سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! اگر مرا به زنجیر کشی و عطای خود را در میان شاهدان از من بازداری، ... امیدم را ازتو نخواهم بُرید و چهره امیدوار به گذشتت را از تو نخواهم گرداند و محبّتت از قلبم بیرون نخواهد رفت . [امام سجّاد علیه السلام ـ در دعایش ـ]
 
دوشنبه 86 اسفند 13 , ساعت 10:0 صبح
 

و مما رزقناهم ینفقون

انفاق چیست؟ معنى اینکه انفاق مى‏کنند البته این نیست که خودشان را تهى دست و بى‏چیز مى‏کنند (چنانکه بعضى گمان کرده‏اند) بلکه یعنى انباشته شده‏ها را مصرف مى‏کنند و ممکن است که انفاق به معناى ازاله باشد یعنى از اله نفق و فقر آنان فقرها و مستمندیها را از بین مى‏برند.

انفاق رابطه انسان را با جامعه‏اش مستقر مى‏سازد. چنانکه اصل اول یعنى ایمان به غیب مربوط به جهان بینى انسان و اصل دوم اقامه نماز مربوط به رابطه دائمى انسان با غیب بود.

آیا انفاق اختصاص به مال دارد؟

در این آیه مى‏فرماید: از آنچه که روزى آنها نموده‏ایم انفاق مى‏کنند. روزى معناى عامى دارد و در خود قرآن این کلمه به روزیهاى معنوى و مادى اطلاق گشته است دانائیها و دانشها نیز جزء روزى‏هاى پروردگار است و بایستى آنان که از یک چنین رزقى برخوردارند، انفاق نموده و دیگران را نیز بهره‏مند سازند.

فلسفه انفاق

ممکن است برخى گمان کنند که انفاق تنها فلسفه‏اش پرشدن خلاءهاى اجتماعى است، و لذا مى‏گویند اگر این مسئله را حکومت و دولت بعهده بگیرد و با سازمانهائى که تشکیل مى‏دهد مشکلات فقر و مسکنت را حل نماید دیگر نیازى نیست که بصورت انفاق‏هاى فردى انجام گیرد.

ولى اینچنین نیست، یعنى انفاق فلسفه‏اش تنها پرشدن خلاءها نمى‏باشد بلکه رابطه‏اى با «ساخته‏شدن‏» دارد.

اینکه انسان چیزى داشته باشد و از خود جدا کند، و مظهر رحمانیت پروردگار بشود، نقش بزرگى در ساختن انسان دارد. عطوفت که از ماده عطف است‏یعنى تمایل و توجه به دیگران، با دیگران یکى شدن و دل بجاى دل آنها نهادن خود هدف است و هدفى اساسى و قابل اهمیت اگر چنین مفهومى در جامعه نباشد. عینا مثل آن است که در محیط خانواده محبت و عطوفت مفقود گردد و بجایش مؤسسات تربیتى تشکیل شود.

راسل و پیروانش مى‏گویند: فلسفه زندگى خانوادگى مگر جز این است که پدر و مادرها بچه‏ها را بزرگ کنند و از حوادث محافظت نموده و در هنگام بیمارى سرپرستى نمایند؟ این نحو تربیت کودک در زندگانى‏هاى قدیم بوده است. ولى اینک که جامعه‏ها تکامل یافته‏اند، بایستى این وظایف از خانواده‏ها به مؤسسات بزرگ دولتى منتقل گردد. کودک از زایشگاه یکسره به مهد کودک برود و در آنجا در کنار کنار کودکان دیگر بزرگ شود و بدین ترتیب آن مؤسسات جاى پدر و مادر را بگیرند و آن حقوقى که در جوامع قدیم ابوین بر عهده فرزندان داشتند و بالعکس وظائفى که والدین نسبت به آنها باید انجام دهند، همگى بصورت روابط ملت و دولت تبدیل مى‏گردد!!

ولى عیب بزگ این قضیه، خارج شدن از مسیر فطرت انسانى است! مادر و پدر، با عاطفه پدر و مادرى آفریده شده‏اند و فرزندان با عاطفه فرزندى، یعنى مادر بدلیل اینکه مادر است، روحش این چنین است که مى‏خواهد کودکش را در آغوش مهر خود بپروراند و این مطلب فطرى اوست، و حتى چنان ناخود آگاه این اعمال انجام مى‏گیرد که خودش هم نمى‏داند چه مى‏کند.

و از طرفى دیگر همان بوسه مهربانانه مادر که بصورت فرزندش مى‏زند و آنگونه که او را به سینه خودش مى‏چسباند در ضمن این رفتار او را به مهر و محبت پرورش مى‏دهد و به عبارت دیگر با گرمى محبت او را مى‏پزد. یعنى این محبتها نقش شارژ کردن او را دارد، که زمانى که بزگر مى‏شود بایستى محبتهائى که به او در کودکى شارژ شده است برق بدهد و با نگاه مهربانى بدیگران بنگرد. و لذا است کودکانى که از آغاز تولد در پرورشگاه تربیت‏شده‏اند و آغوش مادر و محبت پدر را ندیده‏اند گاهى اوقات جانیان خطرناکى از آب درمى‏آیند.

انفاق نیز از این قبیل است نباید از یک جنبه آنرا ملاحظه کرد و گفت فلسفه‏اش تنها سیر کردن شکم گرسنگاه است و لذا مى‏شود آنرا از راه دیگر انجام داد. بلکه فلسفه انفاق انسان سازى است زیرا که انسانها در سایه گذشته‏ها، بخششها و ایثارها، روحشان روح انسان مى‏گردد.

روى این حساب کسى نمى‏تواند بگوید من شخص قانعى هستم و به بادامى مى‏سازم و نمى‏خواهم چیزى داشته باشیم لذا شخص کاملى هستم. خیر، شخصى که مى‏تواند داشته باشد بایستى بدست بیاورد و با دهش مال، خود را تکمیل کند. نداشتن و ندادن کمال نیست. بدست آوردن و از خود جدا ساختن عامل سازندگى انسان است.

این نکته از قرآن مجید بخوبى بدست مى‏آید، آنجا که خطاب به رسول الله مى‏فرماید: خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم (توبه 104)

در این آیه به همان فلسفه سازندگى صدقه اشاره مى‏نماید نه به فلسفه اجتماعیش یعنى سیر کردن شکم مستمندان، زیر مى‏فرماید از اموال آنهاصدقه بگیرد که به این وسیله آنها را پاکیزه مى‏کنى، آنها را رشد مى‏دهى درست مثل گیاهى که با وجین کردن رشد بیشترى یابد، و اصولا هر موجود زنده‏اى این چنین است که گرفتن آفتها مساوى با رشد بیشتر آن است.

و الذین یؤمنون . . .

یکى دیگر از صفات متقین ایمان به وحى است. ممکن است کسى آن را قبول داشته باشد و در عین حال هم قبول نداشته باشد. یعنى آن را بعنوان یک کتاب بزگ از کتابهاى جهان بشناسد و معتقد باشد که در این کتاب تعلیمات نجات بخشى وجود دارد ولى آن را یک کتاب وحى شده و فرود آمده از ناحیه خدا نداند.

چنانکه شاید بیشتر افرادى که مسلمان نیستند، چنین اعتقادى دارند و وقتى مى‏خواهند کتابهائى را براى تعلیم و تربیت معرفى کنند، قرآن را نیز مى‏شمرند.

نویسنده کتاب «در آغوش خوشبختى‏» در فصلى که کتاب خواندن را مطرح مى‏کند و سپس کتابهاى بزرگ پرورشى را معرفى مى‏نماید قرآن را نیز نام مى‏برد.

شبلى شمیل لبنانى عرب ماتریالیست مادى، راجع به پیامبر اکرم و قرآن مجید اشعار جالبى دارد که خطاب به رشید رضاى مصرى صاحب المنار مى‏گوید:

انى و ان اک قد کفرت بدینه هل اکفرن بمحکم الایات

من اگر چه بدین او کفر مى‏ورزم ولى چگونه مى‏توانم آیات محکم قرآن را منکر شو.؟!

ولى اینگونه قبول داشتن قرآن ایمان به قرآن نیست. بلکه ایمان به قرآن آن است که انسان معتقد باشد که قرآن وحى است و از جانب الله فرود آمده است نزل به الروح الامین على قلبک لتکون من المنذرین (شعرا 194)

یعنى آن را کتابى بداند که مجموعه پیامهائى است که از عالم غیب به عالم شهادت رسیده است.

باید توجه داشت که ایمان به غیب شامل وحى هم بود و ذکر مجدد آن تفصیل بعد از اجمال است چون مسئله وحى به وضوح مسائلیى مثل «خدا» نیست لذا مجددا بیان شده است.

و بالاخرة هم یوقنون . . .

آنان به آخرت یقین مى‏ورزند.

کلمه آخرة که در فارسى بصورت «آخرت‏» نوشته مى‏شود مؤنث آخر است که در مقابل کلمه اول بکار مى‏رود که مؤنث آن اولى است.

آنکه قرآن آخرة را به صورت مؤنث آورده بجهت آن است که معمولا در موارد دیگر صفت براى کلمه دیگرى مثل کلمه دار و یا حیات آورده مى‏شده است و چون موصوف مؤنث بوده صفت به تبع موصوف مؤنث استعمال مى‏گردد.

آخرة گاهى در مقابل دینا قرار مى‏گیرد و گاهى در مقابل اولى. کلمه دنیا، ممکن است از ماده دنو باشد به معناى قرب و نزدیکى، و ممکن است از ماده دنى به معناى پس باشد. اگر از دنو باشد یعنى این زندگى کنونى که نزدیک‏تر است بما و قهرا معناى آخرت یعنى زندگى دورتر ما. و اگر از ماده «دنى‏» باشد یعنى این زندگى که نسبت به آن دیگرى، در سطح پائین‏تر است و آخرت یعنى آن که در سطح بالاتر قرار دارد.

ولى در سوره و الظحى; آخرت در مقابل الاولى قرار گرفته است. در آنجا خداوند در مقام تسلى خاطر رسول الله(ص) مى‏فرماید: از انقطاع وحى خاطرت آزرده نگردد خدایت با تو وداع ننموده و لسوف یعطیک ربک فترضى پروردگار آرزوهایى که نسبت به هدایت مردم دارى، برآورده خواهد کرد تا خشنود گردى، و للآخرة خیر لک من الاولى یعنى آخر کار تو از اول کار تو بهتر است‏یعنى هرچه رو به پیش روى به کمال والاترى خواهى رسید.

در هر حال اینجا که مى‏فرماید و بالاخرة هم یوقنون یعنى آنها که به هدایت قرآن مهتدى هستند، یقین دارند که یک زندگى دیگرى وراء این زندگى وجود دارد که همان جهان پاداش و کیفر است.

اعتقاد به آخرت مساوى با اعتقاد به جاودانگى است. چون فرق دنیا و آخرت یکى همین است که دنیا پایان پذیر است و آخرت پایان‏ناپذیر و جاودانه. چه انسان اهل سعادت باشد و چه اهل شقاوت. البته بعضى از اهل شقاوت یک شقاوت موقت دارند و بعد در سعادت جاودانه بسر مى‏برند و بعضى هم شقاوت جاودانه دارند و این است معناى خلود که مکرر به تعبیرات گوناگونى در قرآن آمده است.

اعتقاد به جاودانگى از امتیازات مکتب‏هاى الهى است و چنین اندیشه‏ایست که مى‏تواند جهان را توجیه کند. زیرا لازمه مکتبهاى مادى که به جاودانگى معتقد نیستند و انسان را همچون حبابى مى دانند که پس از ترکیدن هیچ و فانى مى‏گردد پوچى گرائى و بدبینى به هستى است.

این مطلب که ثمره طرز تفکر آنان است، سخت آنها را ناراحت کرده و لذا بعضى از ماتریالیستها اخیرا نیرنگى بکار برده‏اند که بتوانند مکتب خود را از پوچى نجات دهند.

مى‏گویند: درست است که فرد فانى مى‏شود ولى از آنجا که جامعه در مسیر تکامل است این فرد راهش ادامه مى‏یابد. اگر من و تو کشته شویم از آنجا که راه ما جاوید است ما جاوید هستیم!!

این گونه توجیهات واضح است که دست و پائى است که آنها براى دفاع از فلسفه خودشان مى‏کنند ولى آنچه که مایه تاسف است این است که عده‏اى مى‏خواهند مفاهیم قرآن را با همین حرفها تطبیق کنند چنانکه مى‏گویند:بالاخرة هم یوقنون یعنى به نظام برتر و به نظام تکاملى جهان ایمان دارند!! یعنى فرد جاودانه نیست نوع جاودان است.

ولى باید به آنها گفت اگر ما قائل به جاودانگى فرد نباشیم خواهیم گفت نوع هم جاودان نیست. زیرا طبق محاسباتى که دانشمندان فیزیک کرده‏اند از عمر زمین میلیونها سال مى‏گذرد و روزى خواهد رسید که نه زمینى باقى خواهد ماند و نه انسانى بر روى آن در این صورت جاودانگى نوع چه معنا دارد؟!

اولئک على هدى من ربهم . . .

آنان بر هدایت پروردگارند. پروردگار که مربى و پرورش دهنده عالم است همه موجودات را بکمال خودشان هدایت مى‏کند. بعضى را با هدایت تکوینى و انسان را با هدایت تشریعى یعنى بوسیله انبیاء و فرستادگان خویش. ولى تنها این گونه افراد هستند که بوسیله هدایت تشریعى حق به کمال رسیده‏اند.

و اولئک هم المفلحون

تنها این دسته رستگارانند و باقى هیچ گروهى رستگا نیستند. در اینجا بخش ایمان در این سوره پایان مى‏پذیرد و بخش کفر شروع مى‏شود.

ان الذین کفروا . . .

نخست لازم است که ما دو لغت را توضیح دهیم و سپس در مفهوم آیه بحث کنیم.

کلمه کفر ریشه‏اش «کفر» است به معناى «ستر» و پوشاندن. قرآن منکران دین را کافر مى‏گوید بخاطر آن است که آنان حقیقت برایشان روشن شده است ولى بجاى آنکه تسلیم شوند، روى حقیقت را پوشانده‏اند.

انذار این کلمه را معمولا به «بیم دادن‏» ترجمه مى‏کنند ولى کاملا ر سا نیست. زیرا بیم دادن ترجمه تخویف است. مثلا مثلا اگر کسى در محلى عبور مى‏کند شخصى ناگهان در جلوى پایش ترقه‏اى را به زمین بزند، او مى‏ترسد. این را تخویف مى‏گویند ولى انذار نیست. انذار اعلام خطر است‏یعنى اگر آینده خطرناکى در پیش روى کسى قرار داشته باشد اگرشما از حال به او خبر بدهید و او را بترساند، این نوع خاص از ترساندن را انذار مى‏گویند. بنظر مى‏رسد که واژه «هشدار» که امروز در فارسى معمول شده است با این مفهوم نزدیکتر است. پیامبران هشدار دهنده هستند.

حال ببینیم، اینکه قرآن مى‏فرماید، آنان که کافر شده‏اند چه هشدار بدهى و چه هشدار ندهى سودى ندارد یعنى چه؟ آیا مردم، باید مؤمن باشند تا مورد دعوت پیامبران قرار گیرند؟ اگر چنین است که باصطلاح ما تحصیل حاصل است!

...پیامبر آمده است تا کافران را تبدیل به مؤمن کند نه مؤمنان را مؤمن سازد!

این مطلب دستاوز عده‏اى قرار گرفته که مى‏گویند اصولا قرآن در توجیه جامعه و تاریخ، جامعه را بشکل مادى توجیه مى‏کند یعنى مى‏گویند مردم دو گروهند یک گروه استثمارشده و گروه دیگر استثمارگر استثمار شده‏ها هستند که آمادگى قبول دعوت دارند و اصولا پیامبر براى آنان مبعوث شده است و مخاطب او هم آنان هستند. و گروه استثمارگر مورد دعوت رسول الله نیستند.

و حال این که این سخن بسیار نامربوط است. زیرا خطابهاى قرآن عام است و مخاطب رسول الله همه مردمند.

یا ایهاالناس انى رسول الله الیکم جمیعا (اعراف 158)

ناس یعنى عموم مردم و این اشتباه است که مى‏گویند ناس یعنى توده مردم!

پیامبر که مبعوث شده است دعوتش سیاه و سفید استعمارگر و استعمار شده غنى و فقیر. همه و همه را شامل مى‏گردد. پس معناى این آیه چیست؟

در اصطلاح قرآن، اگر نگوئیم در همه موارد در اکثر موارد، کلمه «کافر» به هر غیر مسلمانى گفته نشده است. بلکه قرآن کسانى را کافر مى‏گوید که بعد از آنکه پیامبر مبعوث شده و از آنها دعوت کرده و حقیقت براى آنها روشن گشته است آنان در مقابل پیامبر ایستاده و انکار نموده‏اند یعنى قبل از دعوت پیامبر هنوز مردم نه مؤمند و نه کافر و نه منافق، بلکه الناس هستند.

و بعد از آمدن او و دعوت نمودن او مردم به سه گروه تقسیم مى‏گردند. گروهى مؤمن مى‏گردند و گروهى انکار مى‏کنند و گروه دیگر به ظاهر تسلیم مى‏گردند و در باطن مخالفند.

در این آیه شریفه مقصود از کفار نه آنانیست که قبلا اسلام نیاورده‏اند بلکه آنهائى که تو دعوت کردى و پس از آگاهى و شناخت‏حقیقت، با درک عقلى و خرد خودشان مبارزه نموده و تو را انکار کردند و جحد و ابها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا (نمل 14)

اصولا اگر انسان روحا تسلیم حقیقت باشد، وقتى حقیقت بر او عرضه گردد تسلیم مى‏شود آنچه که انسان را به هلاکت مى‏کشاند موضع گیرى در مقابل حقیقت است.

چنانکه گروه زیادى این چنین‏اند که پیشاپیش در مقابل حقیقت موضع‏گیرى مى‏کنند.

قرآن تابلوى این گونه موضع‏گیریها را در یک آیه شریفه زیبا مجسم فرموده است. آنجا که مى‏فرماید:

و اذ قالوا اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء (انفال 32)

آنگاه گفتند: خدایا اگر این قرآن حق است از جانب تو پس سنگى از آسمان بفرست و ما را از بین ببر که طاقت تحملش را نداریم.

یعنى بجاى اینکه بگویند خدایا اگر حق است و از جانب توست توفیق پذیرش آن را بما عطا کن مى‏گویند اگر حق است ما را نابود کن!!

این است معناى موضع گیرى در مقابل حق! براى این گونه افراد هشدا دادن هیچگونه ارزشى ندارد و به اصطلاح فقهاء اینها مقصرند نه قاصر.

خلاصه اینکه; اینطور نیست که هر کس که مسلمان نباشد پس کافر است، خیر، بلکه چنانکه گفتیم در اصطلاح قرآن کفر یعنى انکار پوشانیدن. و کافر بر کسانى اطلاق مى‏گردد که در مقابل فرستادگان حق و آورندگان دین خدا جبهه گرفته‏اند و عکس‏العمل مخالف نشان داده‏اند و موضع منفى دارند.

البته ممکن است‏سؤال شود که کسانیکه اصولا اسلام و یا دین دیگرى بر آنها عرضه نشده است و طبعا نه مخالفتى نشان داده‏اند و نه موافقتى پس آنها چه نام دارند؟

جواب این استکه; بدون شک آنان مؤمن نیستند و احکام خاص مؤمن بر آنها مترتب نیست ولى در عین حال آیاتى از قبیل آیه مورد بحث نیز شامل آنها نمى‏گردد. بلکه این دعوت انبیاء است که سه گروه (مؤمن - کافر - منافق) را بوجود مى‏آورد.

کفر مقدس

ضمنا این نکته را نیز متذکر مى‏گردیم که از آنجا که ریشه اصلى لغت کفر همان پوشاندن و مخالفت کردن و جبهه گرفتن است لذا گاهى اوقات در قرآن چهره مقدس به خود مى‏گیرد یعنى در مورد جبهه گیرى در مقابل باطل بکار مى‏رود. که از همه روشنتر در آیات الکرسى است:

لا اکراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى. فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله...

اجبارى در دین نیست - رشد و هدایت از گمراهى آشکار شده است. هرکس که کافر به طاغوت گردد و به خدا ایمان آورد آنکس بدستگیره محکم متمسک گردیده است...

یعنى هر مؤمنى باید کافر نیز باشد یعنى بحق که ایمان دارد بایستى در مقابل باطل موضع بگیرد. و آن را انکار کند و این است همان کفر مقدس!

شیعه معتقد است که فروع دین ده تا است و نهم و دهم را تولى و تبرى مى‏شمارند و معنى آن این است که هر کس باید بولایت على ابن ابیطالب(ع) معتقد باشد، ولى همینقدر کافى نیست، بلکه درهمان حال بایستى یک حالت منفى نیز داشته باشد یعنى آنجه را که ضد على و راه او است نفى و انکار کند. در اینجا هم تنها ایمان به الله کافى نیست بلکه بایستى نفى طاغوت در کنار آن قرار بگیرد



لیست کل یادداشت های این وبلاگ