسوب نمى‏شود.

به تعبیر دقیق‏تر تمایلات افسار گسیخته درونى و هوا و هوس‏هاى سرکش، امور مادى و گناه آلود را در نظر انسان جلوه مى‏دهد، بنابراین زینت‏بودنش از درون انسان مى‏جوشد و اگر به خدا نسبت داده شده است‏به خاطر آن است که خداوند چنین اثرى را در آن تمایلات و هوس‏هاى سرکش آفریده و اگر در بعضى از آیات به شیطان نسبت داده شده، مانند «...و زین لهم الشیطان اعمالهم...; شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داد» (12) نیز به خاطر همین است که این تزیین از یک نظر کار خداست چرا که اثر هر چیزى از اوست و از نظر دیگر کار هوس‏هاى درونى است و از دیدگاه سوم کار شیطان است(دقت کنید).

به هر حال از مجموعه آیات بالا به دست مى‏آید که حب دنیا هرگاه به صورت افراطى در آید انسان را به بیگانگى از خدا مى‏کشاند.

دنیاپرستى در احادیث اسلامى

نکوهش از دنیاپرستى در روایات اسلامى مخصوصا در سخنان پیامبر اکرم(ص) و خطبه‏هاى نهج البلاغه به صورت بسیار وسیعى دیده مى‏شود، از جمله:

1- در حدیثى از رسول خدا(ص) در پاسخ این سؤال که چرا «دنیا»، «دنیا» نامیده شده؟(توجه داشته باشید که دنیا از ماده دنى به معنى پایین و پست است) فرمود: لان الدنیا دنیة خلقت من دون الآخرة...; به خاطر این است که دنیا پست است و پیش از آخرت آفریده شده‏». (13)

2- در حدیث دیگرى از همان حضرت نقل شده که فرمود: «اکبر الکبائر حب الدنیا; بزرگترین گناهان، دنیاپرستى است‏»! (14)

3- همین معنى از امیرمؤمنان على(ع) نیز آمده است که فرمود: «حب الدنیا راس الفتن و اصل المحن; دنیاپرستى سرآغاز فتنه‏ها و ریشه همه محنتها و رنج‏هاست‏»! (15)

4- در حدیث دیگرى از همان امام(ع) مى‏خوانیم: «ان الدنیا لمفسدة الدین و مسلبة الیقین; دنیاپرستى دین انسان را بر باد مى‏دهد و ایمان و یقین او را مى‏گیرد». (16)

5- در حدیث دیگرى از امام صادق(ع) آمده است که فرمود: «ان اول ما عصى الله به ست: حب الدنیا و حب الرئاسة و حب الطعام و حب النساء و حب النوم و حب الراحة;

نخستین چیزى که با آن عصیان و نافرمانى خدا شد شش چیز بود: دنیاپرستى، حب ریاست، علاقه به غذا(شکم‏پرستى)، محبت(افراطى) زنان، پرخوابى و علاقه به راحتى و تن‏پرورى‏». (17)

غالب این امور ششگانه یا تمام آنها در داستان عصیان و سرکشى شیطان و ترک اولاى آدم و گناه قابیل دیده مى‏شود لذا به عنوان اولین‏ها ذکر شده است.

6- در حدیث دیگرى مى‏خوانیم که از امام على بن الحسین(ع) پرسیدند: «اى الاعمال افضل عند الله عز و جل; کدام عمل در نز خداوند متعال افضل است‏» فرمود: «ما من عمل بعد معرفة الله جل و عز و معرفة رسوله افضل من بغض الدنیا و ان لذلک لشعبا کثیرة و للمعاصى شعبا; هیچ عملى بعد از شناخت پروردگار متعال و شناخت پیامبر او(ص) برتر از دشمنى با دنیا(و ترک دنیاپرستى) نیست و این شاخه‏هاى فراوانى دارد و همان گونه که گناهان دیگر شاخه‏هاى بسیار دارد».

سپس امام(ع) به سرکشى و عصیان شیطان که از «تکبر» سرچشمه گرفت و «حرص‏» که سبب گناه و ترک اولاى آدم و حوا شد، و «حسد» که سرچشمه عصیان قابیل گشت تا آنجا که دست‏خود را به خون برادرش آلوده ساخت اشاره فرموده، مى‏افزاید: «فتشعب من ذلک حب النساء و حب الدنیا و حب الرئاسة و حب الراحة و حب الکلام و حب العلو و الثروة، فصرن سبع خصال، فاجتمعن کلهن فى «حب الدنیا»! فقال الانبیاء و العلماء بعد معرفة ذلک، حب الدنیا راس کل خطیئة; از اینجا شاخه‏هاى علاقه به زن، و محبت دنیا و محبت‏به ریاست و علاقه به راحتى و تن‏پرورى و محبت‏سخن گفتن(پرگویى) و محبت‏برترى‏جویى و مال و ثروت پیدا شد، و این هفت صفت همه در «حب دنیا» خلاصه مى‏شود و اینجاست که پیامبران و علما بعد از آگاهى بر این موضوع گفتند: محبت دنیا سرچشمه همه گناهان است‏»!

سپس براى اینکه تفاوت میان دنیاى ممدوح و مذموم را روشن سازد امام در پایان مى‏فرماید: «و الدنیا دنیائان: دنیا بلاغ و دنیا ملعونة; و دنیا دو گونه است: دنیایى که به حد کفاف است(و انسان را به آخرت و معنویت) مى‏رساند و دنیاى نفرین شده(که انسان را از خدا دور مى‏کند)»! (18)

7- در حدیث دیگرى از امام على بن ابیطالب(ع) مى‏خوانیم، فرمود: «ارفض الدنیا فان حب الدنیا یعمى و یصم و یبکم و یذل الرقاب; دنیاپرستى را ترک کن چرا که حب دنیا چشم را کور و گوش را کر و زبان را لال مى‏کند و گردنها را به ذلت مى‏کشاند»! (19)

طبیعى است که وقتى عشق به چیزى در وجود انسان چیره مى‏شود، او را از روشن‏ترین واقعیت‏ها غافل مى‏کند، چشم دارد اما گویى نابیناست، گوش دارد اما گویى ناشنواست، زبان دارد ولى جز به آنچه به آن دل بسته است گردش نمى‏کند و براى رسیدن به این محبوب خود یعنى دنیا تن به هر ذلتى مى‏دهد.

8- باز در حدیثى که در مورد آثار منفى دنیاپرستى از امیرمؤمنان على(ع) نقل شده و در واقع فلسفه این حکم الهى در آن تبیین گردیده، مى‏خوانیم: «حب الدنیا یفسد العقل، و یصم القلب عن سماع الحکمة و یوجب الیم العقاب; دنیاپرستى خرد را فاسد مى‏کند و گوش قلب را از شنیدن سخنان حکمت آمیز ناشنوا مى‏سازد و سبب عذاب دردناک(در دنیا و آخرت) مى‏شود». (20)

9- در حدیث دیگرى در بیان آثار زیانبار دنیاپرستى از پیامبر اکرم(ص) چنین آمده است: «ان الدنیا مشغلة للقلوب و الابدان; دنیاپرستى هم فکر انسان را به خود مشغول مى‏دارد و هم بدنها را(نه آرامش فکر مى‏گذارد و نه آسودگى جسم)»! (21)

10- این سخن را با حدیث پرمعنى دیگرى از رسول خدا(ص) پایان مى‏دهیم، فرمود: «انه ما سکن حب الدنیا قلب عبد الا التاط بثلاث: شغل لاینفد عناوئه، و فقر لایدرک غناه، و امل لاینال منتهاه; دنیاپرستى در هیچ دلى ساکن نمى‏شود مگر اینکه او را به سه چیز آلوده مى‏کند، گرفتارى مستمرى را که هرگز خستگى آن پایان نمى‏گیرد و احساس فقر و بینوایى که هرگز به غنا نمى‏رسد و آرزوى درازى که هیچگاه پایان نمى‏گیرد»! (22)

دنیاى مطلوب و دنیاى مذموم

بارها گفته‏ایم حب دنیا در این بحث‏ها چیزى مساوى دنیاپرستى است نه بهره‏گیرى معقول از مواهب مادى در طریق وصول به معنویت که اگر چنین باشد حب دنیا نیست، بلکه حب آخرت است و به تعبیر دیگر بسیارى از برنامه‏هاى معنوى بدون امکانات مادى میسر نیست و در واقع امکانات مادى از قبیل مقدمه واجب است که انسان اگر آن را به نیت مقدمه واجب بجا آورد نه تنها عیبى ندارد بلکه مشمول ثواب الهى نیز مى‏شود.

به همین دلیل در آیات فراوانى از قرآن مجید تعبیرات مثبتى در باره مواهب دنیا دیده مى‏شود:

1- از جمله در آیه وصیت، از مال دنیا تعبیر به «خیر»(خیر مطلق) شده است، مى‏فرماید: «کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت اغ‏ن ترک خیرا الوصیة للوالدین و الاقربین بالمعروف...; بر شما نوشته شده: هنگامى که یکى از شما مرگش فرارسد، اگر «خیرى‏»(مالى و ثروتى) از خود به جاى گذارده براى پدر و مادر و نزدیکانش به طور شایسته وصیت کند!». (23)

2- در جاى دیگر از آن تعبیر به «برکات آسمان و زمین‏» نموده که درهاى آن به روى پرهیزکاران گشوده مى‏شود: «و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض...; اگر اهل شهر و آبادیها ایمان مى‏آوردند و تقوا پیشه مى‏کردند برکات آسمان و زمین را بر آنها مى‏گشودیم‏». (24)

3- در جاى دیگر از مال و ثروت تعبیر به «فضل الله‏» شده است، در سوره جمعه مى‏خوانیم: «فاذا قضیت الصلوة فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل الله...; هنگامى که نماز(جمعه) پایان گرفت(ممنوع بودن معامله پایان مى‏یابد و شما آزادید) در زمین پراکنده شوید و از فضل الهى بهره بگیرید». (25)

4- در جاى دیگر افزایش منابع مالى را به عنوان «پاداشى در برابر توبه از گناه و روى آوردن به سوى خدا» مى‏شمرد، چنانکه در داستان نوح(ع) مى‏خوانیم: «یرسل السماء علیکم مدرارا × و یمددکم باموال و بنین و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا; من به آنها(مشرکان) گفتم از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است - تا بارانهاى پر برکت آسمان را پى در پى بر شما فرستد - و شما را با اموال و فرزندان فراوان(نیروى مالى و انسانى) امداد و یارى کند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختیار شما قرار دهد». (26)

در جاى دیگر منابع مالى را وسیله قوام زندگى شمرده و تاکید مى‏کند آن را به دست افراد بى کفایت و نادان قرار ندهید و از آن به خوبى نگهدارى کنید: «و لاتؤتوا السفهاء اموالکم التى جعل الله لکم قیاما; اموال خود را که خداوند آن را وسیله قوام زندگى شما قرار داده به ست‏سفیهان نسپارید»! (27)

5- در جاى دیگر به مجاهدان راه خدا وعده غنایم جنگى مى‏دهد و آن را پاداش الهى مى‏شمرد، مى‏فرماید: «وعدکم الله مغانم کثیرة تاخذونها فعجل لکم هذه...; خداوند به شما غنایم فراوانى وعده داده بود که آنها را به دست مى‏آورید، این(موهبت) را در اختیار شما قرار داد». (28)

6- در بخش دیگر از آیات از نعمت‏هاى مادى دنیا تعبیر به «طیبات‏» شده است، در سوره اعراف آیه 32 مى‏خوانیم: «قل من حرم زینة الله التى اخرج لعباده و الطیبات من الرزق...; بگو چه کسى زینت‏هاى الهى را که براى بندگان خود آفریده و روزى‏هاى پاکیزه را حرام کرده است‏»؟!

در جاى دیگر مى‏فرماید: «و اذکروا اذ انتم قلیل مستضعفون فى الارض تخافون ان یتخطفکم الناس فآواکم و ایدکم بنصره و رزقکم من الطیبات لعلکم تشکرون; به خاطر بیاورید هنگامى را که شما گروهى اندک و ضعیف در روى زمین بودید، آنچنان که مى‏ترسیدید مردم شما را بربایند! ولى او شما را پناه داد و با یارى خود تقویت کرد و از روزى‏هاى پاکیزه(طیبات) بهره‏مند ساخت‏شاید شکر نعمتش را بجا آورید». (29)

از این تعبیرات پرمعنى و مانند آن که در قرآن وارد شده به خوبى استفاده مى‏شود که مواهب مادى دنیا در شرایط معقول، نه تنها نامطلوب و آلوده نیست‏بلکه پاک و پاکیزه و مایه پاکى و پاکیزگى انسانهاست!

7- در بعضى دیگر از آیات، تعبیراتى دیده مى‏شود که نشان مى‏دهد امکانات مادى علاوه بر اینکه فضل الهى است مى‏تواند سبب قرار گرفتن انسان در زمره صالحان شود، همان گونه که در آیه 75 توبه مى‏خوانیم: «و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنکونن من الصالحین; گروهى از آنها کسانى هستند که با خدا پیمان بسته‏اند که اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد قطعا صدقه خواهیم داد و از صالحان خواهیم بود»!

این آیه مخصوصا با توجه به شان نزولش که در باره یکى از انصار به نام ثعلبة بن حاطب نازل شد که از پیامبر(ص) درخواست کرد دعا کند خدا مال فراوانى به او دهد تا از آن در راه کمک به نیازمندان و رسیدن به مقام صالحان و شاکران بهره گیرد و پیامبر(ص) با روحیه‏اى که در او سراغ داشت‏براى او دعا نکرد و پس از اصرار دعا فرمود، به خوبى نشان مى‏دهد که امکانات مادى مى‏تواند وسیله‏اى براى سعادت و خوشبختى انسانها و وصول آنان به درجه صالحان و مقربان گردد.

از مجموع عناوین هفتگانه‏اى که در آیات بالا آمد به خوبى مى‏توان نتیجه گرفت که نعمت‏هاى مادى دنیا ذاتا مذموم و منفور و زشت و پلید نیستند، بلکه تابع چگونگى بهره‏گیرى از آنهاست که به آنها این شکل را مى‏دهد، اگر از آنها به طور صحیح بهره‏گیرى شود، چهره‏اى محبوب و مطلوب و زیبا و جالب و پاک و پاکیزه دارد، در غیر این صورت منفورند.

شاهد این سخن روایات متعددى است که در کتاب وسائل در باب «استحباب الاستعانة بالدنیا على الآخرة‏» (30) آمده است.

مرحوم شیخ حر عاملى در این باب یازده روایت نقل مى‏کند که همه آنها شاهد بر این است که مى‏توان از مواهب مادى براى سعادت جاویدان بهره گرفت، از جمله در حدیثى از رسول خدا نقل شده که فرمود: «نعم العون على تقوى الله الغنى; «بهترین کمک براى به دست آوردن تقواى الهى، غنا و بى‏نیازى است...». (31)

در حدیث دیگرى در همان باب از امام صادق(ع) مى‏خوانیم که فرمود: «غنا یحجزک عن الظلم خیر من فقر یحملک على الاثم; آن غنا و بى‏نیازى که تو را از ستم در باره دیگران بازدارد، بهتر از فقرى است که تو را وادار به گناه کند»!

و در حدیث دیگرى آمده است که یکى از یاران معروف امام صادق(ع) نقل مى‏کند که در حضور آن حضرت بود که مردى(از روى تاسف و تاثر) عرض کرد: «به خدا سوگند ما طالب دنیا هستیم و دوست داریم دنیا عائد ما شود»! امام فرمود: «تحب ان تصنع بها ماذا؟!; تو این دنیا را براى چه مى‏خواهى؟» عرض کرد: «اعود بها على نفسى و عیالى، و اصل بها، و اتصدق بها، و احج و اعتمر; مى‏خواهم به وسیله آن زندگى خود و خانواده‏ام(آبرومندانه) تامین کنم و با آن صله رحم بجا آوردم و براى خدا صدقه بدهم و حج و عمره بجا آورم.» امام فرمود: «لیس هذا طلب الدنیا هذا طلب الآخرة; این طلب دنیا نیست، این طلب آخرت است‏»! (32)

این سخن را با کلام امیرمؤمنان على(ع) در خطبه‏209 نهج البلاغه پایان مى‏بریم: هنگامى که امام با جمعى از یارانش براى عیادت «علاء بن زیاد حارثى‏» که از شخصیت‏هاى معروف بصره و از یاران على(ع) بود، وارد خانه او شد و خانه وسیع و گسترده او را دید، به او فرمود: «ما کنت تصنع بسعة هذه الدار فى الدنیا و انت الیها فى الآخرة کنت احوج; با این خانه چنین وسیعى در دنیا چه مى‏کنى؟(و براى چه مى‏خواهى؟) در حالى که در آخرت به آن نیازمندترى‏»!

سپس امام(ع) سخن انتقاد آمیزش را با این جمله تکمیل فرمود: «و بلى ان شئت‏بلغت‏بها الآخرة تقرى فیها الضیف، و تصل فیها الرحم، و تطلع منها الحقوق مطالعها، فاذا انت قد لغت‏بها الآخرة; آرى اگر بخواهى با همین خانه وسیع مى‏توانى به آخرت برسى(و سراى دیگرت را آباد کنى) از میهمانان در آن پذیرایى کنى و در آن صله رحم بجاى آورى و حقوق واجب آن را ادا کنى، با این حال به وسیله این خانه به آخرت رسیده‏اى‏»! (33)

نتیجه اینکه: هرگاه مواهب مادى دنیا ابزارى براى وصول به آخرت و کمک به نیازمندان و حمایت از ضعفا و ترویج و تحکیم پایه‏هاى حق و عدالت‏باشد، چیزى بهتر از آن نیست و اگر در مسیر گناه و حرص و جمع مال بدون ملاحظه حلال و حرام مصرف گردد چیزى بدتر از آن نیست، آرى این گونه دنیاپرستان مجموعه‏اى از صفات زشت و رذیله را در درون خود گردآورى مى‏کنند.

یکى از یاران معروف امام على بن موسى الرضا(ع) به نام محمد بن اسماعیل بن بزیع مى‏گوید: از آن حضرت شنیدم مى‏فرمود: «لایجتمع المال الا بخصال خمس ببخل شدید و امل طویل و حرص غالب و قطیعة الرحم و ایثار الدنیا على الآخرة; اموال دنیا در یک جا جمع نمى‏شود، مگر(به کمک) پنج چیز: بخل شدید، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب، قطع رحم و مقدم داشتن دنیا بر آخرت‏»! (34)

پى‏نوشتها:

1- انعام، 32.

2- حدید، 20.

3- آل‏عمران، 185.

4- لقمان،33.

5- روم،7.

6- توبه، 38.

7- نساء، 94.

8- انفال،67.

9- کهف،46 و 28.

10- هود، 15.

11- احزاب، 28.

12- نمل، 24.

13- بحارالانوار، جلد 54، صفحه‏356.

14- کنزالعمال، حدیث 6074(جلد3، صفحه 184).

15- غررالحکم، شماره 4870.

16- غررالحکم، شماره 3518.

17- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 60.

18- اصول کافى، جلد 2، صفحه 130، باب «حب الدنیا»، حدیث 11.

19- اصول کافى، جلد 2، صفحه‏136.

20- غررالحکم شرح فارسى، جلد3، صفحه‏397، شماره 4878.

21- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 81.

22- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 188.

23- بقره، 180.

24- اعراف،96.

25- جمعه، 10.

26- نوح، 12 تا 11.

27- نساء، 5.

28- فتح، 20.

29- انفال،26.

30- جلد 12، صفحه 18 تا16.

31- وسائل الشیعه، جلد 12، صفحه‏16.

32- وسائل الشیعه، جلد 12، صفحه‏19، باب استحباب جمع المال من حلال...، حدیث‏3.

33- نهج البلاغه، خطبه‏209.

34- وسائل الشیعه، جلد 12، صفحه‏19، حدیث 4.


سه شنبه 85 دی 5 , ساعت 9:0 عصر

فصل دوم

تواضع و فروتنى

اشاره

ناگفته پیداست که تواضع و فروتنى نقطه مقابل تکبر و فخرفروشى است و جدا سازى بحثهاى کامل این دو از یکدیگر مشکل یا غیر ممکن است و لذا هم در آیات و روایات اسلامى و هم در کلمات بزرگان اخلاق این دو به یکدیگر آمیخته شده است، نکوهش از یکى ملازم تمجید و ستایش از دیگرى است و ستایش از یکى همراه با نکوهش از دیگرى مى‏باشد، درست مثل اینکه بحثهاى مربوط به ستایش و تمجید از علم جداى از نکوهش از جهل نیست و نکوهش از جهل همراه ستایش علم است.

با این حال مفهوم این سخن آن نیست که ما بحثهاى مربوط به تواضع را نادیده گرفته و به آنچه در بحث زشتى تکبر و استکبار گفتیم بسنده کنیم. بخصوص اینکه نسبت‏بین تکبر و تواضع به اصطلاح نسبت میان ضدین است نه وجود و عدم. هم تکبر یک صفت وجودى است و هم تواضع و هر دو در مقابل یکدیگر قرار دارند، نه از قبیل وجود و عدم که سخن از یکى الزاما همراه با نفى دیگرى باشد.

در روایات اسلامى نیز به این معنى اشاره شده است از جمله از على(ع) مى‏خوانیم: «ضادوا الکبر بالتواضع; به وسیله تواضع با تکبر که ضد آن است مقابله کنید». (1)

با این اشاره به قرآن باز مى‏گردیم و آیات مربوط به مساله تواضع را گلچین کرده، مورد بررسى قرار مى‏دهیم(هر چند آیاتى که به کنایه یا به ملازمه به آن اشاره مى‏کند بیش از اینها است).

1- یایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتى الله بقوم یحبهم و یحبونه اذلة على المؤمنین اعزة على الکافرین... (سوره‏مائده،آیه‏54)

2- و عباد الرحمن الذین یمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجهلون قالوا سلاما (سوره‏فرقان،آیه‏63)

3- واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین (سوره‏شعراء،آیه‏215)

ترجمه

1- اى کسانى که ایمان آورده‏اید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد(به خدا زیانى نمى‏رساند;) خداوند به زودى جمعیتى را مى‏آورد که آنها را دوست دارد و آنان(نیز) او را دوست دارند; در برابر مؤمنان متواضع، در برابر کافران سرسخت و نیرومندند.

2- بندگان(خاص خداوند) رحمان، کسانى هستند که با آرامش و بى تکبر بر زمین راه مى‏روند; و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند(و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام مى‏گویند(و با بى اعتنایى و بزرگوارى مى‏گذرند).

3- (اى پیامبر) بال و پر خود را براى مؤمنانى که از تو پیروى مى‏کنند بگستر(و نسبت‏به آنها تواضع و مهربانى کن).

تفسیر و جمع‏بندى

در نخستین آیه مورد بحث‏سخن از گروهى از مؤمنان به میان آمده که مشمول فضل و عنایات الهى هستند هم خدا را دوست مى‏دارند و هم محبوب پروردگارند.

یکى از اوصاف بارز آنها این است که در برابر مؤمنان متواضعند: (اذلة على المؤمنین) و در برابر کافران نیرومند و قوى هستند (اعزة على الکافرین).

«اذلة‏» جمع «ذلول‏» و «ذلیل‏» از ماده «ذل‏» (بر وزن حر) در اصل به معنى نرمى و ملایمت و تسلیم است در حالى که «اعزة‏» جمع «عزیز» از ماده «عزة‏» به معنى شدت است، حیوانات رام را «ذلول‏» مى‏گویند چون ملایم و تسلیمند و «تذلیل‏» در آیه ذللت قطوفها تذلیلا اشاره به سهولت چیدن میوه‏هاى بهشتى است.

گاه ذلت در مواردى به کار مى‏رود که معنى منفى دارد و آن در جایى است که از سوى غیر به انسان تحمیل مى‏شود وگرنه در ماده این لغت مفهوم منفى ذاتا وجود ندارد(دقت کنید).

به هر حال آیه فوق دلیل روشنى بر اهمیت تواضع و عظمت مقام متواضعین است، تواضعى که از درون جان انسان برخیزد و براى احترام به مؤمنى از مؤمنان و بنده‏اى از بندگان خدا باشد.

در دومین آیه باز اشاره به اوصاف برجسته و فضائل اخلاقى گروهى از بندگان خاص خداست که در طى آیات سوره فرقان از آیه‏63 تا آیه 74 دوازده فضیلت‏بزرگ براى آنها ذکر شده است و جالب اینکه نخستین آنها همان صفت تواضع است، این نشان مى‏دهد همان گونه که «تکبر» خطرناک‏ترین رذائل است، تواضع مهمترین یا از مهمترین فضائل مى‏باشد، مى‏فرماید:

«بندگان خاص خداوند رحمان کسانى هستند که با آرامش و بى تکبر بر زمین راه مى‏روند» (و عباد الرحمن الذین یمشون على الارض هونا)

«هون‏» مصدر است و به معنى نرمى و آرامش و تواضع است و استعمال مصدر در معنى اسم فاعل در اینجا به خاطر تاکید است، یعنى آنها چنان آرام و متواضعند که گویى عین تواضع شده‏اند و به همین دلیل در ادامه آیه مى‏فرماید: «و اذا خاطبهم الجهلون قالوا سلاما; و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند(و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام مى‏گویند(و با بى اعتنایى و بزرگوارى مى‏گذرند)».

و در آیه بعد از آن سخن از تواضع آنها در برابر ذات پاک خداست مى‏فرماید: «والذین یبیتون لربهم سجدا و قیما; آنها کسانى هستند که شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قیام مى‏کنند(و به بندگى و عبادت مى‏پردازند)».

«راغب‏» در کتاب «مفردات‏» مى‏گوید: «هون‏» دو معنى دارد یکى از آنها خضوع و نرمشى است که از درون جان انسان بجوشد که این شایسته ستایش است(سپس به آیه مورد بحث اشاره مى‏کند) و در حدیث نبوى آمده است المؤمن هین لین. (2) دوم خضوع و تذللى است که از سوى دیگرى بر انسان تحمیل شود و او را خوار کند.

ناگفته پیداست که منظور از الذین یمشون على الارض هونا این نیست که فقط راه رفتن آنها متواضعانه است، بلکه منظور نفى هرگونه کبر و خودخواهى است که در تمام اعمال انسان و حتى در کیفیت راه رفتن که ساده‏ترین کار است آشکار مى‏شود، زیرا ملکات اخلاقى همیشه خود را در لا به لاى گفتار و حرکات انسان نشان مى‏دهند تا آنجا که در بسیارى از مواقع از چگونگى راه رفتن انسان مى‏توان به بسیارى از صفات اخلاقى او راه برد.

آرى عباد الرحمن (بندگان خاص خدا) نخستین نشانشان همان تواضع است، تواضعى که در تمام ذرات وجودشان نفوذ کرده و حتى در راه رفتن آنها آشکار است و اگر مى‏بینیم خداوند در آیه‏37 سوره اسراء به پیامبرش دستور مى‏دهد «و لاتمش فى الارض مرحا; روى زمین با تکبر راه مرو» منظور فقط راه رفتن نیست‏بلکه هدف، تواضع در همه کار است که نشانه بندگى و عبودیت‏خداست.

در سومین آیه روى سخن رابه پیامبر(ص) کرده،مى‏فرماید:«بال و پر خود را براى مؤمنانى که از تو پیروى مى‏کنند پایین بیاور و(تواضع و محبت کن); واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین‏»

«خفض‏» بر وزن «خشم‏» در اصل به معنى پایین آوردن است و «جناح‏» به معنى بال مى‏باشد. بنابراین «و اخفض جناح‏» کنایه از تواضع آمیخته با محبت است، همان‏گونه که پرندگان هرگاه مى‏خواهند به جوجه‏هاى خود اظهار محبت کنند بال و پر خود مى‏گسترانند و آنها را زیر بال و پر مى‏گیرند تا هم در برابر حوادث احتمالى مصون بمانند و هم از تشتت و پراکندگى حفظ شوند، پیامبر اسلام(ص) نیز مامور بود بدین گونه مؤمنان را زیر بال و پر خود بگیرد!

این تعبیر بسیار ظریف و پر معنى نکات مختلفى را در عبارت کوتاهى جمع کرده است.

جایى که پیامبر مامور به تواضع آمیخته با محبت در برابر مؤمنان باشد تکلیف افراد امت روشن است چرا که پیغمبر سرمشق و الگو و «اسوه‏» براى همه امت است.

شبیه همین تعبیر در آیه 88 سوره حجر نیز آمده است آنجا که مى‏فرماید: واخفض جناحک للمؤمنین که باز مخاطب در آن شخص پیامبر است و مامور مى‏شود براى مؤمنان «خفض جناح‏» و تواضع آمیخته با محبت داشته باشد.

شبیه این تعبیر با اندک تفاوتى در مورد فرزندان در مقابل پدران و مادران در سوره «اسراء» آمده، آنجا که مى‏فرماید: «واخفض لهما جناح الذل من الرحمة; بالهاى خود را در برابر آن دو(پدر و مادر) از محبت و لطف فرود آر(و تواضعى آمیخته با احترام و محبت در برابر آنان داشته باش)».

از مجموع آنچه در آیات فوق آمده به خوبى استفاده مى‏شود که قرآن مجید نه تنها تکبر و استکبار را مورد مذمت قرار داده، بلکه نقطه مقابل آن یعنى تواضع و فروتنى را با تعبیرات گوناگون مورد تمجید قرار داده است.

تواضع و فروتنى در روایات اسلامى

در منابع شیعه و اهل سنت احادیث فراوانى در مورد تواضع به چشم مى‏خورد که بعضى در باره اهمیت تواضع است و بعضى در باره علامت و آثار متواضعان و یا ثمره تواضع و حد و آداب آن مى‏باشد.

در اهمیت تواضع تعبیرات بسیار جالبى در روایات آمده:

1- در حدیثى از رسول خدا(ص) مى‏خوانیم: روزى فرمود: «مالى لاارى علیکم حلاوة العبادة؟ ! قالوا و ما حلاوة العبادة؟ قال التواضع!; چه مى‏شود که شیرینى عبادت ر در شما نمى‏بینم؟ عرض کردند: شیرینى عبادت چیست؟ فرمود: تواشع است!» (3)

ناگفته پیداست‏حقیقت عبادت نهایت‏خضوع در برابر پروردگار است. کسى که شیرینى خضوع و تواضع در برابر خدا را دریابد در برابر خلق خدا نیز متواضع است.

2- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان(ع) آمده است: «علیک بالتواضع فانه من اعظم العبادة; بر تو باد تواضع که از برترین عبادات است‏». (4)

3- از امام حسن عسکرى(ع) نقل شده است که فرمود: «التواضع نعمة لایحسد علیها; تواضع نعمتى است که سبب حسادت دیگران نمى‏شود». (5)

معمولا هر نعمتى نصیب انسان مى‏شود مزاحمت‏هاى حسودان افزوده مى‏گردد و گاه این حسادت چنان فضاى زندگى را تنگ مى‏کند که زندگى بر صاحب نعمت مشکل مى‏شود، ولى تواضع از این قاعده کلى مستثنى است، نعمتى است که حسادت حسودان را برنمى‏انگیزد.

این بحث دامنه‏دار را با حدیث دیگرى از نبى اکرم(ص) پایان مى‏دهیم:

4- «یباهى الله تعالى الملائکة بخمسة: بالمجاهدین، والفقراء، والذین یتواضعون لله تعالى، والغنى الذى یعطى الفقراء و لایمن علیهم، و رجل یبکى فى الخلوة من خشیة الله عز و جل; خداوند به پنج دسته از انسانها به فرشتگان مباهات مى‏کند: مجاهدان(راه خدا)، فقرا(و نیازمندانى که دین خود را به دنیا نمى‏فروشند) و آنها که به خاطر خدا تواضع مى‏کنند و ثروتمندانى که بى منت‏به مستمندان کمک مى‏نمایند و کسى که در خلوت از خوف خدا گریه مى‏کند!» (6)

در باره ثمرات و آثار مثبت تواضع نیز روایات فراوانى از معصومین به ما رسیده است که چند حدیث پر معنى را در ذیل مى‏آوریم:

در حدیثى از امام امیرالمؤمنین(ع) مى‏خوانیم: «ثمرة التواضع المحبة و ثمرة الکبر المسبة!; میوه درخت تواضع محبت است و میوه(شوم) تکبر دشنام و ناسزاگویى مردم است!» (7)

در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «بخفض الجناح تنتظم الامور!; با تواضع و محبت کارها نظم و سامان مى‏یابد!» (8)

روشن است که نظم جامعه جز در سایه همکارى و همدلى حاصل نمى‏شود و همکارى و همدلى مردم در صورتى ممکن است که شخص مدیر نخواهد خود را بر آنها تحمیل کند و یا فخرفروشى کند و خود را برتر از دیگران قلمداد نماید، همیشه مدیرانى موفق هستند که در عین قاطعیت متواضع و پر محبت‏باشند.

در حدیث دیگرى از رسول خدا(ص) مى‏خوانیم: «التواضع لایزید العبد الا رفعة فتواضعوا یرفعکم الله!; تواضع جز بزرگى بر انسان نمى‏افزاید پس تواضع کنید تا خداوند شما را بلند مقام سازد!». (9)

گاه چنین تصور مى‏شود که تواضع انسان را کوچک مى‏کند در حالى که این یک رداشت‏سطحى و نادرست است، همواره مى‏بینیم افراد متواضع در جامعه مورد احترام و داراى عظمت و شخصیت هستند و تواضع بر منزلت آنها مى‏افزاید.

از احادیث اسلامى استفاده مى‏شود که تواضع شرط قبولى عبادات و طاعات است، از جمله در حدیثى از امام صادق(ع) آمده است: «التواضع اصل کل خیر نفیس و مرتبة رفیعة... و من تواضع لله شرفه الله على کثیر من عباده... و لیس لله عز و جل عبادة یقبلها و یرضیها الا و بابها التواضع، و لایعرف ما فى معنى حقیقة التواضع الا المقربون المستقلین بوحدانیته، قال الله عز و جل و عباد الرحمن الذین یمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما...; تواضع ریشه هر کار نیک و با ارزش است و مقام والایى است... و هر کس براى خدا تواضع کند خداوند او را بر بسیارى از بندگانش شرافت مى‏بخشد... و هیچ عبادتى براى خدا مورد رضا و قبول نخواهد بود مگر اینکه باب آن تواضع است و حقیقت تواضع را جز مقربانى که مستقل در وحدانیت‏خداوندند درک نمى‏کنند، خداوند عز و جل مى‏فرماید: بندگان خداوند رحمان کسانى هستند که در زمین با تواضع راه مى‏روند و هنگامى که جاهلان آنها را(با سخنان نامناسب) خطاب کنند، به آنها سلام مى‏گویند(و با بى اعتنایى مى‏گذرند).» (10)

این سخن را با حدیثى که از حضرت مسیح(ع) نقل شده است پایان مى‏دهیم. فرمود: «بالتواضع تعمر الحکمة لابالتکبر، کذلک فى السهل ینبت الزرع لا فى الجبل!; به وسیله تواضع، مزرعه علم و دانش آباد مى‏شود نه با تکبر، همان گونه که زراعت در زمین نرم و هموار مى‏روید نه بر روى کوه!» (11)

کوتاه سخن اینکه: تواضع هم در زندگى علمى و فرهنگى انسان اثر مى‏گذارد(چرا که افراد متکبر به خاطر تکبرشان از رسیدن به حق محجوبند) و هم در زندگى اجتماعى(چرا که افراد متواضع از محبوبیت فوق‏العاده‏اى در اجتماع بهره مى‏گیرند و همه مردم براى آنها احترام خاصى قائلند) و هم در رابطه انسان با خدا مؤثر است چرا که روح عبادت، تواضع و کلید قبولى آن فروتنى است.

در مورد نشانه‏هاى تواضع نیز روایات جالبى در منابع اسلامى وارد شده است، در حدیثى از امام على بن ابى طالب(ع) مى‏خوانیم: «ثلاث هن راس التواضع: ان یبدء بالسلام من لقیه، و یرضى بالدون من شرف المجلس، و یکره الریا و السمعة; سه چیز است که سرآغاز تواضع است: نخست اینکه انسان هر کس را ببیند ابتدا به او سلام کند و در پایین مجلس بنشیند و تظاهر ریا و سمعه را ناخوش دارد.» (12)

در بعضى از روایات نشانه‏هاى دیگرى نیز بر آن افزوده شده است، از جمله: ترک «مراء» و «جدال‏» یعنى انسان به خاطر برترى‏جویى با دیگرى بحث نکند و دیگر عدم علاقه به اینکه مردم او را بستایند. (13)

1- تعریف تواضع

«تواضع‏» از ماده «وضع‏» در اصل به معنى فرونهادن است، این تعبیر در مورد زنان باردار که مولود خود را به دنیا مى‏آورند به عنوان وضع حمل گفته مى‏شود و در مورد خسارت و زیان کرد و کمبود تعبیر «وضیعة‏» به کار مى‏رود و هنگامى که به عنوان یک صفت اخلاقى گفته مى‏شود مفهومش این است که انسان خود را پایین‏تر از آنچه موقعیت اجتماعى اوست قرار دهد، به عکس تکبر که مفهومش برترى‏جویى و قرار دادن خویشتن برتر از موقعیت فردى و اجتماعى اوست.

بعضى از ارباب لغت «تواضع‏» را به معنى «تذلل‏» تفسیر کرده‏اند و منظور از تذلل در اینجا خضوع و فروتنى و تسلیم است.

مرحوم نراقى در «معراج السعادة‏» در تعریف تواضع مى‏گوید: «تواضع عبارت است از شکسته نفسى که نگذارد آدمى خود را بالاتر از دیگرى ببیند و لازمه آن کردار و گفتار چندى است که دلالت‏بر تعظیم دیگران و اکرام ایشان مى‏کند». (14)

تعبیر به «فروتنى‏» در فارسى دقیقا همین معنا را مى‏رساند و این مساله از خلال گفتار و رفتار انسانها نمایان مى‏شود.

در حدیثى از امام على بن موسى الرضا(ع) مى‏خوانیم، سؤال کردند: «ما حد التواضع الذى اذا فعله العبد کان متواضعا؟ فقال: التواضع درجات منها ان یعرف المرء قدر نفسه فینزلها منزلتها بقلب سلیم لایحب ان یاتى الى احد الا مثل ما یؤتى الیه، ان راى سیئة دراها بالحسنة، کاظم الغیظ، عاف عن الناس، و الله یحب المحسنین; حد تواضع که اگر انسان آن را انجام دهد متواضع محسوب مى‏شود چیست؟ فرمود: تواضع درجات و مراحلى دارد: یکى از مراحل آن این است که انسان قدر و موقعیت نفس خویش را بداند و در همان جایگاه با قلب سلیم(و پذیرش درونى) جاى دهد، دوست نداشته باشد کارى در باره کسى انجام دهد مگر همانند کارهایى که در باره او انجام مى‏دهند(همان گونه که انتظار احترام از دیگران دارد باید دیگران را محترم بشمارد و هر کارى را از سوى دیگران دون شان خود مى‏شمرد در باره دیگران دون شان بشمر.)»

هرگاه بدى از کسى ببیند آن را با نیکى پاسخ دهد، خشم خود را فروبرد، از گناهان مردم درگذرد و آنها را مورد عفو قرار دهد، خداوند نیکوکاران را دوست دارد.» (15)

آنچه در این روایت پرمحتوا آمده، در واقع نشانه‏هاى تواضع است که از طریق آن مى‏توان به تعریف تواضع نیز آشنا شد.

در حدیث دیگرى از امام باقر(ع) مى‏خوانیم: «التواضع الرضا بالمجلس دون شرفه و ان تسلم على من لقیت و ان تترک المراء و ان کنت محقا; تواضع آن است که به کمتر از جایگاه شایسته خود در مجلس قانع باشى و هرگاه کسى را ملاقات کردى در سلام پیشى بگیرى و جر و بحث را رها کنى هر چند حق با تو باشد.» (16)

حقیقت این است که تعریف تواضع از نشانه‏هاى آن جدا نیست; چرا که یکى از بهترین راه‏هاى تعریف یک موضوع، ذکر نشانه‏هاى گوناگون آن است(دقت کنید.)

2- تواضع و کرامت انسان!

معمولا در این گونه مباحث‏بعضى راه افراط را در پیش مى‏گیرند و بعضى راه تفریط، مثلا بعضى تصور مى‏کنند حقیقت تواضع آن است که انسان خود را در برابر مردم خوار و بى مقدار کند و اعمالى انجام دهد که از نظر مردم بیفتد و نسبت‏به او سوء ظن پیدا کنند، آن گونه که در حالت‏بعضى از صوفیه نقل شده است که هنگامى که در یک منطقه به خوشنامى معروف مى‏شدند مرتکب اعمال زشت و قبیحى مى‏شدند تا از نظر بیفتند، مثلا به بى بند و بارى در عبادات و خیانت در امانت مردم معروف شوند و مردم آنها را رها کنند و شاید این کار را نوعى تواضع و ریاضت نفس مى‏پنداشتند.

اسلام اجازه نمى‏دهد کسى به نام تواضع، خود را تحقیر کند و در نظرها سبک و موهون سازد و کرامت انسانى خویش را پایمال کند، مهم این است که در عین تواضع، شخصیت اجتماعى انسان ضایع نشود و خوار و ذلیل و بى مقدار نگردد. اگر تواضع به صورت صحیح انجام شود نه تنها چنین اثرى نخواهد داشت‏بلکه به عکس ارزش او در جامعه بالاتر مى‏رود. به همین دلیل در روایات اسلامى از امیرمؤمنان على(ع) آمده: «بالتواضع تکون الرفعة; تواضع انسان را بالا مى‏برد!» (17)

مرحوم «فیض کاشانى‏» - رضوان الله علیه - تحت عنوان غایة الریاضة فى خلق التواضع مى‏گوید: این فضیلت اخلاقى مانند سایر صفات اخلاقى داراى طرف افراط و تفریط و حد وسط است، حد افراط «تکبر» و حد تفریط «پذیرش ذلت و پستى‏» و حد وسط «تواضع‏» است. آنچه صفت فضیلت محسوب مى‏شود و قابل ستایش است همان کوچکى کردن بدون پذیرش پستى و ذلت است، سپس به ذکر مثالى در اینجا مى‏پردازد. مى‏گوید: کسى که سعى دارد بر اقران و امثال خود برترى جوید و آنها را پشت‏سر اندازد متکبر است و کسى که خود را بعد از آنها قرار مى‏دهد متواضع است، ولى اگر پاره‏دوزى بر دانشمند بزرگى وارد شود او از جاى خود برخیزد و او را به جاى خود بنشاند و کفش او را بردارد و پیش پاى او جفت کند و تواضعى در(حد یک عالم بزرگ) نسبت‏به او روا دارد، این تواضع نیست، نوعى تذلل محسوب مى‏شود، این امر قابل ستایش نیست، چیزى شایسته ستایش است که در حد اعتدال باشد و حق هر کس را نسبت‏به او ادا کند، در برابر عالم به گونه‏اى و در برابر افراد دیگر به گونه دیگر. (18)

پى‏نوشتها:

1- تصنیف غررالحکم، شماره 5148، صفحه‏249 و شرح غررالحکم، صفحه 232، شماره 5920.

2- کنزالعمال، حدیث 690.

3- تنبیه الخواطر(مطابق نقل میزان الحکمه، جلد 4، حدیث 21825); محجة البیضاء، جلد6، صفحه 222.

4- بحارالانوار، جلد 72، صفحه‏119، حدیث 5.

5- تحف العقول، صفحه‏363.

6- مکارم الاخلاق، صفحه 51.

7- غررالحکم، 4614 -4613.

8- غررالحکم، 4302.

9- کنزالعمال،5719.

10- بحارالانوار، جلد 72، صفحه 121.

11- همان مدرک، جلد 2، صفحه 62.

12- کنزالعمال، حدیث‏8506.

13- اصول کافى، جلد 2، صفحه 122، حدیث‏6.

14- معراج السعادة، صفحه 300.

15- کافى، جلد 2، صفحه 124.

16- بحارالانوار، جلد 75، صفحه‏176.

17- فهرست موضوعى غرر، جلد7، صفحه 405(چاپ دانشگاه تهران).

18- المحجة البیضاء، جلد6، صفحه 271(با کمى تلخیص).


<   <<   6   7   8   9      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ